مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۲۸آبان

سلام ! 

اگر به هر طریقی رمز این وبلاگ رو پیدا کردین و قصد خوندن مطالب رو دارین، باید عرض کنم که این وبلاگ به جز خاطرات شخصی و البته یکسری مطالب دیگه چیزی رو شامل نمیشه.

به هرحال من از خوندن حتی یک خط از این مطالب توسط هر فرد رضایت ندارم و ممنون میشم که همین حالا این وبلاگ رو ترک کنین.

با احترام.

پی‌نوشت: ممکنه در حال حاضر وبلاگ بدون رمز باشه، اما در هر حال باز هم قاعده‌ای که گفته شد سر جاش هست، ممنون میشم وبلاگم رو ترک کنین.

 

مژگان ❤😻
۲۵ارديبهشت

امروز از لحاظ کاری آروم تر بود. بعد واسه شام رفتم غذا گرفتن از بیرون مرع اینا. مدیتیشن کردم و سریال و الانم میخوام کتاب بخونم. یکی از نویسنده ها رو دیگه نداریم اما به جاش یکی از نویسنده های تالیف تست ترجمه داد. و امیدوارم خوب باشه که بتونیم باهاش کار کنیم. راستش مهم نیست این همه که اذیت کرد می ارزید به نبودند ممکنه بازم همین کارو کنه و من که دیگه تحملش رو نداشتم.

دیگه اینکه یکی از نویسنده های جدید به محض ادیت گفت چقدر سخت گیر هستین! حالا اصلا همون قوانینی بود که. از اول گفته بودم! واقعا بعضیا اذیت میکنن.

بعد از طرفی یکی از مشتریا اول یه متن ساده سفارش داد وقتی آماده شد گفت فلان و فلان بهش اضافه بشه یعنی کلیییییی چیز گفت اضافه بشه خب از اول میگفتی شاید اصلا من قبول نمیکردم محتوای این شکلی که خیلی مورد اضافه داره! تازه بعد ادیت هی مجدد ادیت میداد! خسته ام کرد و گفتم نمیخوام باهاتون کار کتم. خیلی بدم میاد از اول نمیگن چی میخوان.

* یه نفر هست تمام پستامو میاد میبینه. دوست پیگیر چند بار اعلام کردم نمیخوام کسی حرفامو بخونه با اینکه چیز خاصی نیست ولی خصوصیه! پست اول ثابت هم گذاشتم. خواهشا برای خودت احترام قائل شو هر کی که هستی!

مژگان ❤😻
۲۵ارديبهشت

مطالب یادداشت 

عاشق وقتاییم ک از حموم میام شب زمستونه و باید لباس گرم بپوشم و جوراب پشمی و بخاری رو زباد کنم و دو ت پتو

مخصوصا ک امروز پیست هم بودیم. ۱۹ بهمن، و خسته اما خوبم و حتی عالی!

 

مامان بزرگ همش میگ میخوام با یکی حرف بزنم میگم فلانی و فلانی میگ ن میگم پس کیو دوس داری میگ شما رو دوس دارم 🥹♥️

 

کلاغه قایم شده بود رو نوشتم؟ چها شنبه سوری کلاغ خونمون پشت پرده بود 

 

ننه گف هوش مصنوعی تو ژاپن میاد گوشیاتون ب درد نمیخوره دگ

 

دو تا قورباغه از لوله اومدن بیرون تو باغ آب ریختیم 

مژگان ❤😻
۲۴ارديبهشت

امروز یه روز کاری افتضاخ بود. یکی از نویسنده ها کارشو نمیذاشت و کلی اذیت می‌کرد. تا اینکه بعد چندین ساعت و چندین تماس کارش رو گذاشت. اینم باز دومش بود و ادیت رو خودم انجام دادم و عکس ها با خودم. دیگه تحملش رو نداشتم قطع همکاری کردم. الان برای ترجمه نویسنده کم دارم البته تالیف کلی استخدام کردم. امیدوارم یکی از نویسنده های قبلی بیاد توی تیم باز هم. نمی‌دونم امیدوارم درست بشه. هرچند نویسنده کافی دارم ولی بازم سپردم دست خدا دیگه. 

بعد امروز انقدر بد بود که من به هیچ کار شخصی نرسیدم تا الان یک کلمه هم کتاب نخوندم و احساس میکنم نمیتونم بخونم. خیلی ذهنم درگیر شد. یعنی یه ادیت جدید هم داره این نویسنده که هنوز جواب نداده و تا الان نگرانش بودم تا اینکه یکی از نویسنده های دیگه قبول کرد انجام بده البته گذاشتم تا هشت صبح صبر کنم که اگه خودش ادیت کرد باهاش حساب کنم. ولی بدترین قسمت میدونی چیه؟ تمام این نکات و ددلاین ها رو از اول بهشون گفتی بعد که ننیذاره میگن ببین قوانین شما سخته! اره چون نظم برام مهمه و قول متن رو دادم و باید پاسخگو باشم! اگه مجبور نباشم خودم میفهمم ک اول از همه خوذمو اذیت نکنم! چون حرفی که میزنم برام مهمه. 

خلاصه که اینجوری. یکم برم سراغ کتاب اینام.

راستی قسنگیای امروز: رفتم خرید درمانی و چیزای خوشگل گرفتم. شومیز سبز و سفید و شال آبی و تبشرت سبز خوشگل. البته شومیز سفید رو تمیخواستم اما کرم پودرم مالید بهش خریدم. ولی مهم نیست. 

الانم بارون خوشگل میااااد.

مژگان ❤😻
۲۳ارديبهشت

بسیار خسته ام و بدتم درد میکنه. امروز از ساعت شش و نیم تا ده و نیم مشغول درست کردن پاری:س بر۸ست بودم و فقط شاید نیم ساعت چهل دقیقه وسطش فرصت استراحت داشتم از بس که کار داشت. یه بارم نونش شل شد مجبور شدم دوباره درست کنم که پف کنه و کرد و در آخر چون فر رو بیشتر باز گذاشتم پف خوابید. طعمش هم راستش خیلی خوب نشد و معمولی بود. البته کرم موسلین خوشمزه شد. در نهایت حقیقتا خسته شدم. به شدتتت

هر چیزی میپختم آسون تر میبود! بعد از طرفی هم کمی کرم موسلین موند گفتم کیک پرتقال درست میکنم میذارم وسطش. 

+مامان بزرگ تو باغ میگفت حالا یه آهنگ ملاحم (ملایم) بذار =)))

*میخواستم زودتر بیام چند تا چیز بنویسم اما نیومدم و الانم یادم نیست. این روزا بیشتر کار میکنم چون که در حال استخدام نویسنده ام و از طرفی تصمیم گرفتم شغلم همین یکی باشه در نتیجه بیشتر روش تمرکز دارم. درمورد هوش مصنوعی نمی‌دونم چی میشه در نهایت اما میدونم که فعلا اصلا کافی نیست و برای یک سایت حرفه ای هم احتمالا هرگز کافی نخواهد بود، مثل گوگل ترنسلیت تقریبا و مخصوصا برای زبان فارسی. حالا بازم رو انگلیسیش بیشتر کار میکنن احتمالا 

 

مژگان ❤😻
۲۰ارديبهشت

در حالی که پشه اتاقم داره وز وز میکنه، مینویسم :) خب امروز تصمیم گرفتم فقط بچسبم به شغل خودم. مدتها و حتی سالهاست که دنبال یه شغل دیگه هم می‌گردم و اذیت میشم اینجوری. درسته که شغل من از هشت صبح تا ۱۱-۱۲ هست عموما، اما عملا کل روز دارم پیام جواب میدم و استرس و سختی هم داره، بنابراین اینطوری هم تمرکزم ی جا میمونه و بهتر میتونم کار کنم و هم حس بهتری دارم و استرس کمتر.

خداروشکر به خاطر این تصمیم! راستی خیلی هم منتظری خبری از سمت کتابم هستم این روزا و امیدوارم به لطف خدا خبر خوبی باشه. 

مژگان ❤😻
۱۹ارديبهشت

*امروز یه جلسه خیلی بامزه داشتم با مدیر یک موسسه روانشناسی و میگفت می‌خواد پز من رو بده چون این بار خودش استخدام کرده و از استخدام قبلیا راضی نیست و با اعتمادبه‌نفس برو بگو بهم موضوع بدین و وقت ندارم و اینا و خیلییی بامزه بود برام رفتارش =)))

* واسه روز دختر مامانم امشب من و خواهرم رو برد بیرون لازانیا خوردیم و معرکه بود. همیشه لازانیا رو تو خونه پخته بودیم و اولین بار بود بیرون میخوردم (ستاره قبلا هم بیرون خورده بود) و واقعا خوشمزه بود و دیگه تو خونه درست نمیکنم :)

* چقدر هوا خوشگل و البته عجیبه. سال‌های قبل این موقع کولر لازم بود اما الان انقدر سرده که من ی چای خوردم و دو تا لباس پوشیدم و هنوز یکم سردمه و پاهام یخ زده. البته خوبه ها اما برام عجیبه. 

*امروز مدیتیشن کردم و این به علاوه ژورنالینگی که اینجا دارم عالیه واقعا. بهم حس خوب و درست بودن میده. خداروشکر و امیدوارم ادامه دار باشه.

*برم یه اپیزود از پادکست مورد علاقه ام گوش کنم (این نقطه) خیلی خوبه و کلی چیزای مفید میگه

*و اینکه امروز کلی کتاب سلام زیبا رو خوندم و امیدوارم امروز یا فردا تموم بشه. از نمایشگاه هم دو کتاب خریدم یکی دوکبوکی یکی بازی های میراث که میگن جالب هم نیست. موندم چرا کتابای جدید تو طاقچه نمیاد شاید بعد نمایشگاه بیاد یعنی امیدوارم البته من که فعلا اشتراک بی نهایت خریدم 

*اینم بگم و برم، میخوام تراپی رو شروع کنم منظم و خیلی ذوقشو دارم. قبلا چندباری جسته گریخته و کوتاه رفتم اما الان میخوام هفته ای ی بار برم و ادامه بدم به نظرم در حال خوب بسیار موثره

*اها اینم هست یه لیست از بلاگرهای مورد علاقه‌م درست کردم فقط اونا رو میخوام ببینم استوریاشونو چون حس خوب بهم میدن

* بازم هست :))) سرکار شلوغ شدم بعد مدتی و باید استخدام داشته باشم. به امید خدا که خوب پیش بره

مژگان ❤😻
۱۸ارديبهشت

خب تصمیم گرفتم واقعا بیشتر بیام اینجا جتی اگه تو پیجم همه چیو گذاشتم. 

اول از همه اینکه دیروز با دوستم فاطی رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت. مثل همیشه کلی حرف زدیم و مرغ خوردیم و اینا بعدم بارون میومد کل مدت و زیر بارون یکم رانندگی کردم. البته ماشین از کافه دور بود مجبور شدیم زیر بارون بریم که کیف داد اما نگران لباسام بودم :)

دوم اینکه دیروز با نگار دعوام شد به خاطر اینکه قرار سینما داشتیم و کنسل کرد و این چندمین دفعه بود چنین کاری می‌کرد هرگز چیزی نگفته بودم اما این بار گفتم یعنی چی و ارزش قائل نیستی واسه وقت بقیه واینا آخرش از دستش ناراحت شدم چون توهین کرد و من کسی بودم که همیشه تلاش کردم هرچی میدونم بهش بگم راهنماییش کنم و خیرخواهش بودم و این رفتارش برام باورنکردنی بود. به هرحال فعلا باهاش حرف نمیزنم و بعید میدونم هیچوقت بهش بتونم به اندازه قبل نزدیک بشم. مخصوصا به خاطر همین کنسل کردن هاش و این رفتار که فکر نمیکنم دیگه هیچوقت بهش بگم بریم بیرون ولی آدم از آینده کامل خبر نداره،

بعد اینکه امروز بریون خوردیم که خیلی دوس دارم و شب هم گل$ت توت فرنگی درست کردم که خوشمزه نبود اما شکلش رو دوست دارم واسه مهمونی. به نظرم با یکم تغییر در رسپی خوب بشه. از طرفی دلم می‌خواد کتاب آش:پزی )ش»ب ط)))یب@ه رو بگیرم تا از روش یکم خوراکی درست کنم. هم شیرینی بدون شکر هم غذا اصلی البته جدا می‌خرم ببینم خوبه یا نه.

همین دیگه. فردا هم که نمایشگاه کتاب شروع میشه و قراره دو سه تا کتاب بخرم آنلاین. 
پی نوشت: چند نفر همش میان اینجا مطلب میخونن حالا چک نکردم ی سری آدم خاصن یا متفاوت اما واقعا جدی میگم که دلم نمیخواد مطالب منو کسی بخونه و برام عجیبه کسی این همه بی توجه و بی ملاحظه باشه!

مژگان ❤😻
۱۶ارديبهشت

یعنی به محض اینکه پیج متابمو باز می‌کنم اینجا کمتر میام ک خیلی بده چون اینجا بودن حالمو خوب میکنه واقعا. ای کاش هر روز بیام بنویسم از اون روز و همه چی چون بهتر و بهتر میشم.

امروز رقتم عکسمو تحویل گرفتم بالاخره و داذم به آموزشگاه. معلمم رو هم دیدم و گفت که هنوز تصحیح نکردم گفتم اوکی من میخوام عکسمو تحویل بدم فقط. بعدم خورشت ماست گرفتم خوردم اما میخوام واقعا کمتر قند بخورم چون ب خاطر چالش های قند احساس می‌کنم بیشتر از هر وقتی تو عمرم قند خوردم! قبلا خودم رعایت می‌کردم شیرینی کم میخوردم اما الان انگار هرچی جلوش رو میخوام بگیرم بدتر میشه. بنابراین به روش قدیمی عمل خواهم کرد.

نکته بعدی اینکه دلم میخواست روز پنج ساعت اضافی داشت تا به کارام برسم! فکر کن پنج تا کتاب شروع کردم خب  همش میخوام اینا رو بخونم نمیشه صبحم ک سرکار پادکست روزانه هم هست و بیرون رقتن و کارای عصرا هم هست.  فردام قراره با دوستم برم بیرون و پس فردا سینما. دلم میخواست همین روزا برم انگشتر دستبندمو عوض کنم اما یکم طول میکشه این قضیه. 

خلاصه که برنامه در فول ترین حالت ممکنه و خوبه کلاس ندارم فعلا! بدمینتون هم تماس گرفتم دو جا ۲۰۰/۳۰۰ بود. یکم نمی ارزه به نظرم اما به هرجال بدم نیست. فردا باز یه جا دیگه رو تماس مییگرم ببینم چی میشه. 

و در آخر اینو بگم که میخوام برم کتاب بخونم. دلم میخواست زیاد بیدار بمونم اما بعید میدونم با اینکه ظهرم کمی خوابیدم بتونم خیلی بیدار باشم. 

فعلا برم ببینم چی میشه. آخیش اینجا نوشتم خیلی حس بهتر و سبکی دارم :) خداروشکر 

مژگان ❤😻
۱۴ارديبهشت

*امروز تو باغ مهمون داشتیم. خیلی خوش گذشت البته من ترجیح میدم یه دختر هم سن و سال خودم تقریبا تو جمع باشه که حرف بزنیم. اما باز با خواهرم کلی حرف زدیم و من تصمیم گرفتم برم بدمینتون. یعنی میخواستم برم تنیس اما انقدر گرون بود که دلم نیومد و واسه همین گفتم برم بدمینتون خواهرم گفت منم میام. البته نه کلاس، سالن رهرو کنیم بریم همینطوری بازی. کلی دلم تنگ شده برا اون روزا آخرین بار اول دبیرستان بازی کردم تا جایی ک یادمه

 

مژگان ❤😻
۱۲ارديبهشت

امروز رفتم ادامه مدنظر که مشخص شد اشتباه رفته بودم و باید اداره خیلی نزدیکتری تو شهر خودمون میرفتم =))) یعنی ۱/۵ ساعت الکی رفتم اومدم البته کارم تو اداره دوم زود انجام شد و خیلی خوش اخلاق و خوب هم بودن. دیگه اینکه گفتن نامه طول میکشه امیدوارم اینم درست شه دیگه همه چی خوب و تموم میشه. ولی الکی استرس داشتم هیچی نبود، خداروشکر

و بعد به موقع ۹:۴۰ اینا رسیدم سرکار مثل هر روز خوب بود و یعنی دقیقا تایم تحویل کارام بود، بعدم جتی وقت کردم برم عکس ۳*۴ بگیرم واسه دیپلم کلاس زبان. روز پر برکتی بود :)

الانم بارون بهاری خوشگل داره میاد. شاید یکم مدیتیشن کنم و کتاب بخونم. عصرم برم عکسمو بگیرم. دیگه؟ پیامای کاری و فیلم: دلم میخواست قیمه نثار هم درست کنم. شاید حال داشته باشم و شد. نمی‌دونم 

مژگان ❤😻
۱۱ارديبهشت

این روزا استرس دارم. دنبال کارای اداری یه مدرک هستم و فردا قراره هفت صبح پاشم برم یه اداره. قبلا تماس گرفتم و به شدت بی ادب و بی شخصیت بودن. الان موندم چطوری رفتار خواهند کرد :)  و اگر به خاطر این موضوع نبود شاید استرس کمتری داشتم. امیدوارم که خوب و سریع حل بشه و بعدم بقیه کارا رو حل کنم و تموم بشه همه چی.

دیگه اینکه این روزا انگار گم شدم. کارای زیادی دارم و نیاز دارن استراحت کنم. خوشبختانه شنبه تعطیله و دو روز استراحت دارم. اینطوری بازم خوبه یکم امیدوار میشم و میگم این چند روز که تموم بشه دیگه آروم میشم. البته امروزم کار اداری داشتم نیم ساعته انجام شد خدا خیر بده به دختری که مسئول بود. 

خلاصه که اینا. راستی آشپزی هم خوب داره دیش می‌رن دیروز ماکارونی درست کردم که نسبتا خوب بود اما جای بهتر شدن داشت. البته یه قسمت بدش اینه که شب غذا میپزم و ظهر غذا یکم مونده اس اما واقعا نمیرسم صبح.

دیگه چی؟ امیدوارم یه چیزی ک تو ذهنمه اوکی بشه. یه چیز کاری هست. 

دیگه امروز رقتم خونه مامان بزرگم و برام آش پخت. نم نم بارون میومد خیلی قشنگ بود. کلی هم فالوده بهم داد. هوا چقدر بهاااری و زیبا

امیذوارم فردا کارم زود انجام بشه برگردم سرکار. البته یه سری کارامو امشب انجام دادم. بدترین قسمتش اینه که ویراستار هم فردا نیست یه تایمی رو. امروزم آنقدر حرص خوردم از دست نویسنده ها. واقعا بعضیاشون خوب نیست کارشون. تازه ددلاین هم رعایت نمیکنن. دو نفرو قطع همکاری کردم، یه نفر تازه استخدام شده بود و یک کار تحویل داد و تازه به ذهنش رسیده بود بگه سه روز در هفته نمیتونه کار کته! یعنی بعد از مراحل استخدام و تست و کار اول تازه فهمیده باید بگه! چقدر بعضیا بی ملاحظه ان واقعا. بی نظم و همه چی. 

خب اینم از امروز ‌پراسترس. مطمئنم هفته دیگه بهتر خواهد بود.

مژگان ❤😻
۰۸ارديبهشت

+ اینستای پیج ک!تابمو دی اکتیو کردم و حیلی احساس بهتری دارم الان. اینطوری بهتره فعلا تا یه فکری براش بکنم. شاید بشه فقط پیجی واسه اینک خودم بدونم چی خوندم و نظرم چی بوده با عکس خوشگل همین.

+ امروز جلسه آخر زبان بود! یعنی کامل تموم شد! فارغ التحصیل شدیم و قراره بهمون در یک دورهمی دیپلم بدن. احساس خوبی دارم و احساس راحتی. مخصوصا که امروز واسه امتحان به شدت استرس داشتم و واسه رسیدن بهش همش فک می‌کردم ی مشکلی پیش میاد ب جلسه نمیرسم چون ک هی معلم میگفت اگ نیاین نمیشه و دیگه نمییگرم تا چند سال دیگه و اینا. خلاصه که خداروشکر به موقع رسیدم مثل همیشه زودتر از همه و امتحانم خوب بود. رایتینگ رو خوب نوشتم به نظر خودم ولی اسپیکینگ طبق معمول همگی هول کردیم. یکم اشتباه داشتم اما خودم درک می‌کنم واقعا با اون حجم استرس. مهم اینه دو تا اصطلاحی ک تو ذهنم بود رو گفتم و یکیشم معلم گفت خیلی خوب بود. Needless to say

خلاصه که احساس خوبی دارم تموم شد. هنوز کامل درکش نکردم ولی خوبه. باورم نمیشه. یعنی تموم؟! اره تموم! فقط اینکه یک ماه و نیم دیگه حدودا بازم کلاس میذارن اما دیگه ترمیک نیست ماسه بهتر شدن و فراموش نکردن و ایناس. الان فقط ب این فکر می‌کنم ک برام ج سطحی میزنه تو دیپلم.

+سامانه س» جاد واسه آزادسازی مدرکم رو خیلی وقته تو ذهنم دارم و ی کارایی هم انجام دادم و فهمیدم که خب باید از اول برم مدرک رو آزاد کنم. یعنی کل کارها از اول به علاوه گرفتن مدرک از دانشگاه. خیلی سخته مخصوصا که صبحا نمیتونم برم و بدتر اینک یکی از کسایی ک باهاش حرف بدن برا کارم خیلی برخورد بدی داشت. حالا دیگه نمی‌دونم. امیدوارم زودتر این قضیه جل بشه. 

+ مورد بعدی نگرانیم اینه که بعد ارتدونسی یکم دنذونام ب هم ریخت و این محافظ دندون رو ازش متنفرمممممم، از ی طرف میگم کاش میرفتم کامپوزیت از طرفی خوشم نمیاد و گرونم هست.

+ فردا قراره بریم سیرک و ذوقشو دارم شدید. 

+امشب آشپزی کردم. یعنی اول دیروز عصر آشپزی کردم و ته چین پختم. خیلی دوست داشتم خودم به نظرم حرفه ای شد. و مرغ پرتقالی امشب رو نخوردم زباد چون واسه فرداس اما بازم دوسش داشتم. علاقه مند شدم به آشپزی شدیدا و حس خوبی ازش میگیرم.

+ دیگه چیییییی؟ فعلا همینا، 

مژگان ❤😻
۳۰فروردين

این هفته کلی بیرون رفتم و خیلی خوب بود. جمعه رستوران باکس و کافه همراه. شنبه کلاس زبان و یکم خرید. یکشنبه های چیپس با مامان و موس خریدیم. دوشنبه ناخن هامو درست کردم پیش یه نفر جدید که خیلی خوش اخلاق بود، سه شنبه رفتیم دیدن روهام که عمل کرده بود و چهارشنبه با ستاره نیلو سپیده کافه بودیم خیلی خوش گذشت. امروزم که میریم باغ. و فردا هم صبح کافه با فاطی عصر اتاق فرار باهاشون :) خیلی خوب بود و خوش گذشت.

راستی چهارشنبه صبح دختر دایی مامانم مهمونمون بود عصر هم دوست مامانم

مژگان ❤😻
۰۸فروردين

خب من این روزا واقعا اینستا بیشتر هستم اما بازم گفتم ثبت کنم که از ۴ تا ۷ عید سفر بودیم: مازندران 

روز اول

۴ فروردین

تو راه ترافیک اول خوب خوراکی ساعدی نیا شب خسته خونه مزگان قرمه سبزی نم نم بارون شب خوب

 

روز دو 

آلی‌این دریاچه

ناهار جوجه

عصر بازار امل

 

 

روز سه

دریا محمود آباد 

بازار خرید اووکادو و لواشک اینا مربا بهار نارنح

تاهار ماهی

شب آش آوردن

بارون نم نم 

قدم زدن بیرون

 

هر شب صدا بارون

 

روز چهار

برگشتن

اکبر جوجه صبحانه نیمرو و نون عالی 

سوهان و اسپرسو و توییست خوب

 

 

شکلات باز کردن ننه یواشکی 

تو گوشم آروم انتقاد می‌کرد :)

پرتقال ها

 

بازم کلی چیزا بود اما همین قدر رو مینویسم دیگه. خوش گذشت و خوب بود. اما خستگی هم داشت.

 

*

چقدر امسال پر برکت بود. کلی پول اضافه آوردم طبق برنامه البته چون تو سفر زیاد خرید نکردم. خوراکی جدید گرفتم رب ازگیل و دلال و اینا سوهان ساعدی و نمی‌دونم مربای بهار نارنج اما لباس نه. کلوچه اینا هم خریدم. 

بعد کلی کتاب دارم هم کاغذی هم الکترونیکی طاقچه هم هدیه داده. 

باز خریدای لازم رو آنلاین امروز انجام دادم و پول اضافه اومد و تصمیم گرفتم امسال لباس کمتر بخرم برحسب نیاز فقط. 

امیدوارم امسال سالی باشه که کتابم چاپ میشه و عالی پیش میره و نویسنده تمام وقت میشم به علاوه بلاگر کتاب 

مژگان ❤😻
۲۲اسفند

*امشب مثل تقریبا همیشه رفتیم باغ واسه چهارشنبه سوری. یه اکیپ کوچیک که همیشه واسه چهارشنبه سوری با همیم. خوب بود و «کلی» دلم ساندویچ بندری میخواست که بعد از اولین گاز فهمیدم دلم هات داگ میخواد :))) اما خب خوش گذشت. اتیش هم داشتیم و اینا. اما سرد بود. بعد که برگشتیم کلاغه پشت پرده حیاط قایم شده بود واسه اولین بار و حدس زدیم از صدای ترقه اینا ترسیده. خیلی ناراحت شدم براش و برای بقیه حیوونا. کاش ببشتر بهشون اهمیت میدادیم

 

*فهمیدم که اگه هی لیست از خوراکی هایی ک میخوام دزست نکنم. ‌فقط هرچی دلم خواس همون موقع بخورم بهتره و لیست باعث پرخوری میشه فقط 

 

*امروز دکتر بودم زیبایی و البته نمیدونستم چهارشنبه سوری هست قبلش که نوبت گرفتم اما دیگه یهویی اینطوری شد فک کن از یازده و بیست که از خونه زدیم بیرون حدود ۵ برگشتیم! انقدر ترافیک بود البته حدود سه ساعت تو مطب منتظر شدیم. اما نتیجه خوب بود خداروشکر

 

*بابا بعد چهارشنبه سوری رفت سفر کاری. ناراحت شدم که نتونست استراحت کنه اما کلا خیلی اهل خواب نیست و میتونه بیدار بمونه. امیدوارم به سلامت و خوشی بره و بیاد. 

 

*زندگی یکم سخت گیره. روزای خوب هست اما روزای دلسرد کننده یا بهتره بگم چیزای دلسرد کننده هم هست. کاش چیزای خوب رخ بدن و بهم امید بدن که ادمای خوب و انسان پیدا میشن.

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

انقدر خسته ام ک یادم نمیاد اخرین باری ک این همه حسته بودم کی بود. کلی کار مختلف انجام دادم امروز و هر بار از میزان مسئولیت پذیری و خسته نشدنم باز تعجب میکردم :) یعنی خست میشدم اما ادامه میدادم

کار خودم و روخوانی کتابم و کتابی ک بهم دادن معرفی کنم و ترجمه پادکست و ماسک و زبان خوندن و خرید جزیی با مامان و حساب ها و کتاب و فیلم

بعضیاش سرگرمی بود اما اکثرا کار. خیلیم جواب پیام کاری میداذم 

میخواستم مفصل تر بگم اما واقعا خسته اممممم و میخوام برم. :)

مژگان ❤😻
۱۴اسفند

خب مثل هر سال میخوام درباره سالی که گذشت بنویسم. یعنی۴۰۲

چیزایی که به دست اوردم: اعتماد به نفس بعد از اشنایی با یک رویکرد در&مانی (خانواد[]ه درونی) که خیلی مفید بود. و کلا این حس که خودمو دوست دارم و بابت همه چی به خودم افتخار میکنم. امسال مخصوصا پاییز و زمستون عادت داشتم اکثر جمعه ها میرفتم کافه صبح. گاهی تنها گاهی با خواهرم گاهی با دوستان و خیلی عادت خوبی بود و امیذوارم حفظ کنم چون بقیه روزا سرکارم صبحش. عصرا هم البته گاهی میرفتم و میرم.

امسال ژل لب زدم برای اولین بار! دوست داشتم نتیجه رو و باز هم نوبت دارم برم هفته دیگه، کلا میخواستم بعد عید برم بعد یهویی تصمیم گرفتم کراتین و ژل رو قبل عید بزنم! :)))

امسال کار کردم کلی و یک پروژه پاذکست شروع کردم که البته نویسنده اش هستم فقط. دیگه رو پیج کتابمم کار کردم. کلیییی کتاب خوندم (هنوز برای امسال رو نشمردم) و کلیییی پادکست گوش کردم مخصوصا کودک درون که عالی بود و یکی جدید پیدا کردم بدست یو. 

زبان هم ادامه دادم و دیگه اخراشه البته شاید باز ادامه بدیم سال دیگه. اما به هرحال این ترم که تموم بشه دیپلم بهمون میدن (میان ترم چهارشنبه همین هفته اس!) 

کتاب- خودم رو کلی روش کار کردم که فکر کنم از اسفند پارسال شروعش کرده بودم. هنوز کار داره اما حتما بهار اینده اماده میشه و امیدوارم چاپش کنم. 

دیگه چی؟ نمیدونم فکر کنم کلی زندگی کردم. سختی و آسونی خوبی و بدی،اما مهم اینه از خودم راضی ام. بعد اینکه فهمیدم همه ناشرای خوب کتاب چاپ نمیکنن حتی بدون اینکه بدونن چیه، یاد گرفتم به زندگی همین الانم توجه کنم و ازش راضی باشم و این کارو کردم. حس بهتری دارم خیلی.

امسال یه گروه از دوستای جدید و خونوادگی داریم که البته فامیلیم و خیلی دوسشون دارم. کلی خوش میگذره باهاشون و اتاق فرار رفتیم و کافه و امیدوارم سال دیگه بازم کلی جاها بریم مثلا بدمینتون و بیرون اینا. شاید بولینگ هم بریم چون خواهرم میخواد. راستی ی نینی هم دارن که خیلی دوسش دارم. :* 

امسال چالش قند مصنوعی هم گذاشتم واسه خودم چند بار و نسبتا خوب عمل کردم

الان دیگه چیزی یادم نیست اما اگر یادم اومد باز مینویسم. 

امسال رو دوست داشتم و سپاسگزارم برای همه چی. خداروشکر. امیدوارم سال اینده برای خودم و برای همه عالی باشه و هممون به هرچی میخوایم  برسیم و خوشبخت و شاد باشیم هممون.

 

*بعدا نوشت: امسال دایی عزیزم رو از دست دادیم که واقعا ناراحت کننده بود و همچنان دلم براش به شدت تنگ میشه. امیدوارم روحش شاد باشه و دلم نمیخواد هرگز فراموشش کنم.

مژگان ❤😻
۱۲اسفند

*دوستای جدیدمون رو دوست دارم البته فامیلیم اما قبلا اصلا نمیشناختمشون، خیلی فامیل نزدیک نیستیم. اما الان هرازگاهی میبینیمشون و خیلی خوش میگذره و کیف میده معاشرت باهاشون. اتاق فرار هم رفتیم و خیلی خوب بود.

 

*الان باز تصمیم گرفتم پیجم مخصوص کتاب باشه فقط و برای همین اینجا زیادتر خواهم اومد :) امیذوارم

 

*دم عیده و منم از همیشه و تا همیشه عاشق عید. امسال گفتم همه کارامو زودتر انجام بدم چیزی نمونه اخر عید به جز ناخن و ابرو اما ناگهاااان همین امروز تصمیم گرفتم همه کارایی ک میخثاستم بعذ عید انجام بدم رو الان انجام بدم ! مثلا کراتین مو و ژل ها. عیب نداره به جاش ذوق زده ام ک عید عالی میشم به امید خدا :) 

 

 

*بی صبرانه منتظر دو بسته پستی ام. یکی هودی) نعیمه که جلوش خرس داره و اون یکی هم پاپیون توری ک خیلی مده. 

 

*همه چی خوبه خداروشکر :) رو کتابم دارم کار میکنم و امیدوارترم و میدونم میشه.

مژگان ❤😻
۲۱بهمن

امروز صبح سرکار بودم، بعد متن پادکست رو کمی کار کردم، خوابیدم، کار، بیرون و خرید نخ دندون اینا، متن پادکست، حموم، تمیز کردن دراور به منظور خونه تکونی! یعنی اگه کسی به خودم در بچگیم میگفت انقدر فعال خواهم شد به هیچ عنوان باورم نمیشد! تازه روتین پوستیم رو هم کامل انجام دادم!

انقدرررر فعال

مژگان ❤😻
۱۴بهمن

وبلاگ

اون شوخی استاد ک خودمون داریم استاد ابولباسط

 

گفتم بستنی تو هندونه میشه اسموتی بابا گفت میشه لتوس

 

ننه ب مامان برای رب گوجه گف تو خوبی و تو کارخونه ها بودی

ننه بوی گل یاس میده

 

اینک عاشق قسمت های تابستونی کتابام هستم ک دریا اینا هست ب خاطر بچگی های خودمه ک میرفتیم تو جوب بازی میکردیم و توجوب اب بازی و چسبیدن گیاهای سبز ب پا و دیدن موش و نشستن تیوب 

 

 

ننه: وانیل رو میگ لاما چش ندارم ببینم، گفتم چای ریخت رو شلوارم بو جیش میده گف ن پس جیش کردی، گف تو ظرف کوچیک ما غذامیپزیم برا مسخره کردن من. گفتم الان رگ قلبت باز شده احساس خوبی داری؟ گف من همیشه احساس خوبی داشتم. گف من هیچیمنیست

 

بابا بهش گقتم قرص کلسیم میخوام خودش پاشد رفت بیاره برام. با اینک پاش شکسته. همیشه خوشحال میشه کمک کنه سوالی چیزیازش بپرسیم. 

 

بابا ب ننه گفت سرتو ببر بالاتر برا مغزت خوب باشه، ننه: دیگ حالا قلبمو درست کردم مغزمم درست کنم. مغزم درست میکنن؟ بابا: تومغزت خوبه. ننه: عه خوبه؟

 

بابا صداشو بچگونه میکنه ب مامان میگ مژگان دیروز میگفت من جیگر میخوام امروز خرید 

 

ستاره فهمیدم فشارم پایینه فورا دوغ خرید برام

 

ننه میگ از بس لباس خوب پوشیدی حالا این تی شرت زشت باعث میشه چشام پاره بشه. :) یا اون دمپایی ک داشتی میخواستم گریه کنم

 

اینک مامان همیشه هوامونو داره اگ چیزی بشه میتونیم روش حساب کنیم و همینطور بابا همیشه ج میده میدونم 

 

ننه مهمون داشت بعد ک رفتن گفتم تلویزیون نمیبینی؟  گفت مامانت گفته تلویزیون روشن نکن حرف بزن باشون زشته. گفتم مگمیخواستی ببینی ؟ گف اره دیگ حرفی نداشتم اخه :))) اون شبم ما خونشون بودیم از جلو تلویزیون جم نمیخورد میگفت شما بیاین ایناتاق 

 

اینک بابا گفت مژگان خانوم اومده؟ جمعه. 

 

اینک ۱۳ بهمن ادیت کتابم تموم شد و ی بار سنگین برداشته شد و حس عالی و احساس کردم نتیجه فوق العاده میشه
 

اینکه امشب رفتیم بیرون با نیلو ستاره سپیده و خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم و چند ساعت تو کافه بودیم

مژگان ❤😻