مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۱۱بهمن

چقدر این روزا خسته ام. چون هم کارم هست ک سنگین تر شده، هم ادیت کتابم، هم کلاس زبان ک امروز امتحان پایان ترم بود و یک ترم دیگه دارم. این امتحانای جدید خیلی استرس دارن و تازه وقتی تموم میشه و انرژیم ته میکشه میفهمم چقد استرس داشتم و راحت شدم! 

درباره کارم بگم که نویسنده ها خیلی حرص میدن. نیاز دارم استخدام کنم بعد که انجام میشه ی سری انقدر بی مسئولیتن که خدا میدونه واقعا خسته شدم از دست بعضیاشون. بقیه اش خوبه. یعنی بعضی وقتا به شدت خسته کننده میشه و ناراحت کننده و عصبانی کننده اما بقیه وقتا خوبه.

نمیدونم چرا حواسم پرت شد دیگه میخوام برم! اما اینم بگم طبق برنامه جمعه ادیت کتاب تموم میشه و تازه میرم سر این قضیه که نمیدونم چطوری باید منتشر کرد. میدونم برای ناشر باید بفرستم اما خب یکم پیچیده اس.

مژگان ❤😻
۰۲بهمن

یاد اون روزایی ک اروم بودم و دلم خوش بود و حداقل حداقل نمیدونستم استرس چیه بخیر! نمیگم الان بدم خداروشکر. اما یه روزایی دیگه زیاد از حده. امروز سرکار خیلی اذیت شذم. خیلی زیاد

میدوتم بخشیش به خاطر بلندپروازی خودمه. بلندپروازی میتونه شامل استرس بشه. میتونه از زندگی اروم دورت کنه. اما نمیتونم دست از حسودی کردن بخ کسایی ک پولدار به دنیا اومدن و یه شغلی هم برای سرگرمی دارن بردارم! اینطوری نیست که حسرت بخورم. ابدا. همیشه میدونم یه ادم خودساخته بسیار بسیار متفاوته با کسی که داره پول بقیه رو مصرف میکنه (بدون هیچگونه قضاوتی) اما خب، راحتن دیگه! 

یکم دلم پر بود از امروز. بقیه روزا معمولا اینجوری نیست و خیلی وقته روز اینجوری نداشتم. امیدوارم به زودی قضیه کتاب اوکی بشه فقط. 

مژگان ❤😻
۱۳دی

*پیجم این روزا بدتر از همیشه شده. تم عکاسی رو عوض کردم اما دیگه نمیخوام کاری کنم. هرچی بکنم برا دل خودمه دیگه. درباره کتابایی ک میخونم میخوام بگم و دیگه هیچی هیچی به جز کتاب اونم طبیعی هر وقت پیش اومد نمیگم. و این باعث میشه بیشتر بیام اینجا که چیز خوبیه.

*امروز داشتم ادیت پرداخت کتابمو انجام میدادم. وای فصلایی ک تا الان خوندم فوق العاده شدن. باورنکردنی. بی نظیر درخشان. بخ نظر خودم از نگاه یه کتابخون که اینطوره. 

*امزوز کلاس زبان دارم. جرف زدن انگلیسی با چت جی بی تی هم عالمی داره 😅

مژگان ❤😻
۲۱آذر

دوست داشتم اینجا بگم یک پروژه جدید گرفتم که کار نویسندگی و ترجمه و ایده پردازی پادکست هست. دوسش دارم و پولشم خوبه، یکم وقتمو میگیره اما مشکلی ندارم

این روزا خوبه همه چی

ارومم فکر کنم از همه چی مهم تر اینه 

اروم بودن درونی

مژگان ❤😻
۲۸آبان

خب اینم از بالا پایینای زندگی! روزای مهمونی (پست قبل) تموم شد و الان تو روزای بیماری هستیم! خودم خوبم خداروشکر. ولی ‌پای بابام شکسته و پای مامانم ی کیست کوچیک داره، مهم تر اینکه مامان بزرگم امروز آنژیو شد و سه تا رگای قبلش گرفته بود که بالن زدن. امیدوارم خوب باشه. الان توی بیمارستانه. از خدا میخوام هرچه زودتر خوب شه بیاد خونه و دیگه مشکلی نداشته باشه. لطفا هرکی این پستو میبینه برامون دعا کنه. 

البته دو سه روز تو سی سی یو بود دیشب اومد خونه شون رفتم دیدمش. فکر کنم به امید خدا امشب برمیگرده خونه باز. 

سر خودمم کلی شلوغه. هر روز بعد کار یکم کتاب میخونم و میرم سراغ کار کردن رو کتاب خودم. تا اینجا ساعت دوازده و خرده ای میشه و ناهار و خواب. تمرینای زبان و کلاسش هم هست. و اینکه دارم رو پیج کتابم کار میکنم تا بهتر بشه. 

امروز باید برم روغن ماشینمو عوض کنم با بابا و همینطور یکم خرید دارم و کتاب زبانو منگنه بزنم. فردا هم انگشترتو تنگ کنم. باز کارای دیگه هم واسه روزای دیگه:) در کل خوبم به جز اینک مامان ب خاطر مامان بزرگ زیاد خونه نیست. زودی همه چی درست میشه میدونم. 

مژگان ❤😻
۱۵آبان

من الان خیلی خسته امممم و نمیدونم چطورین اینجور موقع ها حوصله دارم بیام اینجا بنویسم. نمیدونم خستگی خوبیه انگار! ناشی از بدو بدوی خوب. 

امروز رفتیم سیتی سنتر حرید من یخ پافر کوتاه مشکی خریدم و یه ماسک. بعد عاشق اخلاق خودم شدم! انگار برگشته بودم به من قبلی. با صلابت و اینا :) یعنی خلاصه یه ورژن بهتر دیگه. 

بعدم رفتیم پاساژ کوثر چون عموی مامان نقره میخواست برای زنش و دو تا گردنبند گرفت خلاصه بعد کلی ویدیو کال. ناهارم سیتی خوردیم خوشمزه بود واقعا. 

دیگه اینکه دیشب هم با مامان بزرگ رفتیم خونه عموی مامانم اش رشته بردیم و شیرینی کلی جرف زدیم خوش گذشت. امروز عموی مامان بهم گفت برامون تو کیک بخر برای دسر که اصلا وقت نشد. امیدوارم قبل برگشتن بریم کیک بگیریم. 

البته برگشت امروز کلی ترافیک بود و من متنفرم از رانندگی تو ترافیک کلی عصبانی شدم مخصوصا ک ی مسیر هم بسته بود. ولی باز حالم خوبه الان. 

خداروشکر دیگه همه چی خوبه. راستی دیشب با ی ادم نسبتا معروف ویدیو کال حرف زدیم از طریق عمو که نزدیکترین ؛؛ب٪رخور«د من با به س؛لب@ریتی بود 👀😂

مژگان ❤😻
۰۶آبان

خیلی خیلی خسته ام از نوع خوبش با لبخند. نوعی ک عاشقشم و منو یاد روزای دانشگاه سمیه میندازه. کلی حس خوب و دوستام و اینا. امروز کلاس زبان داشتم بعدم کیک پختم و بابا هم کالباس گرفت گفت برای منه. خوشمزه بود و الانم که دارم میترکم :) هرچند کیک به زیاد خوشمزه نبود و البته مطابق چند کیک اخری ک پختم وسطش نپخته بود و تهش ته گرفته کمی، بایذ درباره اش تحقیق کنم.

+دیگه اینکه عااااشق ورزش کردنمم این مدت. مرتب ورزش میکنم هفته ای دوبار لااقل و حس خوبشو خیلی دوست دارم. انرژی اعتماد به نفس و همه چی میده.

+ روابطم با دوستام رو خیلی دوست دارم. قراره به زودی ی دوست خیلی خوب که کلی حرف داریم با هم رو ببینم :زهرا. و فردا هم قراره چند تا از دوستای هنرستان بیان یک کافه. واقعا دلم براشون تنگ شده و میخوام بهشون بگم گاهی بریم بیرونی چیزی. سه شنبه هم که قراره با فاطمه بریم سینما. خلاصه که دوستای خوبم کنارمن و واقعا شادم میکنن.

+ سالن ستاره به دلایلی اوکی تشد و قراره پسش بدن. امیدوارم یه سالن خوب پیدا کنه بره برای کار.

+ برای پیج اینستاگرامم ایده های جدید دارم امیذوارم خوب عمل کنن.

+ عمو منوچهر رو از اخرین باری که راویس بودیم ندیدم. امیدوارم به زودی ببینیمش باز. هرچند برنامه این هفته ام به جز پنجشنبه و دوشنبه پره. اونم مشخص نیست تازه.

مژگان ❤😻
۰۳آبان

داره بارون میاد و مدت زیادی از پنجره اتاقم زل زدم به بارون و بوشو حس کردم و حس خوب گرفتم و به صداش گوش کردم. خیلی اروم بودم. نمیدونستم میتونم این همه مدت کاری نکنم فقط به بارون نگاه کنم که البته زیر نور چراغ فقط کمی پیدا بود. ولی خوبه. هیچ کاری نکردن خوبه. 

حس خوبی دارم الان. 

مژگان ❤😻
۰۱آبان

انقدر این روزا میریم بیرون که نگو ودقیقا هم سبک زندگی مورد علاقه خودمه. بیرون رفتن شبا تا یازده اینا! البته نه هر شب، مثلا امشب میخوام بمونم خونه رو کتابم کار کنم و همینطور نویسنده استخدام کنم. 

راستی نوشتم عمو منوچهر اومده؟ دیشب باهاش رفتیم راویس چیاکو غذاش خیلی بد بود. قهوه کافه همراهم برخلاف همیشه خوب نبود. البته شاید چون دی کف سفارش دادم. بعد اینکه هفته پیشم رفتیم تش کباب که نسبتا خوب بود مخصوصا ادنا کباب و بعد رفتیم طنجه برای چای و باقلوا. خوشمزه بود اما یکم گرون. 

چند باری هم عمو اینجا بود و غذا از بیرون گرفتیم و خلاصه که باید رژیم بگیرم :)))) با همسرش هم انگلیسی حرف زدیم که خیلی خوب بود و انقدرم خوش اخلاقه که نگو. 

کار و همه چی خوبه. جمعه رفتم کافه و کتابم خریدم کلی خوش گذشت. خداروشکر بابت همه چی و این حسای خوبی که دارم. امیدوارم همه همینطور باشن. 

مژگان ❤😻
۱۶مهر

وقتی هجده سالم بود حدودا میخواستم واقعا شاد باشم و حتی یاذمه عید ارزو کردم شاد باشم. بعدها به این نتیجه رسیدم که توی زندگی قرار نیست همیشه شاد باشیم و قراره تلخی و خوشی و شیرینی با هم باشن. اما حالا، بعد سالها بعد کلی بالا پایین به این نتیجه رسیدم دوباره که میخوام شاد باشم! اره زندگی سختی داره آسونی داره همه چی داره اما فقط یک بار زندگی میکنم و خداروشکر اوضاعم خوبه. پس نباید غصه بخورم. اره شاید فلان مشکل رو داشته باشم اما با غصه خوردن حل که نمیشه. میتونم به جاش این روز رو با خوشحالی بگذرونم. با شادی با حس خوب نمیدونم میتونم زندگی کنم لذت ببرم از امکاناتی که دارم از همه چی. میخوام خوشحال باشم! وقتایی ک نیستم هم انقدر اداشو دربیارم تا خوشحال شم. اره واقعا اگه لازم بشه میتونم همین الان کلی گریه کنم! منظورم اینه که منم مثل همه مشکلات دارم اما میخوام خوشحال باشم همین. 

مژگان ❤😻
۱۳مهر

دیشب خونه مامان بزرگ بودیم و یه حرف جالبی زد. گفت چطور ممکنه پول میاد تو این کارت بانکی؟ اصلا نه تکون میخوره نه چیزی! چشام داره پاره میشه :)))))))))) یعنی هر بار یادم میفته روده بر میشم 😂

این روزا شدیدا معتاد توییترم.

سقف دهنم چربه! نمیدونم به خاطر چی فکر کنم مال این مولتی ویتامینه اس. خیلی حیلی حس بدیه.

 

مژگان ❤😻
۰۱مهر

امشب تصمیم گرفتم به خودم افتخار کنم! قبلش هم میکردم اما مخصوصا الان، چون واقعا خوبم واقعا تلاش میکنم واقعا پروداکتیو ام و همه چی عالی پیش میره خداروشکر. از پس کلی سختی براومدم و وسط خیلی مشکلات بودم و جون سالم به در بردم و بعدش مجبور شدم از اول خودمو بسازم و این کارو کردم! تلاشمو کردم به آرزوهام برسم و در کمالللللل سختی جا نزدم و موندم! برای همه اینا عاشق خودمم واقعا. برای تک تک چیزایی که میدونم. حتی یکیشم همین رژیم گرفتن بود که برای ادم شیکمویی مثل من خیلی سخت بوده و هست و ولی نه کیلو کم کردم و الانم باز رژیمم. 

میخوام بگم هیچ بدی ای توی به خودت افتخار کردن نیست. لازم نیست مهر خودشیفته به خودت بزنی. فقط درستش همینه! 

مژگان ❤😻
۲۷شهریور

احساس خوبی دارم به زندگیم الان. شاید همه چیز کاملا درست نباشه اما حس میکنم خوب میشه همه چی. عاشق یوگا ام، الان کمتر عاشق آبرنگم ولی در کل حسشو دوس دارم. کارم کتاب خوندنم کتابی که دارم مینویسم. فیلمام پادکست کودک درون و همه چی. شایذ بخوام یه دوره کلاس روانشناسی شرکت کنم چون واقعا خوشم میاد ازش. ضمنا عاشق زبان خوندنم هم هستم. 

امشب و دیشب مامان بزرگ خونمون بود بعد مدتها: حضورش ارامش بخشه واقعا. بلال خوردیم و بستنی و ماهی و همه چی :) بلال ها سفت بود البته و مامان بزرگ نخورد فقط من و مامان بابا و ستاره خوردیم. و مامان بزرگ دلش ذرت مسکیکی (!) میخواد به قول خودش:) قراره براش درست کنم.

اینم برای داییم که فوت کرده و حاش خالی بود: قول میدم هرگز فراموشت نکنم و دلم همیشه برات تنگ میشه. و همیشه یادت رو زنده نگه خواهم داشت. 

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

امشب رفتم خونه مامان بزرگ و بعد آوردمش خونمون. بهم گفت ستاره کی سالنش باز میشه، گفتم به زودی حالا باید تبلیغ اینا درست کنن. گفت خب به منم بدین پخش میکنم تو مسجد :) گفتم اخه مسجدیا نمیرن. گفت نه میدم فقط به دختر جوونا خودم میدونم به کی بدم :)

 

اینا هم بعضی چیزای کوتاه که یادداشت کردم اینجا بذارم:

اون مجله بچگی ی هزارپا داشت خواب آلود ساندویچ 

 

سگه داداشش رو صدا زد

 

یابا گفت صبحونه لاکچری 

 

تو آمادگی صدا درمیوردم کسی نمیفهمید و خوراکی خوردم معلوم گف اشکال نداره

 

بچه بودم بالای سرسره ترسیده بودم‌وایسادم یکی اومد نجاتم داد

مامان راست میگفت بعدا خاطرات بسشتر از بچگی یاد ادم میاد

 

+میدونم واضح نیست اما احتماالا خودم همیشه یادم بیاد قصیه اینا چی بوده :)

مژگان ❤😻
۲۵شهریور

امروز با تور ربته بودیم مارکده. اولش خیلی ذوق داشتم برای یه مسیر طولانی جاده ای، البته همین امسال کویر هم رفته بودیم. خلاصه خوب بود ی باع که بد نبود و غذا اینا اوکی بود خوش گذشت اما برگشتنی با ترمز شدید راننده چند نفر کمی آسیب دیدن که خوشبختانه چیز جدی ای نبود اما باعث استرس و نگرانی شد و حدود یک ساعت برای اورژانس و صورت جلسه پلیس و... منتظر بودیم. بعد هم راننده اصلا وارد ترمینال نشد و یک جایی توی اتوبان البته با کمی فاصله از پایانه ما رو پیاده کرد! کلا هم رانندگیش خیلی خوب نبود البته بیشترین بدیش ترمزهای شدیدش بود. 

خلاصه که این قضیه و اینکه سخت تاکسی گیرمون اومد باعث شد یکم خراب بشه. البته اینم بگم من معمولا موقع رخ دادن یه اتفاق اگر استرسم رو نادیده بگیرم بعدا به شکل خشونت خودشو نشون میده و دلم نمیخواد اینطور باشه و برای همین واقعا باید حسش کنم تا بعد اذیت نشم. 

این از این، یه چیز دیگه که تو این سفر یاد گرفتم دوست داشتن خودم فارغ از همه چیز بود. من این ادمی که هستن رو میشناسم. سرسختی هاش و مسیرهایی که پشت سر گذاشته. دوسش دارم! واقعا دارم به خاطر چیزی که هست. 

مژگان ❤😻
۲۳شهریور

وقتی داییم رفت تو کما، درست مثل چیزی ک قبلا تو رمانا خونده بودم خاطراتش رو فراموش کردم! سخت بود برام یاداوری ی خاطره خاص. کم کم یادم اومد اما الانم به جز چند تا چیز چند تا لحظه خیلی چیزی یادم نیست بقیه اش کلیه. 

مثل ی بار ک تو راهرو باع خوابیده بود و در جواب اینکه چرا انقدر بیحالی گفت شما دردای منو درک نمیکنین. 

چی بگم واقعا. چیز زیادی نیست برای گفتن. بی نهایت ناراحت کننده اس. دو روز بعد مرگش، شست پای چپم سر شد! و هنوزم کمی قسمتی ازش سر هست. نمیدونم چیه. حدس میزنم به خاطر دردا و ناراحتیای بیرون ریخته نشده باشه. 

و یه چیز دیگه؛ من الان مطمئن نیستم بخوام ازدواج کنم! نمیخوام ب خاطر بقیه ازدواج کنم. پس خودم چی؟ واقعا فکر نمیکنم اماده باشم. اماده هیچ چیز جدی ای. نمیدونم 

مژگان ❤😻
۱۹شهریور

+اخرای تابستونه و یکم حس عجیبی دارم. نمیدونم چرا ناراحتم وقتی در کل از گرما متنفرم اما امسال به جز این اواخر خیلی گرمم نبود و خوب بود همه چی. باوجوداین یه تابستون دیگه هم تموم شد. 

+امروز بیشتر خونه بودم فقط یه مدت کوتاه با مامان  و مامان بزرگ رفتیم خرید. 

+واقعا دلم میخواد دو کیلو (حداقل یه کیلو) کم کنم اما از وقتی تصمیم گرفتم بیشتر میخورم :/ باید اروم پیش برم فک کنم.

+اون قضیه توجه به احساساتم خیلی خوب پیش رفت. الان احساسام اینان: کمی استرس، کمی ناراحتی اما در کل خوب! باورم نمیشه بیشتر وقتا کمی استرس رو دارم با اینکه فکر میکردم اصلا ندارم. اون دمنوش اسطوخودس البته کمکم کرد و باعث شد کلی هم بخوابم 

مژگان ❤😻
۱۸شهریور

+یه سبک جدید زندگی رو شروع کردم. البته تغییرات بیشتر درونی هستن اما خیلی برام مهمه. بعدا بیشتر درموردش میتویسم. نوشتن بیشتر اینجا یک بخش ازشه.

+دیروز دو تا مهمونی بودیم. خونه خاله مامان که زانوشو عمل کرده و خونه پسرداییم برای اینکه مامان بزرگ رهام رو ببینه. من که عاشق رهام جونمم.

+امروز رفتم ایرپاد پرو ۲ خریدم. مال خودمو پنجشنبه فروختم البته هنوز پولش واریز نشده. و رفتم بیعانه داذم و امروز خریدمش. چیز خوبیه.

+حس خوبی دارم. به کارم به کتاب فیلم همه چی. بالاخره بعد مدت ها. خداروشکر خوبم و احساس خوب دارم. امیدوارم واقعا همه خوشحال باشن. خوشحالی شاید یه چیز ساده کلیشه ای باشه. اما وقتی ارزوی خوشحالی برای کسی داری در واقع داری خیلی چیزها رو پوشش میدی! باید اوضاع مالی و خونواده و روابط سلامتی همه چی خوب باشه یعنی.  اینو موقع دعا کردن فهمیدم. ضمنا عاشق نماز خوندنام هم هستم این روزا!

+۲۵ سالگی! چقدر چیز یاد گرفتم واقعا. بودجه بندی، همین برنامه جدید، و چیزای دیگه. خوبه تا اینجا خداروشکر. میدونم بقیه اش هم خوب خواهد بود.


+ من رسیدم به ساحل!

+ویو پوینت دو رو شروع کردیم بالاخره. این سری جلسه سوم میشه. 

+قراره دو کیلو وزن کم کنم و لبمو فیلر بزنم که بابت این تغییرات هم هیجان زده ام! به اصافه کمتر خط چشم زدن چون ریمل خالی بیشتر بهم میاد و شاید سایه. پیرسینگ بینی فیک هم دارم که عاشقشم. دیگه یه سری تغییر جزیی دیگه هم تو ذهنمه که انجام بدم.

+فعلا برم اما این دفعه برنامه واقعا اینه که زیادتر بیام به امید خدا :)

مژگان ❤😻
۱۰شهریور

چه جمعه قشنگیه امروز! یوگا کردم جواب پیامام رو دادم ماسک گذاشتم به کلام اب دادم دوش گرفتم زبان خوندم کتاب خوندم. خیلی رفرشینگ بود و ارامش بخش. الانم میخوام ناهار بخورم یه زنگ بزنم به عمو منوچهر. عصر میریم جایی مهمونی برای دیدن نی نی. و بعدم باغ. در ضمن برای تعطیلات سه روزه دو هفته بعد هم برنامه های قشنگی دارم که انشاا... انجام میدیم.

این هفته هم یه روزشو رفتم ساباط با نگار که متاسفانه غذاش به خوبی قبل نبود. عاشق بودجه بندی جدیدم برای هر ماه شدم. خیلی کاربردیه و مفید. دیگه چی؟ همین دیگه همه چی خوبه خداروشکر.

مژگان ❤😻
۰۷شهریور

راستی اینو نوشتم؟ اون قصیه که خیلیییهم داخلش مصمم بودم، کنسل شد! یعنی قرار نیست بیخیال شغلم بشم فعلا! خیلی فکر کردم ث چند تا راه امتحان کردم ولی نشد. بنابراین مجبورم فعلا ادامه بدم. خداروشکر سختیش کمتر شده و البته که همه چیز به دید خودمم بستگی داره. پس فعلا هستم :)

مژگان ❤😻