و من این صحبت های شبانه ام با خدا رو عاشقم :) و حتی از فکر بهش پر از حس خوب و شوق میشم. ممنونم از توفیقی که بهم دادی و ای کاش که لایق باشم....
و من این صحبت های شبانه ام با خدا رو عاشقم :) و حتی از فکر بهش پر از حس خوب و شوق میشم. ممنونم از توفیقی که بهم دادی و ای کاش که لایق باشم....
امروز از ظهر رفتیم سیتی سنتر، من به دنبال کاپشن چیریکی همه جارو گشتم اما چیزی پیدا نکردم. ناهارمون هم در اپتیموس خوردیم که بد نبود. بعد از کلللللی راه رفتن فقط یه کتاب خریدم؛ به اسم وفور کاترین ها. هرچند که اگه میدونستم چریکی گیرم نمیاد یه چیز دیگه شاید میخریدم.
خلاصه که بعدا میرم نظر واسه کاپشن چیریکی و اگه پیدا نکردم باز میرم سیتی سنتر بعدش. راستی توی سیتی سنتر دقیقا همون کافه که با عمو اینا رفتیم، این بار چای خوردیم که واقعا چسبید و خستگی رو در کرد.
بعد هم من یه شلوار خونه و یه شلوار بیرون خریدم ، البته نه از سیتی سنتر. بابامم کلی چیز واسه خودش گرفت. مامان و ستاره هم کمی چیز گرفتن. خلاصه که روز خوبی بود، خداروشکر. کلی خوش گذشت.
تازگیا به این نتیجه رسیدم که یه سری مبلا اصالت دارن، یه سری قیافهها اصالت دارن، یه سری چیزا اصالت دارن.
یه سری مبلا هم هرچقدر برق و زرق داشته باشن و طلایی باشن و فلان، بازم بیاصالت و نازیبان. اصالت خیلی خوبه.
دیروز نرفتم دانشگاه، عکس چیزکیکی که درست کرده بودم رو استوری کردم. شیوا اومد گفت میومدی واسه منم میوردی. دیگه منم گفتم بیاد خونمون. حرف زدیم و اینا ، اخرم رفتیم با مامان و خواهرم و شیوا رستوران. بسی خوش گذشت. راستی فک کنم ننوشتم که شب قبلشم رفتیم یه رستوران دگ چای خوردیم و تیرامیسو با مامان و خواهرم . اون شبم عالی بود؛ البته شاید نوشته باشمش :)
+ دیشب دایی اومد خونمون، فیلم یوسف پیامبر(ع) رو گذاشت. یه جاش زلیخا به یوسف گفت :« پاک و منزه است خدایی که برده ای را به خاطر اطاعت عزیز همه میکند و فرد بالادستی را به خاطر عصیان زیردست میکند.» خیلی به دلم نشست و حس خوب بهم داد. البته این که نوشتم عین جمله هاش نبود فکر کنم.
واقعا غروبای پاییز و زمستون رو باید رفت بیرون. امروز رفتیم چای خوردیم و تیرامیسو؛ بعدش هم رفتیم ناروین گل دیدیم و جاعودی گرفتیم. میخواستم گلدونم بگیریم که فعلا نخریدیم چیزی.
شبم اومدم چیزکیک درست کردم، فردا صبح میخوریم ببینیم چطور شده، الانم که برم واسه آنا کارنینا .
پ.ن: شکر خدای را.
امروز رفتیم بیرون ، کافه هوگر چیزکیک های خیلی خوبی داره و البته سرو چاییاش هم عالیه. بعد هم رفتیم دور زدیم، شهر کتاب بسته بود و مستربرگر باز :) چیزبرگرهای عالی اما نوشیدنی ومپایر نامش خیلی خوب نبود.
یکم کتاب خوندم قبل اینکه بیام بخوابم ؛ راستی امشب پیش مامانم خوابیدم :)
دوستت دارم خدا جان و ممنون :)
خب امروز عجب باااارونی بود :) کلاس دومم تشکیل نشد و با شیوا رفتیم کافه . من اسپرسو و کیک خوردم و کللللللی انرژی گرفتم. کلاس شبیه سازی هم که هی بهمون مشق شب میده 😂 کلی پروژه و اینا، ولی اوکی میکنمش.
دیگه چیییی؟ اهان امروز خسته خسته بودم و کار نکردم اما فردا حتما همشونو انجام خواهم داد. کتابم انا کارنینا هم که در خال خونندشم. کار پیج تولید محتوامم خوب پیش میره. دیگه همینا.
شکر خدای را از حال خوب و سر شلوغی خوب :)