پدر بزرگ به مادربزرگ: نخور گلابی انقد!
مادربزرگ به من(به صورت خیلی مظلومانه): اینام قند داره؟؟!!
الهی فدات شم که انقد جیگری تو :* خدا برامون نگهتون داره :)
پدر بزرگ به مادربزرگ: نخور گلابی انقد!
مادربزرگ به من(به صورت خیلی مظلومانه): اینام قند داره؟؟!!
الهی فدات شم که انقد جیگری تو :* خدا برامون نگهتون داره :)
امشب درحالی که داشتم تست میزدم برای امتحان آیین نامه مربی رانندگیم بهم پی ام داد و گفت سرهنگ امتحان این دفعه خیلی سختگیره و اصلا امتحان عملی نده تا هفته دیگه.
امروز ظهر رفتم تمرین کردم. و خب آماده تر شدم. ایشاا... آیین نامه رو قبول شم تا بعد ببینم چی میشه.
بعدا نوشت: مربیم راست میگفت،سرهنگه هممونو انداخت!مربی بهن گفت منم که مربیم برم ویش این امتحان بدم ردم میکنه! (یه مربی دیگه هم بهم اینو گفت).سرهنگه گفت استعدادت خوبه ولی استرس داری و دقت نکردی:((((((((((((( تازه من خیلیم خوب رفتم.:(
امروز با مامان و خواهرم رفتیم مجتمع پارک و اوسان،جایی که معمولا میرم. به شدتتت عاشق مرغ سوخاری های یه جور فست فودی خیلی کوچیک توی مجتمع پارکم.و اینکه امشب بالاخره شیک نوتلای نوتلا فان در مجتمع پارک رو هم امتحان کردم و مزه ش فکر کنم با شعبه های دیگه یکی بود.البته این شعبه با بقیه شعبه ها فرق داره و مرتبط نیستن.
دیگهههه فردا یه جلسه اضافه رانندگی دارم و پس فردا امتحان:) انشاا... که موفق بشم :)و بشیم همگی مون:)
دلم لک زده برای یه بیرون رفتن جانانه با دوستان که معمولا اخرش ختم میشه به یه کاپوچینوی شیرین برای من و یه چیز آبمیوه طور برای بقیه!
چند وقته که خیلی بیشتر از زندگی لذت میبرم خداروشکر.
یه برنامه هایی دارم و حس میکنم اینجوری هدف داشتن خوب تره.برنامه های قبلیمم دارن جواب میدن و چی بهتر از این.
یکشنبه امتحان رانندگیمه.امیدوارم قبول شم.حسابی تست زدم توی اپلیکشن "آزمون آیین نامه پویاپ". عملی هم دیروز با بابا رفتم یکم تمرین.
ارتدونسی هامم ایشاا... به زودی برمیدارم.
دیگههههه دیروز رفتم یه مانتو ازمانتو فروشی مورد علاقم گرفتم!
ضمنا دیروز یکی از دوستای دوران راهنمایی و اول دبیرستان اومد توی تلگرام گفت میخوام با دوتا از بچه ها بزنم.که درواقع میشه یه گروه چهار نفره.از کسایی که با هم صمیمی بودیم.یکیشون که پیداش نشد ولی با اون یکی که اسمش ستاره س کلی حرف زدیم و امروز هم با یه دوست قدیمی دیگه حرف زدم به اسم نسیم.همینا!
برنامه این روزهام اینه که میرم کلاس و موقعی که برگشتم کتاب آموزش رانندگی رو میخونم.
سه جلسه بیشتر از کلاسم نمونده.خیلی مشتاق اینم که برم رانندگی کنم و حسابی بهم خوش بگذره :)))
این قضیه رانندگی انقدی وقتمو میگیره که فرصتی برای بیرون رفتن و این جور کارا با دوستان نمیمونه.هرچند اگرم فرصتی بمونه همش توی اینترنتم.گاهی با مامان اینا میریم بیرون.
❤چند وقت پیش لیلا، یه دوست خوب،عقد کرد.امیدوارم خیلی خوشبخت بشن:) ❤
دیشب با بابا اینا رفتیم پارک و بعدشم خونه مادربزرگ. پریروز هم با بابا رفتم یکم تمرین رانندگی. خیلی جالب بودددد.قسمت خوبترش هم این بود که بابا از رانندگیم تعریف کرد :)
مدتیه بابام همش شهاب سنگ میبینه و میگه تا اومدم آرزو کنم رفت،هرچیم بهش میگم میتونی بعدش آرزو کنی گوش نمیده!!
یاد روزای کنکورم افتادم... توی سالن مطالعه کتابخونه با بچه ها درس میخوندیم و گاهی میرفتیم بالا، توی قسمت کتابها تفریح میکردیم!!
صبح میرفتیم کتابخونه درس میخوندیم،ناهار رو با همدیگه میخوردیم و بعدش هم درس تا عصر که بریم خونه.
سال سوم دبیرستان با کلاس کنکور و اینجور چیزا گذشت.با اینکه سخت بود ولی خیلی خاطره انگیز شده.
یک مدل ابروی نسبتاً پهن به آرایشگر نشون دادم و چشمامو بستم، وقتی چشمامو باز کردم نازکترین ابروی عمرم رو صورتم بود :|
چندینننن روز بعد نوشت! :الان که ابروهام کمی پهن تر شدن این مدله بهم میاد. :)
خیلی اعصابم خرده از دست مربی رانندگی.
همش کارای شخصیشو انجام میده. باید برم دم خونه خواهرش. بچشو ببرم کلاس، دخترش میره خونه خالش،مادرشو ببرم باغ داییش..... ماشینشو ببرم گاز بزنه...
توی آموزشگاه گفتن که اگر مربی کار شخصی کرد به ما بگین، بعد همین آموزشگاه جان کلاس منو کنسل میکنه یکی دیگه رو ببرن.چون کمی با خانوم مربی رودروایسی داریم تاحالا چیزی بهش نگفتم ولی صبر هم حدی داره.اگر مرتب میومد هفته ی دیگه امتحانمو میدادم، ولی الان-اگرررر هوس کنسل کردن کلاسو نکنه- هفته ی بعدش امتحان میدم.
لعنت به تلویزیون و سریالهای ابدوغ خیاری ش که آدم مجبور میشه به م+ا+ه+و+ا+ر+ه پناه ببره.بازم دمِ نامبرده گرم که معمولا آدمو نا امید برنمیگردونه.
من معمولا فیلمهای سینمایی ایرانی رو میبینم ولی تا یه دقیقه میای سمت تلویزیون....
+و همچنین لعنت بر ناخن هایی که یکی درمیون میشکنند و آدم مجبور میشه همه شونو بچینه و نتیجه ش میشه کم توانی در تایپ به دلیل عادت به ناخنهای بلند.
نمیدونم چه جوریه که بهترین خیار و گوجه ی دنیارو بگیریم بازم خیار و گوجه و سالاد خونه ی مادربزرگ خوشمزه تره. غذای مادربزرگ از غذای بهترین رستوران ها بهتره.
اصلا هوای خونه مادربزرگ از هوای همه جا بهتره.چه خوب که اومدم اینجا!!
پدربزرگ میره و میاد یه چیزی به مادربزرگ میگه و مادربزرگ با حاضر جوابیِ خاص خودش سریع جوابشو میده.
خیلی زوج بانمکین.
چه حس خوبیه اینجا نشستن...چه حس خوبیه شماهارو داشتن.
خدایا ازت خواهش میکنم پدربزرگ مادربزرگمو نگه دار.همه ی پدربزرگ مادربزرگارو.همه ی مامان باباهارو...:)
+خدا از دست رفته ها رو بیامرزه...
++امروز جایی بودیم،بیست دقیقه بعد از نشستنمون بابا گفت نمیخواین سَلَفی بگیرین؟؟!!!!
جذابترین اتفاق امروز این بود که بابا زنگ زد و روز دختر رو تبریک گفت! احتمالا از رادیو شنیده.:)
دیروز اولین جلسه ی رانندگیم بود.انقدر ذوق کرده بودم که نگو! وقتیم برگشتم همش به رانندگی فکر میکردم. اونقدرهاهم سخت نیست.
فقط اینکه بدم میاد ترمز بگیرم همش میخوام برم فقط!!!
در زندگی ممکنه بارها برای هرکسی پیش بیاد که کسی بهش پیشنهاد های بدی که سرانجام خوبی نخواهند داشت بده.در هرحال اون شخصِ پیشنهاد گیرنده مسئول فکر کردن درمورد پیشنهادهاست و تصمیم نهایی با خودشه.بنابراین اگر پیشنهادی نتیجه ی خوبی نداشت مقصر فقط و فقط خودشه.
+خیلی خوبه آدم بقیه رو به خاطر اشتباهات خودش متهم نکنه و فقط قبول کنه که خودش اشتباه کرده. اونجوری همه چیز بهتر میشه.