اواخر پاییز قشنگ طلایی
داشتم کتاب حسر/ت های کل/ور رو میخوندم که یهو به ذهنم رسید بیام ی چیزی اینج بنویسم و بعد از مدتها دارم با لپ تاپ میام اینجا.
یه کار جدید میخوام انجام بدم ک با هو/ش مص/نوعی بیام محتوا رو چک کنم اما مطئن نیستم ازش
- امروز سر فیلمبرداری بودیم و دو تا مونده تا فصل دو تموم بشه. هیجان زده ام که بعدش چی میشه/ پس زمینه فیلمها طلایییییی ترینه
- جمعه رتفیم کافه با ستاره از این شیر و مینی کروسان ه خوردم اما زیاد خوشمزه نبود و بعد پیاده رفتیم شهر کتاب جدید ب/هار ک نمیدونم جدیده یا نه اما قبلا نرفتم. بد نبود فقط
- بعد مجوبر شدم قهوه بگیرم از این کاروان جدیده کا/فه ه/مرا/ه و بد نبود اونم. دیگه ۱۰۰ ع/ربیکا نمیگیرم. چون خوابم داشت میگرفت خریدم ک رانندگی کنم.
- دیشب دو بار تقریبا کابوس دیدم و با استرس یک بار بیدار شدم. میدونم از این ش اب میخوره و واقعا با اینکه چیزی نیست اذیتم میکنه امیدوارم خدا به راحت ترین شکل حلش کنه چون واقعا برام زیادیه
- امیدوارم کلی کتاب دیگه بخرم این یکی از موضوعاتیه که زیاد بهش فک میکنم و کل قضیه خرید :)
- راستی ۵ شنبه بارون اومد روز /ما/در بود و رفتیم لازانیا و مرغ خوردیم عالی بود
- عدد ین سری پست شده ۱۲۱۲ :)
خداروشکر بابت همه چی