مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۸آبان

امروز برای اولین بار تنها با ماشین رفتم دانشگاه و برگشتم. البته با همراهی دوستام.

خیلی تجربه خوبی بود:) ایشاا... که همه راننده ها و پیاده ها و همه مون کلا سالم باشیم همیشه و دلمون شاد باشه:)


عنوان نوشت: خب ذوقشو دارم:) 

مژگان ❤😻
۱۳آبان

امروز برای اولین بار بدون اینکه کسی کنارم بشینه رانندگی کردم:)))) البته یه بار دیگه هم تنها رانندگی کرده بودم و رفتم دنبال خواهرم ولی خیلی کوتاه و ظهر بود. این بار رفتم دنبال دوستم شیوا و توی خیابونا دور زدیم و جاهای شلوغ هم رفتم :) ذرت مکزیکی هم خوردیم و برگشتم!  البته موقع رفتن خانم همسایه اومد گفت برسونمش جایی منم قبول کردم و رسوندمش :)

خیلی حس خوووبی دارم:))))))) من دیگه یه راننده واقعی ام :دیییی

مژگان ❤😻
۱۲آبان

چقدر هفته ها زود میگذرن.یه روز میریم دانشگاه کلی تعطیلیم! به تازگی یکمممم درس خون تر شدم!تمرینای ریاضیمو مینویسم،ذخیره رو میخونم،برنامه مینویسم!  ارائه آیین زندگی رو هم دادیم و کلی خیالم راحت شد.

وارد برنامه نویسی شیء گرا شدیم و کلییی ذوقشو دارم! برگشتم به روزای عشق برنامه نویسی! 

امروز زبان فنی نداشتیم و ساعت یازده برگشتیم خونه و بعد از مدتها ظهر چهارشنبه خونمونو دیدم!!

در ضمن سه شنبه و چهارشنبه خودم رانندگی کردم تا دانشگاه البته مادرم کنارم نشسته بود. دیگه به زودی خودم با دوستام تنهایی میریم اگه خدا بخواد :)

مژگان ❤😻
۱۰آبان

در این مدت کوتاهی که راننده شدم فهمیدم که یه سری چیزای خیلی کوچیک رو اگه بعضیا رعایت کنن واقعا رانندگی خیلی راحت تر میشه.

مثلا اینکه بدون نگاه کردن به خیابون از پارک نیان بیرون، راهنما بزنن،  یه دفعه ای وسط خیابون توقف نکنن و درحالی که پارک دوبله کردن به ویترین مغازه ها خیره بشن و...

اینایی هم که خلاف میان که دیگه جای خود دارن.البته تقریبا همشون موتور سوار هستند و خیلی هم کم پیش میاد ولی چنین حالتی برای منِ غیرحرفه ای کمی عجیبه.

همین چهار تایی که گفتم رو اگه بعضیا رعایت میکردن واقعا واقعا خیلی خوب میشد! بعضی وقتا انقدر پشت سر هم چیزای عجیب تو خیابون میبینم که حس میکنم تنها فرد این خیابون که داره قوانین رو رعایت میکنه منم!  

مژگان ❤😻
۰۹آبان

غذای خونه ی مادربزرگ جان... بوی خونه مادربزرگ جان... اصلا همه چیز خونه مادربزرگ جان... ❤ 

مژگان ❤😻
۰۵آبان

این روزا کمتر فرصت میشه بیام وبلاگ. برخلاف قبلا که یه روز درمیون مینوشتم اینجا!

ولی حسابی تو فکر اینجا هستم و هی میخوام بیام. 

امروز صبح تا یازده ساختمان داده داشتیم.با یه استاد خیلی باحال که کلی خاطره تعریف میکنه و نظرشو درمورد موضوعات مختلف میگه و خلاصه کلی سخنرانی میکنه و درس دادنش هم عالیه،اصلا خسته کننده درس نمیده. قراره هشت تا یک باهاش کلاس داشته باشیم ولی معمولا یک ساعت زودتر کلاسو تموم میکنه.گاهی بیشتر از یک ساعت.

بعد از اون کلی بیکاریم تا ساعت سه ریع کم که زبان فنی داریم.این استاد هم خیلی خاطره میگه. ولی بسیار خسته کننده ست و خاطراتش تکراری و دریک موضوع و فکر میکنم همیشه درمورد کامپیوتر در گذشته! حالا قیمتش و کاربردش و چگونگی کارکردش و.... و درس دادنشم نگم بهتره :| 

به هرحال دانشگاه رفتن خوبه ولی درس خوندن اصلا خوب نیست! 

مژگان ❤😻