واااای بیشتر از یه ماهه اینجا نیومدم! تا به حال پیش اومده بود؟ نمیدونم. چندین روزه میخوام بیام هی یهو یاد اینجا میفتم هی یادم میره. دلم تنگ شده بود و حالا میفهمم نوشتن چقدر ارومم میکنه! حتی تو همین دو خط!
خب اول چند تا اپدیت:
•مطلب سایتم صفحه اول گوگل اومد که بسیار برام خوشایند بود. وقتی دیدمش، اشک شوق جمع شد تو چشمم و حتی کمی گریه کردم! به یاد تمام تلاشام. اما خوشحال شدم بسیار و حس موفقیت و نتیجه بخش بودن بهم دست داد.
•دیروز موهامو رنگ کردم! خوشم اومد و کلی عکس گرفتم و شب موقعی که دراز کشیدم فکر کردم من موهای خودمو میخوام! اما بعذ و به خصوص وقتی با موهای جدیدم بیرون رفتم کلی خوشم اومد و دوسش دارم. تقریبا چیزیه که میخواستم اما نه دقیقا. خداروشکر ولی :) از دو تا ده ربع کم تو ارایشگاه بودم و کلییی خسته شدم. بعذم کلی کارام مونده بود که امروز همه رو انجام دادم خداروشکر.
•دارم روی پیج کتابم بیشتر کار میکنم و خداروشکر خیلی خوب داره میشه.
•درسته که سرم شلوغه حسابییییی اما خداروشکر ، امروز یکی دو نفر گفتن مشتریای قبلی معرفیم کردن و یکیشون کلی دنبالم گشته بود که خب حس خوبی داشت :)
•دلم میخواد شاد تر باشم و مهربون تر اما خب یکم به خاطر فشار کاری نمیتونم. حالا تکنیک جدیدی که یاد گرفتم اینه: موقع بیخوابی بگی اصلاااا نمیخوام بخوابم میخوام بیدار باشم و خوابت میبره! همین برای تمام چیزا هم کار میکنه.
خب بعد از اینا، امیدوارم کار خیلی پیشرفت کنه و بتونم بخش بزرگی رو بسپرم به کارمندا، انشاا... و به امید اون روز از خدای مهربون انگیزه و انرژی میخوام. راستی این رو فهمیدم که کار حضوری با چند نفر کنارت بیشتر خوش میگذره! و همچنین کار غیرذهنی (فیزیکی). اما کارمم تقریبا دوست دارم و انشاا... بهترم میشه به زودی. شکر خدای را از همه چی .