مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۱شهریور

دیشب اینترنت که ملی شده بود و نگرانش بودم. صبح قبل زنگ خوردن ساعت پاشدم دیدم هفته ولی در واقع هشت بود و ساعت رفته بود عقب. البته دراز کشیده بودم و از خواهرم شنیدم ساعت رو برای همین پاشدم ساعتو دیدم.

سر کار هم اینترنت خیلی اذیت میکرد واتسپ که اصلا به زور باز میشد و کلی اذیت شدیم. یه کار فوری هم نرسید که مجبور شدم بدم یکی دیگه و خلاصه کلی ماجرا. 

باز از عصر دوباره ملی شد ولی میگن با ای دی اس ال اوکیه که فردا چک میکنم. امیدوارم واقعا اینتنت درست بشه به علاوه همه اوضاع چون اینطوری زندگی دلگیره.

 

مژگان ❤😻
۳۰شهریور

امروز جلسه اول زبانم بود و بلهههههه بالاخره جاییم که باید باشم. اون کلاس زیان انلاین خیلی خیلی سطحش پایین بود. اینجا بعضی چیزا رو نمیفهمم و این خوبه! دارم یاد میگیرم. واقعا مفید بود. چهارشنبه اینده هم امتحانه و فکر میکنم بتونم خودمو اماده کنم.

چقدر خوب بود کلاس حضوری بعذ مدتها. و بعدش رفتم قهوه گرفتم خوشمزههههه بود و البته قبلش از سوپری قهوه گرفتم که افتضاح بود.

و اینکه الان خسته ی مفیدم که چیز خوبیه! میخوام توی تاریکی یه قسمت از گیلمور گرلز رو ببینم و بعد بخوابم . ساعت ده میخوابم و اشکالی نداره که زوده :)

مژگان ❤😻
۲۹شهریور

امروز بالاخره رفتم تست زبان داذم، اصلا گرامرهایی که خونده بودم و فکر میکردم ازشون سوال میکنه رو نپرسید. صرفا مکالمه ساذه بود و قبول شدم برای ویو پوینت اما نصف ترم رفته و باید خودمو برسونم. خیلی خوشحالم که باز دارم میرم کلاس زبان حضوری. و یه چیز دیگه اینه که فکر میکنم چقدر همه چی از دفعه قبلی که این اموزشگاه میرفتم فرق کرده یعنی همه چیا. مثلا شاغلم زندگیم فرق داره فارغ التحصیل شدم برای یه هدف دارم زبان میخونم و خیلی جدی ترم. 

و ...

امیدوارم این بار تا اخرین مرحله رو عالی پیش ببرم و امیدوارم تا اخر امسال سطح ادونس رو کامل کنم. انشاا...

 

پ.ن: خدای عزیزم امروز برای لحظاتی احساس کردم نزدیکم بهت و چقد حس خوبی بود. منو نزدیکت نگه میداری؟ میشه؟

مژگان ❤😻
۲۸شهریور

چقدر این چند روز غمگین بودم، هممون غمگین بودیم یعنی اکثرمون! اکثر ما ایر و نیا. 

همش خبرا رو دنبال میکردم ولی دیگه حس میکنم روحم واقعا خسته شد پس خوندن کتاب خاطرات کتابفروشی رو حدی تر گرفتم. نمیخوام بی تفاوت باشم و وانمود کنم هیچی نشده اما واقعا دیگه نمیکشم! ناراحتم ولی باید زندگیمو ادامه بدم. و احساس میکنم این حرفا خیلی خودخواهیه ولی دیگه نمیدونم چه کار دیگه ای میشه انجام داد. 

از همین کتابی که گفتم یاد کرفتم بیام یکم بنویسم از روزام. راستش کل تابستون برام غمگین بود، شایدم الان چون غمگینم این حسو دارم ولی خوشحالم داره تموم میشه. نمیدونم اصلا ربطی به تابستون و گرمای هوا داشت یا نه ولی بی حال بودم و ناراحت و بی حوصله مخصوصا. 

بی حوصلگی بذار از همه چیه به نظرم. چقدر دلم میخواست برنامه های مختلف داشته باشم اما هیچ کار خاصی نکردم منظورم اینه که دلم میخواست برم سینما تئاتر کارتینگ نمیدونم اتاق فرار شهربازی و... اما چیکدوم رو نرفتم. حداقل کاش میرفتم باشگاه. کلاس انلاین داشتم البته اما واقعا باید برم کلاس حضوری چون اینطوری اصلا نمیشه. من ادمی هستم که باید توی اجتماع باشم تا خس خوبی بگیرم و توی خونه بودن انرژیمو کاملا از بین میبره. 

امیدوارم هوا که سردتر بشه همت کنم برم سینما و تئاتر و کنسرت و اتاق فرار. واقعا دلم میخواد. رستوران و کافه تکراری شده و البته گرووووووون! البته هنوزم دوست دارمشون اما دلم یه چیز فرهنگی میخواد به شدت. 

مژگان ❤😻
۰۵شهریور

این روزا کار میکنم، کتاب میخونم، میخوام ییشتر غیرداستانی بخونم، زبان میخونم زیاد و میرم بیرون. استرس کاریم کمتر شده چون تلاش کردم کمتر باشه. و حس خوب‌تری دارم. شکر خدای را از همه چیز.

مژگان ❤😻