مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۲۲ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۰فروردين

*امروز بعد از مدتها حس بد داشتن بالاخره کمی فکر کردم تا ببینم چم شده و به این نتیجه رسیدم که من دلم  دیگه تنها باشم. احساس تنهایی زیادی میکنم و فکر میکنم وقتشه از تنهایی در بیام. خود همین فهمیدم علت حال بدم باعث شد حالم خیلی بهتر بشه.. امیدوارم امسال دیگه از تنهایی دربیام.

 

* این موضوع بیکار بودن و حوصلع سر رفتن شبا چیز جدیدی نیست برام فکر کنم چند سالی میشه بعد فارغ التحصیلی و شزوع بیزینسم که این حسو دارم. برای همین امروز یه پلن چیدم که اصلا نمیدونم قراره چی بشه اما امیدوارم و سعی میکنم بهش پایبند بمونم. به علاوه یک پلن هفتکی

 

*نمیدونم اینجا نوشتم یا نه اما دارم یک کتاب مینوسسم! اولش برنامه یکم سست بود تا اینکه جایی خوندم باید پایبند باشی و هر روز چیزیو انحام بدی تا عادت کنه ناهشیارت. پس همین کارو کردم و به جز چند روز سفر هی نوشتم.. به نتیجه و به لطف خدا خیلییی امیدوارم.

 

*اگه ایراد تایپی داره به خاطر اینه که دارم به لپ تاپی تایپ میکنم که کیبوردش انگلیسیه :)

مژگان ❤😻
۰۸فروردين

باورم نمیشه اینجور ادمی شدم که وقتی از سفر میام چمدونم رو باز میکنم همه چیو میذارم سرجاش بعضی چیزا رو میندازم ماشین لباسشویی بعضی چیزا رو با دست میشورم و بعد میام دراز میکشم! خیلی خوبه ها ولی یه جورایی شبیه من قبلی نیست اصلا من نوجوون مثلا. 

خب امروز برگشتم از قشم، خلاصه سفر: 

شب اول پاساژ سیتی سنتر یک و دو 

شاورما خوردیم

خوراکی خریدیم و لباس

پاساژ الماس 

ساخل یکم

 

 

روز دوم

صبح تور

دره ستارگان 

جزایر ناز.  پشن فروت

ناهار صدف و خشت پا میگو ماهی قلبه ماهی

حرا

تنگه چاهکوه بستنی اینا 

دراگون فروت و بلوبری 

 

 

روز سوم

درگهان و خرید

قضا دو دلفین

ساحل زیتون 

سیتی سنتر

امیر شکلات 

 

چهارم 

فرودگاه

 

 

*کیش حیلی بهتره قطعا. گرون تر ولی تمیز تر و با کلاس تر و غذاهای بهتر

* غذاهای قشم رو دوست نداشتم واقعا. 

* چیزای جدیدی که امتحان کردیم فقط ابمیوه لیچی (؟) خوشمزه بود. شکلاتا همه فیک بودن. مینو عمان هم خوب بود البته 

*خداروشکر کلی تعطیلات ادامه داره :)

* کلی خرید کردیم از درگهان انقدر خوب بودددد که نگم. واقعا چیزای خوبی گرفتیم و درگهان قطعا ارزش رفتن داره. کلی شلوغم بود اما بازم خوب بود. و ایتکه سیتی سنتر اکثرا گرون بود بعضی جاهاش قیمتا مثل درگهان . الان فکر کنم تا اخر تابستون لباس خونه جدید نخوام. چیزایی مثل ماسک صورت و اینا هم جالا حالا ها نمیخوام. 

* مردم قشم خونگرم و دوست داشتنی ان و باید بگم که حقشون نیست اب آشامیدنی نداشته باشن واقعا . همه لیاقت یه زندگی خوب با امکانات مناسب رو دارن

* چه بد که خوراکیا فیک شدن واقعا ناراحت شدم و میترسم کلا دیگه اصل نیاد ایران چون از اصفهانم خریدم فیک بود

* جاهای دیدنیش خوب بود بخ جز دره ستارگان که به نظرم تو گرما ارزش دیدن نداره. نمیدونم البته جالبه. 

* روز سوم بعد تور قشم حالم بد بود فکر کنم یکم گرما زده شده بودم اما خداروشکر ظهر بعدش با نوشابه خوب شدم! 

* غذای هواپیمای وارش اصلا اصلا اصلا خوب نیست ولی بقیه چیزاش خوبه

* کلی سه تایی خوش گذشت حیف شد بابا نیومد ولی خودشم دوست نداشت چون قبلا قشم رفته بود

* شبا از خستگی خوابم میبرد اصلا خوابم نمیدیدم خیلی و تو یه چشم بهم زدن صبح میشد!

* دلم برای روتین زندگیم خیلییییییی تنگ شده بود خداروشکر که برگشتیم :) 

* دلم میخواد امسال از زندگیم لذت ببرم بدون فکر کردن زیادی و همه چی انشاا... خدا خودش بهم کمک کنه.

مژگان ❤😻
۰۵فروردين

خب طبق هز سال از عید بگم. روز اول که مثل همیشه رفتیم خونه مامان بزرگ، اونجا یه سری مهمون اومد. روز دوم صبح رفتیم با دوستم کافه همراه که عللی بود و کلی عکسم گرفتم با دوربین شبش هم رفتیم خونه پسر عمم اینا و روز سوم رفتم عصر بامیه گرفتم با زولبیا و شب پسر عمم اینا اومدن. روز چهارم هم که مامان بزرگ و دایی و خاله ام اومدن و شوهرخاله ام. همینطور چمدون بستیم (همین امروزه چهارم ولی ساعت از دوازده گذشته). فردا هم که انشاا... میریم قشم. رااااستش نمیدونم چرا ولی از چند روز قبل عید ذوق زیادی نداشتم! یعنی از بهمن بوی عیدو حس میکردم ولی چند روز قبل عید از بین رفت. الانم زیاد حس عید ندارم و حتی ذوق زیادی برای سفر! نمیدونم واقعا جرا چون همیشه عاشق عید بودم و دلم میخواد شوق داشته باشم و اینا اما ...! البته زبان یکم خوندم کتاب کلی و فیلم و پایتون ولی باز حس میکنم دارم به اندازه کافی از این تعطیلات استفاده نمیکنم! حالا وقتی برگشتم با دوستم میخوام برم ساندویچ ایتالیایی بخورم و شاید بریم خونوادگی سیتی سنتر فدک. یه جورایی دلم میخواد کار کنم یه جورایی میگم ک اخه خسته میشم و اینا. نمیدونم به هرحال همه چی خوبه امیدوارم ذوقم زیادتر بشه اما نشدم اوکیه. فکر کنم یه بخشیش برای اینه که سفر دیر میریم؟! ولی خب بهتر از هفتمه ک قبلا قرار بود بریم. یه بخشیش چون مامان گفت این هواپیمایی تاخیر و کنسلی داره کل ذوقم رفت از اون روز! حالا هر چی خدا بخواد. 

مژگان ❤😻
۲۹اسفند

خب رسیدیم به روز عید! من همیشه عاشق عاشق عید بودم و هستم و انشاا... که خواهم بود :) خدایاشکرت برای سلامتی خودم و خانواده ام و برای همه چیزای خوبی که بهمون دادی. ممنونم از همراهیت و از اینکه توی قلبمی. خدایا لطفا سال جدید برای همه همه پر از برکت و شادی و خوشبختی باشه. همه چیو میسپرم به دستای بزرگ و توانای خودت.

امروز صبح پاشدم یکم ورزش کردم، گل و سبزه ها رو اب داذم و بعد صبحونه کاپ کیک پرتقال پختم برای شب. قرار شد امشب سبزی پلو با ماهی نداشته باشیم چون تکراری شده و به جاش (فکر کنم باقالی) پلو و ماهیچه داریم. دوشمم گرفتم و ماسک ورقه ای گذاشتم. مدیتیشن هم کردم. دیروز رفتم سبزه خریدم و یه جور گل حیلی خوشگل برای هفت سینی که پریروز چیدم. خواهرم همش سرکار بود و و من و مامانمم چیدیم. امروزم میره یکم سرکار. مردم چرا شب عیدی میخوان موهاشونو درست کنن؟! دیگه چی؟ همه چی خوبه. راستی تور قشمم گرفتیم برای امسال، قرار بود بابا هم بیاد ولی پروازی که میخواستیم جور نشد و سه تایی میریم انشاا... 

حس خوبی دارم و میخوام کلی یوگا مدیتیشن کنم و ریلکس توی عید. شاید فردا صبح یا احتمالا پس فردا برم صبحونه تو کافه با خواهرم. همینا دیگه :) شاید یه شهر کتابم برم امسال و شاید برم تچر یه چیزی بخورم و اینو تبدیل کنم به سنت عیدانه مون. فعلا برم :)

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

امروز یه روز بارونی خیلی خوشگله، من سرکار بودم با اینکه تعطیل بود ولی خیلی زود تموم شد چون یه سایتا خرابه و فعلا نمیشه ارسال داشت. مجبورم منتظر بمونم دزست بشه؛ فکر کنم تا یازده شب طول بکشه. فعلا بیکارم و کلی کتاب خوندم. 

الان میخوام دو تا مورد از قبل رو بنویسم:

-مامان بزرگم یه دفعه گفت یادته بابابزرگ میگفت: سیب بخور تا سیب شوی. حالا بابابزرگ اصلا میگفت به بخور تا به شوی که معنی هم میداد 😅

-چند روز پیش از اقای مسنی اسفناج خریدیم. گفت این برای ۴نفر خوبه البته اگ نگن ما پیتزا میخوایم ما همبرگر میخوایم. مامانم گفت اره حالا این دخترم میگ. اقا گفت میدونم برای همین میگم 😅

 

راستی مدیتیشن میکنم همش و حالم عالیه.

مژگان ❤😻
۲۴دی

تمام عمرم میدونستم که عاشق نوشتن ام اما قسمت بود آلان شروع کنم کتابمو! نمیدونم چی میشه ولی دلم میخواد واقعا دلم میخواد یه کتاب بنویسم حتی اگ هیچوقت چاپش نکردم! یه اشتیاق عجیبی دارم بدون توجه به نتیجه که واقعا برای خودمم عجیبه! البته انشاا... که چاپ کنم و کتاب خوبی بشه. دلم میخواد واقعا کمک بکنه به همه. 

+دیروز رفتیم فریدون شهر و واقعا خوش گذشت. توی برفا عالی بود. عاشق این سفرای کوتاه جاده ای ام. انشاا... سال دیگه میخوام کلی سفر کوتاه برم. 

+بابام وقتی ما نیستیم میاد بخاری اتاقمو روشن میکنه :) امشب بوسش کردم برای این کار.

 

بعدا نوشت: مامان امروز صبح میگه منم تا حالا چند بار که کلاس بودی برات بخاری رو روشن کردما! :*****

مژگان ❤😻
۲۲دی

این چند روز برف میومد! باورم نمیشه اصلا چون عادی نیست اینجاها برف بیاد. روز اول کلی اومد و رفتیم برف بازی اماااا روزای بعدی تا همین امروز ظهر برفای ریز میومد مرتب و مخصوصا رو ماشینم مینشست :) عاشق عاشق اون برفای زیر بودم. انگار گل عروس بودن یا انکار دونه هایی بودن که مستقیم از بهشت میومدن رو سرمون. امروز رفتم برای مامانم گل گرفتم واسه روز مادر برای همینم یه مدت زیر برف بودم البته کوتاه و برفم همون دونه های خیلی ریز منظورمه اما حس فوق العاده ای بود. خیلیییی خوب یعنی.

شکر خدای را از بنده نوازی.

مژگان ❤😻
۱۶دی

خیلی کلافه ام. خیلیامون به اینستا وابسته بودیم، حالا داستان کسایی که ازش درامد داشتن هم که یه چیز جداس. واقعا باورم نمیشه دیگه نداریم. کلی خاطره داشتیم ک تو اینستا به اشتراک گذاشتیم! کلی پست از خودمون از روزامون، کلی تلاش برای پیجا و همه چی! 

چرا اصلا بایذ اینجوری باشه؟! خیلی کلافه ام

مژگان ❤😻
۰۶دی

امشب رفتم روضه حضرت زهرا (س) و چقدر خوب بود. بعدش رفتیم سمنو هم زدیم بهمون غذا هم دادن و کلا حس و حال خوبی بود مخصوصا که یکم بارون هم زد. مطمئنم تا همیشه از امشب به عنوان یه شب عالی یاد میکنم. شکر خدای را که من رو لایق دونست. واقعا ممنونم از  حضرت زهرا (س)

مژگان ❤😻
۲۶آذر

انگار تو معده ام یه حفره اس که هرچی میخورم پر نمیشه! امشب و دیشب. فکر میکنم از کپسول چرک خشک کن باشه اما هرچی که هست خوب نیست چون من رژیمم . 

مژگان ❤😻
۲۴آذر

یه خاطره محوی دارم اون سری ک دندون عقلمو جراحی کردم جلوی خودمو میگ بدم نخندم و شاید حتی سریال خنده دار نمیدیدم، امروزم کمی سعی کردم تا اینکه بابام گفت ما کبلا (به حای قبلا) که سیخ نبود از چوب استفاده میکردیم برای کباب کردن. اینو گفت و من تا مدتی همینطوزی خندیدم مجبور شدم پاشم برم 😂 اخرش برگشتم گفتم به چی خندیدم نمیدونم چرا اونقدرررررر برام خنده دار بود. 😂

+این دفعه واقعا بخیه و درد کمتری دارم و دهنم از همین الان بیشتر باز میشه راحت تر غذا میخورم. فقط خداروشکر دیروز صبح کارای تخصیص محتوای امروز صبحو انجام داده بودم برخلاف دفعه قبل و تونستم صبح کمی بخوابم. یه سری برنامه ریزی هم کردم برای تغییر لایف استایلم، ورزش و تغذیه و همچنین نوشتن استرس هام در دفتر که خیلی بهم کمک کردن. سخته قطعا ولی مطمینم میتونم. 

انشاا... خدا خودش همه بیمارا رو شفا بده و همه چیو حل کنه برای همه 🤍

مژگان ❤😻
۲۱آذر

این چند روز برام عجیب بوده. همه چیز از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم ماشین بخرم اما کمی پول کم داشتم و برای همین به بابام گفتم بهم پول بده و قبول کرد، شروع کردیم به گشتن اما اتفاق بد این بود که قیمتا مرتب بالا و بالاتر میرفتن! مثلا یه ماشین رو امشب دیده بودیم فردا بیست میلیون گرون تر میشد یا حتی توی یه مورد حدود چهل میلیون! کلی استرس گرفته بودم مخصوصا که قیمت سکه هم داشت میمومد پایین اون چند روز، تا اینکه بالاخره راضی شدم یه ماشین دیگه بخرم که در واقع از اول قصدشو نداشتم. قسمت طنزش اینجاست که سالها قبل عاشق این مدل ماشین بودم! حالا هم خوبه واقعا خداروشکر. اما اون همه استرس و درگیری فکری چند روزه، باعث شده الان حس عجیبی داشته باشم. به اضافه اینکه چهارشنبه نوبت جراحی دندون عقل دومه که واقعا ترسناکه برام. سری قبل در طول جراحی کلی ترسیده بودم. 

حالا ایشاا... خدا خودش بهم کمک کنه زود تموم بشه و خوب تموم بشه. انشاا... بعدش میخوام چند روزی ریلکس کنم بدون دغدغه. 

اخیش حالا که نوشتم حس بهتری دارم.

در ضمن میخوام رو پیج کتابم بیشتر کار کنم. خیلی به این مضووع فکر کردم و به این نتیجه رسیدم واقعا از این کار خوشم میاد. کار روی پیج کتابم. امیدوارم خوب بشه نتیجه.

وووو اینکه کاش بارون بیاد! دلم بارون میخواد.

 

+اولین ماشینی که باهاش رانندگی کردم یه پراید بود که در واقع من از خونوادم خواستم بخرن تا برم گواهینامه بگیرم و برم دانگشاه باهاش. اون موقع ها یه حایی خونده بودم برای ماشینتون اسم بذارین و اسم ماشینو گذاشتم نقره. حالا اسم این یکیو چی بذارم؟ یه چیزی تو مایه های اسب و اینا به ذهنم میرسه اما فعلا ایده ای ندارم!

مژگان ❤😻
۱۶آذر

امشب یه اتفاق خیلی خوب برام افتاد. قطعی بشه میام میگم. :) خدایا شکرت.

مژگان ❤😻
۱۲آذر

چند وقتیه تصمیم گرفتم یه ماشین بخرم این چند روز قطعی شد. امروز رفتیم یه ماشین رو دیدیم و نشون دادیم لی مشکل داشت. یه جورایی فکر میکردم که حتما میخرمش ولی نشد. امروز خیلی خیلی خسته شدم. خدایا لطفا خودت کمک کن زودتر یه ماشین بخرم. 

مژگان ❤😻
۰۱آذر

یکشنبه میخواستم بیام اینجا ولی باز نمیشد پس شاید الان با ذوق کمتری بگم: یکشنبه نتیجه امتحان فاینال گفته شد و من بالاترین نمره کلاس شدم! وقتی وسط ترم اومدم به این کلاس تصمیم گرفتم بالاترین نمره بشم و خداروشکر شدم. حالا نه اینکه بقیه خوب نباشن، اما حس خیلی خوبی بهم داد. نمره ام شد ۹۴ از ۱۰۰. و اینکه رایتینگم رو هم نشون دادم معلممون گفت گرامر و وکب عالی بود اما باید بیشتر بخونم تا فارسی نباشه بعضی جمله هام. 

خب این خیلییی خوشحالم کرد، 

امروزم با مامان رفتیم بیرون یکم خرید داشتیم و اش گرفتیم اومدیم خونه. حیلی هوا پاییزی بود فقط مونده یه بارونم بزنه... :)

راستی حالم خیلی خوبه! به پذیرش رسیدم پذیرش همه چی. میدونم هر چی هست تو زندگیمون وضعیتی هست که خدا خواسته . خدایا شکرت برای همه چی واقعا. 

مژگان ❤😻
۲۳آبان

وای خدا میدونه چقد این دو روز شلوغ بودم. دیروز امتحان زبان داشتیم که بخش لیسنینگ خیلییی استرس زا بود و بعضی جاهاش سخت ولی استاد گذاشت یک سوال ازش بپرسیم که خوشبختانه سوالی کت پرسیده بودم گزینه اس استباه بود و درست کردم البته درستشو نگفت.

بعد رفتیم خونه مامان بزرگ ث لپ تاپمو بردم برای مقاله انگلیسسی که نصفشم خونه نوشتن. امروزم ساعت یک جلسه داشتم و دو ارایشگاه و بعد مقاله و بالاخره یکم اروم تونستم بشینم. اخیششششش. خیلی حس خوبی پیدا کردم و مدتها سرم انقد شلوغ نبوده الانم پراکنده مینویسم چون میخوام فقط برم استراحت کنم کتاب بخونم و فیلم. 

مژگان ❤😻
۲۰آبان

فردا قراره برم برای لایت موهام و خیلی از این بابت خوشحالم! هم برای لایت که خیلی وقته منتظرشم و هم برای اینکه امروز کار تخصیص فایلها و یه سری کارای شنبه ام رو انجام دادم و فردا به محض بیدار شدن میرم یک سری فایلها رو ارسال میکنم و میمونه یه تعداد که مامانم قراره لپ تاپمو بیاره بفرستم. نمیدونم کارم قراره چقد طول بکشه اما امیدوارم زیاد طول نکشه. یکشنبه هم امتحان دارم که خوندمش یک دور و نصفی. فردا عصر یک دور دیگه درس سه و چهار رو میخونم و یکشنبه هم باز دوره میکنم و همه چی خوب میشه. :)

امزوز تصمیم گرفتم بیشتر به چیزای خوب زندگیم دقت کنم از چیزای بزرگ گرفته تا خیلی کوچیک. اینجوری یه موضوع خوب برای فکر کردن دارم و قدردانی هم همیشه خوبه.

*حس میکنم فردا قراره برم اردو! توی دو سال و خرده ای گذشته فکر کنم اولین باره تقریبا که قراره برم جای خوبی با خوراکی های خوشمزه و سرکار نباشم صبح رو! اونم تازه صبح شنبه که شلوغ ترم!

شکر خدای را از همه چیز. خدایا خودت بهترینا رو برای هممون بخواه لطفا.  

مژگان ❤😻
۱۵آبان

دو هفته پیش یه کتونی سفارش دادم که نرسید. جواب پیگیری رو درست نمیدادن و از ادمینشون متنفر شدم. اخرش مدیرشون فقط با تهدید اینکه تو توییتر پخش میکنم تا ریپورت بشه پولمو پس داد. و خیلی خوشحالم! میدونی پولش انقدر نبود ولی متنفرم از اینجور ادما. به هرحال یه مقدار کمیش رو صرف خیریه کردم. ارزو میکنم دنیا جوری بشه که هیچکس هیجوقت دست به این کارا نزنه. که همه خوب باشن و انسان. 

کلاس زبان هم خوب پیش میره. هفته دیگه یکشنبه امتحانه. امروز بهت کلاس رفتم عابر بانک و ورک بوکم رفت بین عابر بانک و دیوار! مامانم میگن فردا برام میاره. خیلی مهم نیست ولی بد نیست که باز داشته باشمش. 

و اینکه شاید دس قردا برم ارایشگاه. برای لایت مو بعد مدتها. حس خوبی دارم بهش :)

خدایا شکرت برای همه چی.

مژگان ❤😻
۱۱آبان

امروز روز فوق العاده خوبی بود. البته بی نقص نبود که خب زندگی همینطوره و خیلی زیباست! فکر کنم خیلی وقته این حس رضایت عمیق رو نداشتم و البته اتفاقات امروز باعثش نشد ولی بی تاثیر نبود. 

خب امروز بعد کار دل درد داشتم و کمی استراحت کردم. بعد خوب شدم اما مامان و ستاره ارایشگاه بودن و ماشین نداشتم پس تصمیم گرفتم نرم کلاس زیان. بیست دقیقه از الارم گذشته بود که گفتم هوا به این خوبی اولین بارون پاییزی امسال و واقعا حیفه خونه بمونم. و احتمالا این هوا و درس خوندن منو یاد روزای دانشگاه میندازه. برای همین پاشدم سریع حاضر شدم اسنپ گرفتم رفتم کلاس. برگشتنی مامان دنبالم اومد و تو بارون رفتم اشتباهی اون طرف خیابون ولیییی خیلی خوب بود. اخ که چقد بارونو دوس دارم. 

بعدم اومدیم خونه موهای قشنگ مامانو دیدیم و حرف زدیم و اینا: من رفتم سراغ مقاله انگلیسی و تمومش کردم. بعد هم که الانه! بارون میاد و صدای بی نظیرش. چه حس خوبی دارم واقعا. حیلیییییی خوب. خدایا شکرت برای همه چی. خدایا لطفا حال مردم کشورم رو هم خوب کن. 

مژگان ❤😻
۰۶آبان

نمی‌دونم اینجا اومدم چیو بنویسم ولی فکر میکنم با اینجا بودن یکم حسم بهتر میشه. در واقع روز خوبی بودا ولی بیرون نرفتن یه روز کامل معمولا بی حوصله ام میکنه. امشبم جایی نمیریم چون مهمون داریم (که خودم دعوت کردم)، در نتیجه یکم حوصله ندارم. 

دیروز مبل خریدیم و امروز جلو مبلی. بعذ از رنگ کردن خونه مبلامون رو فروخته بودیم و مدتی بود مرتب مبل میدیدیم. همه چی خوبه و کتاب و زندگی خوب و زبان و همه چی پیش میره. 

ضمنا تصمیم گرفتم بعد از تموم شدن زبانم برم زبان برنامه نویسی پایتون رو یاد بگیرم و یکم بابتش ذوق زده ام ولی مطمین نیستن: باز میام مینویسم.

مژگان ❤😻