مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۷۱۰ مطلب با موضوع «روزانه» ثبت شده است

۱۵تیر

امروز رفتیم شهر کتاب. به مامانم تو ماشین کفتم یادت باشه یه خودکارم بگیرم. گفت به من چه. خندیدم گفتم چرا کفت من میخوام خوراکی بخورم خوصله کتاب ندارم 😂🤦🏽‍♀️

اخرم رفت کافه نشست تا ما کارمون تموم بشه. منم دیگه بی تاب قهوه بودم زیاد تگشتم بین کتابا، اخرم بهار نارنج خوردم که خوشمزه نبود 😕 به خواهرم بنده خدا گفته بودم خوشمزه اس ولی این سری فرق داشت .

مژگان ❤😻
۱۲تیر

زندگی روزای شاد داره. روزای غمگین داره. همه چی داره. قبلا فکر میکردم فقط باید از خوبیا حرف زد اما ترکیب خوبی و بدیه که زندگی رو میسازه، چه بخوایم چه نخوایم. و امروز بهتر بگم، امشب، یکی از شبای غمگین منه. اینجور وقتا به نظرم باید پذیرفت و ناراحت بود به جای هر کار دیگه ای. اینطوری بهتره باور کن!

مژگان ❤😻
۰۸تیر

امروز رفتم دکتر ارتدونسی که برام پلاک جدید و سیم جدید بذاره. پایین دندونام رو هم صاف کرد و خود دندونام هم بهتر شدن به خاطر سیم و پلاک ک این یه هفته گذاشتم. واقعا راضی ام از نتیجه، بعدشم رفتم کادوی تولد امسالمو خریدم برای خودم با ناخیر

الانم انقدر خسته ام که مثل خستگی‌های زمان داشمگاه میمونه. خسته خوب. پروتئین بارم گرفتم راستی خوب بود. برم بخوام احتمالا. :)

مژگان ❤😻
۰۵تیر

من امروز فیلر زیر چشم زدم! به نظر خودم خیلیییی بهم میاد و واقعا خوب شدم. خوشحالم که این کارو کردم هرچند اولش کمی تردید داشتم ولی بالاخره تصمیم رو گرفتم. البته خیلییییی معطل شدیم توی مطب ولی در کل راضی بودم.

یکی این، یکی هم بلیچینگ که از ۲۰ خرداد انجام میدم و فکر کنم اندازه یکی دو شب مونده ازش که اونم تصمیم خوبی بود و تفاوتش مشهوده اما به نظرم نسبت به هزینه اش یکم نمی ارزه. 

و همین دیگه. حالا منتظرم ریشه موهام دربیاد برم از اول دکلره کنم وااااقعا منتظرم، که بعدش هم کراتینه کنم. یه کار زیبایی دیگه هم که برنامه ماه بعدمه انشاا... پاکسازی پوسته. واقعا گرون شده ولی بعد مدتها باید یه بار برم. 

همین دیگه، اینم از برنامه زیبایی این روزا :)

مژگان ❤😻
۰۳تیر

فکر کنم پریشب بود که اومدم توی وبلاگم و چند تا چیز قدیمی رو خوندم از سالای مختلف. (احتمالا موقع پست قبلی)

و فکر کردم چقدرررررررررر قبلا شاد بودم خوشحال بودم اروم تر بودم بیشتر لذت میبردم از همه چیز و... الان قطعا تغییر کردم. بزرگتر شدم پخته تر با تجربه تر توی زندگی و کار. سختی هایی داشتیم مثل طلاق خواهرم که برای کل خانواده سخت بود. کارم خیلی زیادتر و پرمسئولیت تر شد. همه چی مخصوصا همین مورد اخر باعث تغییر من شد. دلم میخواد سعی کنم بیشتر از همه چی لذت ببرم. بیشتر با همه مهربون باشم. مخصوصا دلم میخواد رابطه بهترین با خونواده ام داشته باشم ، الان اصلا رایطه بدی باهاشون ندارما اما دلم میخواد بهتر بهتر بشه. 

و دلم میخواد بیشتر اینجا بنویسم و بیشتر چیزای قبلیمو بخونم. پیج اینستام رو هم میخوام سعی کنم فقط کتابی باشه که اینجا بیشتر برسم بیام و از همه چی بنویسم. اخ که چقدر نوشتن رو دوس دارم خیلی خوبه ارومم میکنه. شکر خدای را از همه چیز.۰

مژگان ❤😻
۰۱تیر

امسال از بش رفتم دندونپزشکی خسته شدم! قضیه از جایی شروع شد که رفتم برای دندون عقلم عکس گرفتم ث فهمیدم دو تا ترمیمی دارم و دکتر اصرار کرد دندونی ک عصب کشی کردم رو روکش کنم. حالا قبلش رفته بودم یه بلیچینگ هم سفارش داده بودم. 

یه ترمیم انجام دادم و قالب گیری برای روکش و بعد رفتم جراحی، بعد باز روکش رو گذاشتم و بعدش متوجه شدم وای! دندونای جلوییم دارن فاصله میگیرن و دندون نیشم زده بیرون. برای همین امروز هم رفتم پیش دکتر ارتدونسیم. دیگه گفت که باید بیای قالب جدید بگیری و سیم جدید. که گرون هم هستن. تازه یه ترمیم دیگه و یه جراحی دیگه داره به اضافه عکس سه بعدی جراحی.  هفته دیگه هم باید برم باز پیش دکتر ارتدونسی. 

برای همین واقعا دیگه خسته شدم از دندونپزشکی. راااااستی دکترم گفته باید جرم گیری هم بکنی :/ 

‌قراره یه روزم برم فیلر چشم بزنم که بعد ترمیم دندونم انجام بدم تا در نهایت برم جراحی اخری. بعدش دیگه قول میدم شیش ماه یک بار برم چک اپ که همش با هم اینطور نشه. مدتی هم هست نخ دندون میزنم و واقعا راحت تر از چیزیه که درموردش غر میزدم.

دیگه چی؟ یکم بی حوصله ام این روزا. اما به جز اون برنامه رژیممه که اصلا رعایت نمیکنم یعنی هرچی میخوام رعایت کنم باز ولش میکنم و این اذیتم میکنه. کارا هم زیاده و دارم یه کار جدید شروع میکنم که بهش امیدوارم و به امید خدا خیلی خوبه برام.

امروز داشتم فکر میکردم از اخرین باری که توی مطب دکتر ارتدونسی بودم چقدرررر تغییر کرده همه چی زندگیم و بیشتر به سمت خوب شدن و رشد. خداروشکر میکنم واقعا. 

البته راستشو بگم یکم این هزینه دکترا زده تو ذوقم. منم اصرار دارم بخشی از هزینه رو خودم پرداخت کنم اما واقعا این گرونی های عجیب دیگه داره اذیت کننده میشه، مسئله هم این نیست که پولشو داری یا نه، در کل منصفانه نیست به نظرم.

خب اینم از یه مطلب طولانی، برم. ایشاا... که یه روزی همه چی درست درست میشه.

مژگان ❤😻
۲۹خرداد

جمعه تولدم رو گرفتم و کلیییی خوش گذشت. یه تولد کوچیک بود اما بازم کلی کیف داد و از این بابت خیلی خوشحالم. بعد دیشب هم خونه مامان بزرگم بودیم:

مامانم: دکتر بهم گفته دیگه قرص آهن نخور

مامان بزرگ: پس منم دیگه نمیخورم

-مگه تو قرص آهن میخوری؟

-قرص آهن چیه 

🤣🤣🤣🤣🤣🤣

مژگان ❤😻
۰۳خرداد

باورم نمیشه نزدیک دو ماهه نیومدم اینجا. فکر کنم علتش وجود اینستاگرامه که همه چیو اونجا میذارم و حس میکنم خب نیاز نیست جای دیگه ثبت شه البته ناخوداگاه.

ننوشتم کلاس نویسندگی میرم که خیلی خوبه، یک کار جدید دارم شروع میکنم، همچنین چند ایده جدید دارم که فکر میکنم جواب بدن. جالبه اخرین چیز عالی ای که بهش دارم میرسم احتمالا، در نتیجه یک سری تفکر مثبت از زندگی موزد علاقم بود که توی اون تایم بیشتری دارم. انشاا... که خیر باشه.

این روزا خیلی کار میکنم و البته تفریح کافی. همه چی عالی. و همین 

+قراره برم جراحی دندون عقل. زیادم نمیترسم چون که اخیرا پرکردنی اینا داشتم.

مژگان ❤😻
۰۷فروردين

خببب ما از سوم تا شیشم فروردین رو رفته بودیم کیش، اینجا میخوام راجع به این سفر بنویسم که یادگاری بمونه.

روز اول وقتی رسیدیم رفتیم ساحل یکم عکس اینا گرفتیم و بعد رفتیم شاتل و پاراسل. من کلی ترسیدم و جیبیغ زدم اما خوشحالم که رفتم. مخصوصا پاراسل که پشیمون شده بودم و ترسیده بودم اما رفتم. غواصی هم خواهرم نیومد پس نرفتم.

بعد از اونا شب رفتیم رستوران شاندیز که غذای معمولی ولی گرون داشت و در کل غذاش خوب نبود اما فکر کنم پنج تا خواننده اومدن که بعضی آهنگاشون خوب بود. در اخرم ترنسفر هتل ما رو برد سمت هتل و کسایی که باهامون بودن خیلی باحال بودن و شروع کردن دست زدن اینا و کلی خوش گذشت. مخصوصا موقعی که اهنگ اول مال شادمهر بود و همه داشتن میگفتن لالایی لالالا واقعا حس خوبی داشت :)

روز دوم اولش رفتیم عکاسی از طرف هتل، بعدش سافاری که حیلی باحال بود و مامانمم باهامون اومد، بعدش مرکز تجاری رفتیم و یکی دو تا پاساژ دیگه که مرکز تجاری خوب بود و ازش خرید کردیم. من روسری و تی شرت و شکلات خارجی گرفتم. بعذ رفتیم ساحل سیمرغ و پیاده روی کردیم و رفتیم کافه و در اخر ساعت یازده و نیم کشتی تفریحی رفتیم که غذا بد بود و خواننده معمولی اما بدترین قسمتش این بود که خواننده دیر اومد طبقه بالا. برای ناهارم رفتیم دارچین که خیلی دوست داشتم. روز دوم ساحل مرجان هم رفتیم کوتاه.

روز سوم صبحش رفتیم عکاسی خودمون با درختای نخل و بعد پاساژ کوروش و هایپر پاندا که از پاندا کلیییی خوراکی خارجی خریدیم. و یکم چیزای دیگه. بعد تور دور جزیره که اصلا خوب نبود. کاریز و خانه بادگیر رو دوست نداشتم. درخت کهنسال هم چندان خوب نبود. فقط کشتی یونانی خوب بود اما به شذتتتتتت گرم بود. بعدش رفتیم پاساژ دیپلمات و بازار عرب ها که هردو خوب بودن و خرید کردیم. شامم همون پاساژ دیپلمات خوردیم که خوشمزه بود. بعدشم رفتیم اسکله عکاسی و اخرم ساحل سیمرغ و کافه. کلی هم نشستیم پای اب.

روز چهارم هم چمدون بستیم و تحویل دادیم. بعد رفتیم ساحل مرجان توی یه کافه خیابونی کلی نشستیم. خیلی گرم بود ما هم چیزای خنک خوردیم بهتر شد. در اخرم یکم پیاده روی توی خیابون و پاساژ مرجان رفتیم که حیلی قشنگ نبود اجناسش. بعدم دیگه رفتیم فرودگاه که پرواز کلی تاخیر داشت و همه خسته شده بودن. توی فرودگاه هم بابا کلی منتظرمون شده بود و در نهایت رسیدیم خونه و من به این نتیجه رسیدم هیچچچچ جا خونه خود اذم نمیشه :)))

پی نوشت:

۱-خانومه میگفت مرجان ها موجود زنده آن بعذ مامانم گفت اره من دیدم تکون خوردن و نحوه حرکتشون رو با انگشتش نشون داد 😁 بعذ شب گفت این چند تا مرجانو کی اورده تو اتاق، بهش گفتم یکیشو من اوردم بقیه شون دنبالمون ا‌ومدن خودشون 😂

۲-توی کافه خانواده بغلی پانتومیم بازی میکردن مامانم گفت چقدر اینا بی مزه آن همش دارن دابِسمُس بازی میکنن 😂

۳-خواهرم تو کل پرواز چسبیده بود به پنجره بیرون رو نگاه میکرد 😁

۴-خیلی خوش گذشت در کل اما یه سری جاها رو نباید میرفتیم. و خیلی گرم بود. اما خداروشکر خوب بود. انشاا... که همه به سلامتی برن سفر و برگردن و سال خیلی خوب و قرن بسیار عالی ای رو شروع کنن. هممون انشاا... ♥️

مژگان ❤😻
۰۱فروردين

خب دیشب عید شد! ما قبل سال تحویل کلی رقصیدیم چهارتایی :)))) انقدر خوب بووود که نگم. بعدشم که تبریک اینا ولی عید دیدنی نرفتیم انشاا... از امشب میریم. وای باورم نمیشه قرن جدید شروع شده! خیلی بزرگه به نظرم مفهومش. یادمه دفعه قبلی که سال ببر بود دبستان بودم یا راهنمایی، فکر نکنم دیگه بعدش ببر بوده باشه. امیدوارم امسال کلی اتفاق خوب برای هممون رخ بده. رااااستی، قبلا نمیدونم چند سال پیش بود از هر روز عید کلی نوشته بودم! امیدوارم همیشه کلی عید رو دوست داشته باشم و باهاش حالم خوب بشه. و هممون همینطور باشیم ♥️

مژگان ❤😻
۱۰اسفند

این روزا خیلی پیش میاد که این حسو دارم همه چی خوبه پس چرا ناراحتم. تقریبا همه چی خوبه، خیلی چیزای زندگیم مثل رویاهام شده. پس چیه چمه. گاهی هم خوشحالم ولی خیلی زود حوصلم سر میره و باید بیرون برم با بقیه معاشرت کنم تا حس خوب بگیرم. البته خداروشکر اوضاع خیلی بد نیست. ولی بعضی وقتا همچین حسی میگیرم. خدا خودش کمک کنه :)

البته که خداروشکر واقعا. ولی گاهی فشار کاری هست که خسته ام میگنه. دارم سعی میکنم بهش به چشم فقط یه کار نگاه کنم نه چیز دیگه ای. یه سری رویا هم دارم که دلم میخواد انجامشون بدم. مثلا دلم میخواد طراح روسری بشم. ولی کمی شک دارم. امیدوارم سال اینده حداقل طراحیش رو یاد بگیرم و ببینم چی میشه. انشاا... 

مژگان ❤😻
۲۴بهمن

خب من کرونا گرفتم :) الان که نوشتم تعجب کردم خودمم 😅 چون به این سویه جدید میگن اومیکرون و یه جورایی از کرونا جداش میکنن. به هرحال برام مثل سرما خوردگی بود تا اینکه امشب حس بویایی و چشاییم رو از دست دادم که واقعاااااا بده. قبلا نفس کشیدن هم یه طعمی داشت که دیگه نداره :( اونم برای من که انقدر شکموام.

به هرحال، دیروز فشارم کلی پایین بود و اصلا حال نداشتم. فکررمیکلپم برای کروناس تا اینکه رفتیم دکتر و فشارم روی شش بود. دو تا سرم زدم و خداروشکر بهترم. الانم تقریبا هیچیم نیست به جز همین بویایی چشایی.

انیدوارم زودی تموم بشه کرونا برای من و برای همه. اینم بگم الان روز پنجم هست و فکر کنم روز سوم و چهارم سخت بود کار کردن اما خداروشکر کارامم انجام دادم. 

هممون نوبتی خونوادگی گرفتیم و الان اخری منم. انشاا... تموم میشه به زودی :)

مژگان ❤😻
۲۷دی

امروز سرگیجه داشتم نمیدونم چرا و فکر کردم خداروشکر که ادم سالمه و کار میکنه. الان خیلی بهترم و در حالی که تو تختم دارم تایپ میکنم. همه چی خوب پیش میره سرکار و اینا. الان که اینو نوشتم به ذهنم رسید کاش مثل قبلا خیلیییییی خوشحال بودم الانم خوبما ولی سرخووووشی اون موقع رو ندارم. شایدم واسه سبک زندگی با رفیقا و یونی و اینا بود. البته همه چی خوبه و شاکرم. خداروشکر

+هزارمین مطلبمه! وای چند سال پیش همش فکر میکردم کی هزار تا میشه. الان ب ذهنم رسید دو هزار تا که بشه من چیکار میکنم و کجام، انشاا... یه جای خوب. :)

بعدا نوشت: الان متوجه شدم این شیشمین سالی که اینجا رو دارم. چی‌ بگم :٫( خوبه ها این اشکه ینی 😁

مژگان ❤😻
۱۷دی

وای دیروز میخواستیم بریم بیرون یهو بابام گفت که مامان بزرگ تیغ رفته تو گلوش تیغ ماهی. هیچی نگران شدیم و رفتیم بیمارستان به ما هم دیر گفتن چون مامانم نوبت دکتر داشت خودش. خداروشکر امروز عصر مرخص شد. شبم چند ساعتی اونجا بودیم. خداروشکر خیلی بهتره. انشاا... خدا همه بیمارا رو شفا بده.

بقیه هفته هم که مشغول کار بودم. میخوام قسمتی از کارو بدم یه نفر دیگه: گذاشتن سفارشات. انشاا... همه چی خوب پیش بره اینجوری خیلی خلوت تر میشم. دیگه چی؟ حس کلیم خوبه چقدرم نوشتن اینجا بهم کمک میکنه حس بهتری پیدا کنم. راستی برنامه دارم یه کار جدید انجام بدم و کلی واسش ذوق دارم. انشاا... اوکی بشه.

شکر خدای را از همه چیز :)

مژگان ❤😻
۰۱آذر

وای! نزدیک دو ماهه نیومدم اینجا و فکر کنم این بیشترین مدتیه که از اینجا دور بودم. چرا نیومدم؟ سرم شلوغ بوده، مشغول کار بودم، در ماه های اخیر علاوه بر کار خودم دو جور کار دیگه هم داشتم. و فکر کنم تنبل بودم! همینطور اینکه این چند وقت کلی کتاب خوندم.

امشب با دوستم فاطی رفتیم بیرون غذا خوردیم. بارون میومد و شب بود و این دو تا موقعیت چیزایی هستن که من معمولا با دوستام تجربه شون نمیکنم؛ چون شب بیرون رفتن اونم تو بارون تا حدودی ممنوعه :) به هرحال خوش گذشت، کلی حرف زدیم بعد مدتها ندیدن همدیگه.

امروز داشتم فکر میکردم وقتی کارمو شروع کردم چه حسی داشتم، بعد یادم اومد بیام اینجا حس هام رو بخونم. و بعد دیدم اگر اینجا بنویسم، همیشه میتونم برگردم همه چیو بخونم و این خیلی خوبه! 

 

مژگان ❤😻
۱۰مهر

سر میز شام، همراه مادربزرگ بابا مامان خواهرم . سعی میکردیم غذا خوردنمون زیاد صدا نده که گربه بیدار نشه. :)

مژگان ❤😻
۲۴شهریور

و امشب بعد از نزدیک هفت ماه برگشتم به اتاق خودم. نمیدونم چرا تمام مدت توی اتاق طبقه بالا حس بدی داشتم. مرتب میخواستم برگردم پایین. روتین هفتگی ام که تمیز کردن اتاق بود رو کاملا کنار گذاشته بودم و اتاقم پر خاک بود. رسیدگی به خودم هم کمتر شده بود و به زور ابروهام رو مرتب میکردم. از عجیب بودنش این رو هم بگم که امروز عصر پای کامپیوتر توی اتاق پایین، یهو گفتم وا چرا این کیبورد انقدر خاک داره؟! و این موضوع بالا اصلا بخ چشمم نمیومد! فکر میکنم به این خاطر بود که بالا تنها بودم. یه جور غم انگیزی بود. حوصله هیچیو نداشتم و حالا میفهمم برای چی. واقعا خوشحالم که اومدم اتاق خودم و خداروشکر میکنم. در ضمن دو روز گذشته هم یک نفر اومد زحمت کشید اتاقمو رنگ کرد. 

اهااان اینو بگم. روز یکشنبه سرکار بودم و داشتم اینستامو چک میکردم. دیدم یه بلاگر استوری کرده که ماها بدون شرایط سنی و دانشجو بودن و .... رفتیم سایت واکسن ثبت نام کردیم و شد. منم سریع چک کردم و دیدم شد. خواستم اخر هفته نوبت بژنم اما فقط برای همون روز امکانش بود. سریع نوبت ۱۷ رو گرفتم و به مامانم زنگ زدم گفتم چون خونه نبود. برای خواهرم امتحان کردیم که نشد. خلاصه عصر رفتیم و مامان هم زد واکسنش رو. خیلی عوارض خاصی نداشت. انشاا... خواهرم هم به زودی بزنه. اما چیزی که میخوام بگم اینه که من اصلاااااااا انتظارش رو نداشتم. مثل معجزه بود برام! خدایا شکرت واقعا. میگن بین دو دوز باید بیشتر مراقب بود. انشاا... خدا مراقب هممون باشه انشاا... به زودی ویروس کرونا از کل جهان پاک بشه. 

خدایا بودنت رو شکر. باش و حس زندگی بهمون بده. دوستت دارم 🤍

مژگان ❤😻
۱۵شهریور

یادش بخیر اون روزا همش اینجا بودم. حتی فکر کنم بعضی وقتا هر روز اتفاقات رو مینوشتم. یا شکرگزاری های هر روژ. و چقدر زندگی خوب تر بود واقعا! چقدر راحت تر بود و لذت میبردم ازش. چقدر این روزا سخته با کار و کرونا و همه چی. میدونم! خدا رو شکر برای همه چی. میدونم سالمیم و خوب. میدونم روزمره گاهی ارزو میشه. اما خب! سخته زندگی. سخت شده واقعا. حس اینکه به خاطر کار دست و پام بسته شده و آزادی ندارم برای خودم. بعضی وقتا البته فکر میکنم اگه صبح ها ازاد بودی چیکار میخواستی بکنی؟! اینم بگم که کار بد نیست فقط قسمت اخر تحویل به مشتریاش اعصابمو خرد میکنه چون طول میکشه بسیار. باید یه فکری به حالش بکنم. 

اما بازم خداروشکر. دوستامو خیلی وقته ندیدم از ترس کرونا. قراره برگردم اتاقم و بابتش خیلی خوشحالم ! خیلییییی. چون به شدت بالا دلگیره و نمیدونم چرا ناراحتم. البته یه دلیلش دوری از مامان بابام و خواهرمه . یه دلیل مهمشه! من برای سر و صدا رفتم بالا اما از همون اول به نظر دلگیر میومد دوری از همه ولی تا همین اواخر هم میگفتم خوبه که بالا هستم. فقط دلم گرفته بود و فهمیدم باید بیام پایین. کمد دیواری هم نمیخوام!

این دلیل خوبیه برای شادی این روزام. 

هزارررر تا چیز میتونم بنویسم . اهان الان تو اتاق قبلیم یعنی اتاق پایینم. و چقدر دوست دارم اینجا رو. چقدرررررر. خدایا شکرت. شکر شکر شکر

خدایا منو بگیر تو آغوشت. درست مثل قبلا درست مثل همیشه. که بغض کنم مثل الان. که بدونی دوستت دارم که مطمئن باشی. 

مژگان ❤😻
۰۹شهریور

این شبای شهریوری اینطوریه که تو هال هوا خوبه اما میرم بیرون تو ایوون میخوابم و میبینم چه خنککککک. هر چند که کرونا زندگیم رو تکراری کرده اما چیزهایی که براشون شاکرم زیاده. خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻
۲۹مرداد

امشب حوصلم رفته بود کلی مامانم اومد گف شام بخور. منم ناراحت بودم محلش نمیذاشتم و هی پیشنهاد میداد. گفتم هرچی تو بگی نمیخورم. بعد شروع کرد بگو اینو نخور اونو نخور 😅 تا من بخورم. بعد شروع کردم اروم در گوشی بگه پنیر پر ستاره با طالبی نخور =))))

دیگه خیلی بامزه بود نتونستم قهر بمونم 😌😅🤍

مژگان ❤😻