تو خدا را داری
چند روزه اتفاقات خیلی خوبی واسم میفتن خداروشکر :) اول اینکه اولویه داشتیم و بعد سوپ مرغ خیلیخوشمزه و بهم خیلی چسبید فک کنم ی چیز خوشمزه دیگه هم بود. دیگه عاشق فیلمبرداری هامون شدم و عاشق هاپومون موکا. و اینکه با فاطمه دیروز رفتیم بیرون که خیلی خیلی خوب بود خداروشکر:)
بعد هم امروز رفتم بیرون نمیدونستم کجا برم حتی مطمئن نبودم برم بیرون. بعد یاد جایی افتاد ک میخواستم برم مدتی 💛 و زدم تو مپ دیگه حفظیرفتم پیچیدم ی جا اصلا مطمئن نبودم درسته. پیاده شدم رفتم تو ی کوچه پر چتر! گلخانه و وایب خوب. همینطوری مستقیم رفتن بدون پرسیدن از کسی و یهو دیدم روبروی جایی ام ک میخواستم! پر از آدمای خوش برخورد مهربون و زیبایی و انرژی مثبت
ایس تی خوردم و کوکی پر از کره و کتاب خوندم و برگشتم رفتم گلفروشی همونجا ی خانم فوق العاده مهربون اونجا بود بهم گفت دخترا رو خیلی دوس دارم چون خودم دو تا پسر دارم و خلاصه خیلی آدم خوبی بود.
ازش گل آفتاب گردون خریدم و برگشتم. موقعی ک داشتم میرفتم پارکینگ قلبم آنقدر پر از شادی بود ک اشک شوق تو چشمام جمع شد و سرشار از حس خوب بودم. ضمنا ی شمع داشتن شکل نارنگی خیلی بااامزه بود!
امشب مهمون دوست داشتنی داریم (دایی زندایی مامانم و بازم ی شام خوشمزه ؛ اکبر جوجه.
قراره برم تئاتر به زودی. راستیبا فاطمه پاستا خوردیم ک اونم عالی بود. عصر دیروز هم کله جوش خوردم اتیشی خیلی خوشمزه.
شکر خدای را از همه چیز
باورم نمیشه بعد از روزای تلخ اخیر آنقدر خوبم . توکل ب خدا معجزه میکنه.