عید جان
تا اینجای عید اینطوری بود که روز اول یا همون سی اسفند یکم رفتیم بیرون، یک فروردین رفتیم خونه مامان بزرگم، دو فروردین رفتیم شهر کتاب با دوستام و بعدش ناهار قلب سفید، سوم هم که امروز باشه هیچ کاری نکردم به جز تموم کردن کتاب بازگشت و عشق ایرانی من. همچنین یکمممم روی بولت ژورنالم کار کردم.
دیروز بیرون بودیم و شبم مهمون اومد و من کاملا خوب بودم اما یهو شب موقع خواب حالت تهوع گرفتم و دلللل درددد و تا مدتی همینجور بودم و بالاخره خوب شدم خوابیدم. مادرم کلی مراقبت کرد ازم و خواهرم هم و پدرم وقتی فهمیدم حالم بده توی تاریکی سریع اومد تو اتاقم و ستون وسط اتاق رو ندید و دستش خورد توی ستون و من فکر میکنم خوشبختم برای خانواده ام. و دیشب فکر کردم اگر کسی توی تختش هست و به راحتی پاشو دراز میکنه بدون هیچ دردی، خوشبخته. امروزم بیشتر حالت استراحت داشت واسم.
انشاا... یه سیتی سنتر هم بریم و یکی دو جای دیگه. همیننن :) انشاا... برای هممون خوب باشه سال جدید.