من: مامان تانیا به لپتاپ میگه تاتا
تانیا: بلد نیستم اسمشو بگم🥰🥰🥰
تانیا: این چیه پوشیدی؟
من: چی بپوشم خب؟
تانیا: گلگلی بپوش🥰🥰🥰
تانیا بوسم کرد و گفت دوسم داره و گفت مشان خوبه🥰🥰🥰در ضمن دیگه کلی حرفای بانمک میزنه.
من: مامان تانیا به لپتاپ میگه تاتا
تانیا: بلد نیستم اسمشو بگم🥰🥰🥰
تانیا: این چیه پوشیدی؟
من: چی بپوشم خب؟
تانیا: گلگلی بپوش🥰🥰🥰
تانیا بوسم کرد و گفت دوسم داره و گفت مشان خوبه🥰🥰🥰در ضمن دیگه کلی حرفای بانمک میزنه.
امروز به استاد بانک اطلاعاتی گفتم پروژهتون ترم قبل سخت بود؛ گفتش شما سر امتحان اشتباهات منو میگی، بعد با این استعدادت میگی امتحان سخت بود؟ تعجب میکنم :)
بعدم اخر سر گفت دختر خوب و دانشجوی خوبی هستی :)
اصلا کیف کردم، البته اینم بگم که با این اوصاف تصور میکنم اون روزی که کفت یه سریا که تو این کلاسم داریم من برگشونو میبینم میدونم درست نوشتن، منظورش به من بود، البته مطمئن نیستما. اما خب همین هم ما را بس :)
داشتم ویدیو ادیت میکردم واسه پیج کاری اینستاگرامم، ایده های کاریم نوشتم و خلاصه که سرم گرمه به کار.و چقدر دوست دارم اینو :)
خدایا شکرت.
راستی رفتم باشگاه واسه یونی ، مثل اینکه نمیشه پیچوندش اما خبر خوب اینه که خوش میگذره تقریبا . و فعلا :)
من عاشق مامان، بابا و خواهرمم :)
+از مشهد که اومدیم، دیدیم بابام خونه رو کلی مرتب کرده :)
+امروز باغ بودیم و خیلی حس خوبی داشت. :)
+خدایا شکرت :)
امروز آبسار بودیم، با همون جمعی که رفتیم فضیلت، مامان کیانا و ستاره. کللللی خوش گذشت. من سرسره تکی اولی رو که رفتم ترسم ریخته بود تا اینکه رفتیم کافه و کایان. هم گفت ترسیده و دیگه سرسره نمیاد، منم کلی ترسیدم و رفتن پای سرسره و برگشتم. خواهرم گفت ترسی نداشت و ترغیب شدن رفتم منم. خلاصه میخوام بگم اصلا ترسی نداشت و کلی دیگه هم رفتم ، اونم واسه چند بار.
فقط بومرنگ رو برعکس شد تیویمون اخرش و سرم خورد به سرسره دیگه نرفتمش :) کلللی هم توی رودخونه بودین و زیر اب . خیلی خوب بود خلاصه. راستی کلی هم غذا خوردیم :)
خیلی خیلی وقته میخوام بیام بنویسم و خداروشکر امشب اومدم. اول اینکه دانشگاه خوبه حسابی و واقعا هم لذت میبرم از خستگی دانشگاه. کار هم که میکنم و خبر خووووب امروز هم اینه که درس مباحث ویژه قراره پایتون اموزش بده بهمون. که این خبییلی خوبه، پایتون بسیار محبوبه و من تو فکر کلاس بودم واسش هرچند فعلا جدی نبود.
درس مهندسی اینترنت هم استاد خوبی داره که اطلاعات عمومیش خیلی بالاست مثل اینکه. دیگه چییی؟ اهان شبیه سازی تا اینجا که قشنگ نیست و البته استادش تنفر برانکیزه، اینو من نمیگم فقط! هرچند که امیدوارم یکم محبوب کنه خودشو یا حداقل منفور بودنشو کم کنه.
دیگر آنکه ادم باید خودشو دوست داشته باشه! به نظر من که واقعا ادم باید خودشو دوست داشته باشه! و من خودمو دوست دارم و وقتی این جمله رو مینویسم بیشترتر حتی !
برم بخوابم که فردا حاضر باشم واسه آبسار؟ اره برم واقعا . :) شب بخیر مژگان که بعدا قراره این مطلبو بخونی :) :* دوستت دارم ❤️
پی نوشت: و دوستت دارم خدای بزرگ عزیزم و از اول هم داشته ام و میدونی که این فعل دوست داشتنت همراهم بوده و هست و خواهد بود، به مرحمت خودت، شب بخیر ❤️
همین الان بعد از دیدن فیلم نقاشی کشیدن تانیا، یاد یه خاطره از بچگیم افتادم. کوچیک بودم، داشتم یه دفتر رنگ مردمی رو رنگ میکردم و زیادم توی این کار موفق نبودم! نمیدونم مهدکودک بودم یا قبل از اون :) توی این لحظه خاطره اش قشنگ یادمه . چقدر جالب :)
بدها رو نوشتم ، خوب ها رو هم بنویسم. امروز چند ساعت بعد از اینکه از خدا کمک خواستم برای شغلم، مار روی غلتک افتاد و خداروشکر از فردا کار خواهم کرد. ایده ها و انرژی ها و همه چی هم گسترش پیدا کردند. خدایا شکر و به جز خداروشکر چی میتونم بگم؟! واقعا فکرشو نمیکردم وقتی اون مطلب قبلی رو نوشتم به این سرعت همه چی خوب شه اما شد و فهمیدم که بله، معجزه اتفاق میافته... :)
حالمم عالیه و باید بلند بگم عالیه و میگم چون واقعا هست :)
مدتیه کار نمیکنم و این خیلی افسرده ام کرده. از چند روز پیش سروع کردم دنبال کار بودن ، دوباره. حالم زیاد خوب نیست و حس انجام هیچ کاری رو ندارم. حس ناامیدی دارم، حسای بد. فکر کنم تا حالا چنین چیزی توی این وبلاگ ننوشته بودم اما خب بهتره که همه حسا نوشته بشن .
بازم حرف هست اما حس نوشتن اونها نیست. حالم بده فقط همین.