بعد از گذشت نزدیک شیش ماه از شروع کسب و کار خودم، یه چیزو خیلی خوب فهمیدم، اونم اینه که سر و کله زدن با منابع انسانی از همه چی سخت تره! نمیدونم شایدم برای من اینطور باشه یا شاید مربوط میشه به مدل کار کردنمون. مثلا نویسنده های دورکاری که ممکنه یهو بگن دیگه کار نمیکنیم! مثلا چند ساعت بعد از واریز حقوق طرف بگه دیگه نمیتونم کار کنم و پروژه اخری که پریروز گذاشتم رو هم تحویل نده، در صورتی که میتونست همون روز بگه بعد از این دیگه کار نمیکنم. البته این مورد به کارفرماهایی هم مربوط هست که ممکنه در صورت قطع همکاری، دیگه واریزی انجام ندن که توی دورکاری متاسفانه این ادمای بی وجدان ممکنه باشن. خودم هم چنین تجربه ای داشتم.
یه مورد دیگه وقتیه که میخوای نویسنده جدید استخدام کنی و با انواع و اقسام ادما مواجه میشی. کسایی که مثلا ممکنه بگن شما نویسنده نمیخواین شما حمال میخواین! در صورتی که حتیاگر حقوق پیشنهادی من ظلم هم باشه (که نیست و یه چیز تقریبا رایجه)، تو با این کار بی ادبی خودت رو نشون میدی. یا وقتی توی اگهی و توی ایمیل (یعنی دو بار) حقوق پیشنهادی رو گفتی، اما یه نفر توی واتس اپ سوالیمیکنه و بعذ میگه اهان هیچی پس! یا وقتی که به یه نفر توضیح میدی این حقوق قطعی هست و بعد هییی میخواد چونه بزنه و ویس های طولانی میفرسته بدون اینکه بگه خب این ادم ممکنه سرش شلوغ باشه.
مورد بعدی هم کسایی که میگن ببین حقوق فلان نه و یه صفر (دقیقا یه صفر!!!!) میذارن جلوی رقم، در حالی جه این مقدار عجیب اصلا توی این کار دیده نمیشه. اینجور ادما انگار تا به حال این شغل رو نداشتن و دقیقا ممنونم ازشون که با این کارشون نشون میدن هیچ تجربه کاری ندارن.
بگذریم. این روزا، تقریبا از اواسط بهمن، خیلی درگیر فشار کاری و استرس هستم. خداروشکر برنامه های خوبی دارم که الان توی مسیرشون هستم و از سال اینده انشاا... شروع خواهند شد. اما من واقعا نمیدونستم و واقعا نمیدونستم شروع کار خودت چقدر میتونه با استرس همراه باشه! این روزا برای اولین بار تو کل مدتی که کار کردم، فکر میکنم کاش کار نمیکردم، کاش بتونم شرکتم رو ثبت کنم و بعد بفروشمش. بعد خداروشکر میکنم که کار میکنم و خیلی خس خوبی دارم. یه لحظه حال بد و استزس، یه لحظه فکر به توسعه و انرژی گرفتن! خلاصه که این روزا اینجوریم! به لطف دویدن و مراقبه یکم سر پا هستم! به این هم زیاد فکر میکنم که قبلا و موقعی که کار نمیکردم، با وجود اینکه پول کمتری داشتم، بیشتر خوشحال بودم! این رو به راحتی از نوشته های این بلاگم هم بیشتر درک میکنم.
در هر حال، خدایا شکرت، که هستی و مواظبمی و منو میگیری توی آغوشت.
پ.ن: مثل لئون توی انا کارنینا که همین امشب وصفش رو تو ظرافت جوجه تیغی خوندم، دارم اتوماتیک مینویسم ! و چه خوبه.