مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۴شهریور

و امشب بعد از نزدیک هفت ماه برگشتم به اتاق خودم. نمیدونم چرا تمام مدت توی اتاق طبقه بالا حس بدی داشتم. مرتب میخواستم برگردم پایین. روتین هفتگی ام که تمیز کردن اتاق بود رو کاملا کنار گذاشته بودم و اتاقم پر خاک بود. رسیدگی به خودم هم کمتر شده بود و به زور ابروهام رو مرتب میکردم. از عجیب بودنش این رو هم بگم که امروز عصر پای کامپیوتر توی اتاق پایین، یهو گفتم وا چرا این کیبورد انقدر خاک داره؟! و این موضوع بالا اصلا بخ چشمم نمیومد! فکر میکنم به این خاطر بود که بالا تنها بودم. یه جور غم انگیزی بود. حوصله هیچیو نداشتم و حالا میفهمم برای چی. واقعا خوشحالم که اومدم اتاق خودم و خداروشکر میکنم. در ضمن دو روز گذشته هم یک نفر اومد زحمت کشید اتاقمو رنگ کرد. 

اهااان اینو بگم. روز یکشنبه سرکار بودم و داشتم اینستامو چک میکردم. دیدم یه بلاگر استوری کرده که ماها بدون شرایط سنی و دانشجو بودن و .... رفتیم سایت واکسن ثبت نام کردیم و شد. منم سریع چک کردم و دیدم شد. خواستم اخر هفته نوبت بژنم اما فقط برای همون روز امکانش بود. سریع نوبت ۱۷ رو گرفتم و به مامانم زنگ زدم گفتم چون خونه نبود. برای خواهرم امتحان کردیم که نشد. خلاصه عصر رفتیم و مامان هم زد واکسنش رو. خیلی عوارض خاصی نداشت. انشاا... خواهرم هم به زودی بزنه. اما چیزی که میخوام بگم اینه که من اصلاااااااا انتظارش رو نداشتم. مثل معجزه بود برام! خدایا شکرت واقعا. میگن بین دو دوز باید بیشتر مراقب بود. انشاا... خدا مراقب هممون باشه انشاا... به زودی ویروس کرونا از کل جهان پاک بشه. 

خدایا بودنت رو شکر. باش و حس زندگی بهمون بده. دوستت دارم 🤍

مژگان ❤😻
۱۵شهریور

یادش بخیر اون روزا همش اینجا بودم. حتی فکر کنم بعضی وقتا هر روز اتفاقات رو مینوشتم. یا شکرگزاری های هر روژ. و چقدر زندگی خوب تر بود واقعا! چقدر راحت تر بود و لذت میبردم ازش. چقدر این روزا سخته با کار و کرونا و همه چی. میدونم! خدا رو شکر برای همه چی. میدونم سالمیم و خوب. میدونم روزمره گاهی ارزو میشه. اما خب! سخته زندگی. سخت شده واقعا. حس اینکه به خاطر کار دست و پام بسته شده و آزادی ندارم برای خودم. بعضی وقتا البته فکر میکنم اگه صبح ها ازاد بودی چیکار میخواستی بکنی؟! اینم بگم که کار بد نیست فقط قسمت اخر تحویل به مشتریاش اعصابمو خرد میکنه چون طول میکشه بسیار. باید یه فکری به حالش بکنم. 

اما بازم خداروشکر. دوستامو خیلی وقته ندیدم از ترس کرونا. قراره برگردم اتاقم و بابتش خیلی خوشحالم ! خیلییییی. چون به شدت بالا دلگیره و نمیدونم چرا ناراحتم. البته یه دلیلش دوری از مامان بابام و خواهرمه . یه دلیل مهمشه! من برای سر و صدا رفتم بالا اما از همون اول به نظر دلگیر میومد دوری از همه ولی تا همین اواخر هم میگفتم خوبه که بالا هستم. فقط دلم گرفته بود و فهمیدم باید بیام پایین. کمد دیواری هم نمیخوام!

این دلیل خوبیه برای شادی این روزام. 

هزارررر تا چیز میتونم بنویسم . اهان الان تو اتاق قبلیم یعنی اتاق پایینم. و چقدر دوست دارم اینجا رو. چقدرررررر. خدایا شکرت. شکر شکر شکر

خدایا منو بگیر تو آغوشت. درست مثل قبلا درست مثل همیشه. که بغض کنم مثل الان. که بدونی دوستت دارم که مطمئن باشی. 

مژگان ❤😻
۰۹شهریور

این شبای شهریوری اینطوریه که تو هال هوا خوبه اما میرم بیرون تو ایوون میخوابم و میبینم چه خنککککک. هر چند که کرونا زندگیم رو تکراری کرده اما چیزهایی که براشون شاکرم زیاده. خدایا شکرت. 

مژگان ❤😻