و امشب بعد از نزدیک هفت ماه برگشتم به اتاق خودم. نمیدونم چرا تمام مدت توی اتاق طبقه بالا حس بدی داشتم. مرتب میخواستم برگردم پایین. روتین هفتگی ام که تمیز کردن اتاق بود رو کاملا کنار گذاشته بودم و اتاقم پر خاک بود. رسیدگی به خودم هم کمتر شده بود و به زور ابروهام رو مرتب میکردم. از عجیب بودنش این رو هم بگم که امروز عصر پای کامپیوتر توی اتاق پایین، یهو گفتم وا چرا این کیبورد انقدر خاک داره؟! و این موضوع بالا اصلا بخ چشمم نمیومد! فکر میکنم به این خاطر بود که بالا تنها بودم. یه جور غم انگیزی بود. حوصله هیچیو نداشتم و حالا میفهمم برای چی. واقعا خوشحالم که اومدم اتاق خودم و خداروشکر میکنم. در ضمن دو روز گذشته هم یک نفر اومد زحمت کشید اتاقمو رنگ کرد.
اهااان اینو بگم. روز یکشنبه سرکار بودم و داشتم اینستامو چک میکردم. دیدم یه بلاگر استوری کرده که ماها بدون شرایط سنی و دانشجو بودن و .... رفتیم سایت واکسن ثبت نام کردیم و شد. منم سریع چک کردم و دیدم شد. خواستم اخر هفته نوبت بژنم اما فقط برای همون روز امکانش بود. سریع نوبت ۱۷ رو گرفتم و به مامانم زنگ زدم گفتم چون خونه نبود. برای خواهرم امتحان کردیم که نشد. خلاصه عصر رفتیم و مامان هم زد واکسنش رو. خیلی عوارض خاصی نداشت. انشاا... خواهرم هم به زودی بزنه. اما چیزی که میخوام بگم اینه که من اصلاااااااا انتظارش رو نداشتم. مثل معجزه بود برام! خدایا شکرت واقعا. میگن بین دو دوز باید بیشتر مراقب بود. انشاا... خدا مراقب هممون باشه انشاا... به زودی ویروس کرونا از کل جهان پاک بشه.
خدایا بودنت رو شکر. باش و حس زندگی بهمون بده. دوستت دارم 🤍