زندگی همینجوریه
یادش بخیر اون روزا همش اینجا بودم. حتی فکر کنم بعضی وقتا هر روز اتفاقات رو مینوشتم. یا شکرگزاری های هر روژ. و چقدر زندگی خوب تر بود واقعا! چقدر راحت تر بود و لذت میبردم ازش. چقدر این روزا سخته با کار و کرونا و همه چی. میدونم! خدا رو شکر برای همه چی. میدونم سالمیم و خوب. میدونم روزمره گاهی ارزو میشه. اما خب! سخته زندگی. سخت شده واقعا. حس اینکه به خاطر کار دست و پام بسته شده و آزادی ندارم برای خودم. بعضی وقتا البته فکر میکنم اگه صبح ها ازاد بودی چیکار میخواستی بکنی؟! اینم بگم که کار بد نیست فقط قسمت اخر تحویل به مشتریاش اعصابمو خرد میکنه چون طول میکشه بسیار. باید یه فکری به حالش بکنم.
اما بازم خداروشکر. دوستامو خیلی وقته ندیدم از ترس کرونا. قراره برگردم اتاقم و بابتش خیلی خوشحالم ! خیلییییی. چون به شدت بالا دلگیره و نمیدونم چرا ناراحتم. البته یه دلیلش دوری از مامان بابام و خواهرمه . یه دلیل مهمشه! من برای سر و صدا رفتم بالا اما از همون اول به نظر دلگیر میومد دوری از همه ولی تا همین اواخر هم میگفتم خوبه که بالا هستم. فقط دلم گرفته بود و فهمیدم باید بیام پایین. کمد دیواری هم نمیخوام!
این دلیل خوبیه برای شادی این روزام.
هزارررر تا چیز میتونم بنویسم . اهان الان تو اتاق قبلیم یعنی اتاق پایینم. و چقدر دوست دارم اینجا رو. چقدرررررر. خدایا شکرت. شکر شکر شکر
خدایا منو بگیر تو آغوشت. درست مثل قبلا درست مثل همیشه. که بغض کنم مثل الان. که بدونی دوستت دارم که مطمئن باشی.