دیشب میدان نقش جهان(میدان امام)بودیم.فرنی زدیم بر بدن؛بسیار خوشمزه بود.خوش گذشت.
شعر نوشت:
سخن
این
است
که
ما
بی
تو
نخواهیم
حیات
#حافظ
دیشب میدان نقش جهان(میدان امام)بودیم.فرنی زدیم بر بدن؛بسیار خوشمزه بود.خوش گذشت.
شعر نوشت:
سخن
این
است
که
ما
بی
تو
نخواهیم
حیات
#حافظ
+بچه که بودم یه دفعه مادربزرگ رفت کربلا. قبل از رفتن موهای منو با یه نخ یا کش قرمز رنگ بست.
تمام مدتی که کربلا بود کش رو توی کمد بچگی هام -که بسیار به هم ریخته بود - نگه داشته بودم و نگران مادربزرگ بودم ؛ کش رو میبوسیدم!
+دیشب که مادربزرگ داشت نماز مربوط به به شب آرزو ها رو میخوند تمام مدت منتظر بودم نمازش تمام شود و بروم ببوسمش!بعد از عید دیگه ندیده بودمش.
+دیشب وقتی اومدیم خونه مادربزرگ، پدربزرگم نبود. در غیابش رفتم کتابی که روی مبل گذاشته بود -و درحال مطالعه اونه- برداشتم و یه کمی خوندمش. پدربزرگ اهل مطالعه و دوستدار شعر ه. شعرها و حکایت های زیادی رو حفظه. و برای خیلی پیشامد ها شعر یا حکایتی در آستین داره!
+از بدو ورودم به خونه مادربزرگ بوی خوبِ غذا همه جارو پر کرده بود. قبلا اینجا نوشته بودم مادربزرگ دستپخت بسیار خوبی داره. خیلی اهل آشپزی و آشپزخانه س.سفارش های فسنجون منم همیشه قبول میکنه!
+مادربزرگ آخر نمازش برای منم دعا کرد ؛اختصاصی و با ذکر نام! ❤
+پدربزرگ و مادربزرگ دو تا انسان بسیار مهم در زندگی من هستند!
تموم این چهارماهی که خونه بودم درست و حسابی نخوابیدم.
صبح ها یا ظهر ها یا هر وقت هم که من خوابم میبره یه نفر وظیفه خودش میدونه که سر و صدا کنه تا من بیدار شم.
چرا در اتاقمو نمیبستم؟ چون فکر میکنند اگر درو ببندم در اثر خفگی میمیرم.
ولی امشب درو قفل کردم.فرقی م به حالم نمیکنه،ساعت شیش باید پاشم...
دیروز صبح به همراه شیوا رفتیم بیرون.به قصد خرید اساسی رفته بودم ولی چیزی به جز یه شلوار مشکی نپسندیدم! خریدام موند واسه هفته دیگه.
بعدش هم طبق معمول رفتیم کافی شاپ و طبق معمول نوشیدنی من گرم و واسه شیوا سرد بود.
حسابی به روزای دانشگاه رفتن نزدیکیم و دیگه چیزی به صبح زود بیدار شدن نمونده!
عنوان نوشت:
ترکیب اسم مژگان و شیوا میشه مژیوا که سال دوم دبیرستان(92) اختراعش کردیم!داستان اختراعشم اینه که اون روز فتوشاپ داشتیم و درحال طراحی کارت ویزیت یه فست فودی این اسم برای مغازمون به ذهنمون رسید!
توی این مدت بیکاری چندین بار با یکی از دوستان به اسم شیوا که قبلا شرحش رفت بیرون رفتم.اغلب این خیابون گردی هامون به یکی از دو تا کافی شاپی که شده پاتوقمون ختم میشد. و الان مدتیه حس میکنم به قهوه معتاد شدم!اونم قهوه ای که حتما توی کافی شاپ خورده بشه!
گرفتن سلفی هم که خیلی مهمه، چه توی کافی شاپ چه گاهی توی خیابون یا اصلا هرجا!
اینم اندر احوالات وقت گذرونی های این روزام.
دیروز رفتیم مجتمع و یه کفش اسپرت گرفتم.میخواستم کیف و کفش عیدمو هم بخرم که چیز خوبی پیدا نکردم.امسال قصد دارم زودتر خریدای عیدمو انجام بدم،فردا با دوستم میرم بیرون که اگه چیزی دیدم بگیرم.
این روزای تکراری توی خونه هر بدی داشته باشن یه خوبی خیلی مهم دارن ؛اونم بیدار نشدن صبح زوده! هرچند کمی خوابم کم شده و نصفه شب بارها بیدار میشم.فکر میکنم وقتی برم دانشگاه مشکل خوابم حل شه!
و اینم حسن ختام این پست:
دیوانه تر از خویش، کسى می جستم
دستم بگرفتند و به دستم دادند...!
#سعدى
درحال خوندن آرشیو یه وبلاگ بودم که حس کردم سرم دیگه داره منفجر میشه و صفحه رو بستم!
وبلاگ خوندن از کارای روزانه ی منه. این چند ماهی که بیکار بودم حسابی وبلاگ خوندم. البته تازگی کانال های تلگرام هم به خوندنی هام اضافه شدن.
کارای دیگه ای که این چند ماه بیشتر انجام دادم خوندن مرتب مجله ی مورد علاقم (زندگی ایده آل) ، اینستاگرام گردی(کم)، بیرون رفتن با شیوا دوستم، بیرون رفتنای گاه گاهی با مامان و خواهر بود.
دیگه داره حوصلم از خونه نشینی سر میره! باید بزنم تو دل درس و دانشگاه!
پ.ن:چند تا از وبلاگای مورد علاقمو لینک میکنم.
دیشب بعد از یک خرید جزیی رفتیم خونه پدر بزرگ مادر بزرگ جان.دیدن عشق قایمکی آون دوتا یه حس خیلی خوبی بهم میده! مادربزرگ جان همیشه کشک و برنجک و ازین چیزا داره.دیشب یه محصول جدیدم داشت؛ کرانچی! گفت نصفه شبهایی که گرسنه میشم میخورم.یکیشو آورد و به زور داد خوردیم.
پدربزرگ گفت یه کتاب کلیله و دمنه میارم اگه تونستی یه صفحه شو بدون غلط بخونی جایزه بهت میدم!
مادربزرگ شیر تازه میخواست و منتظر شدیم بیارن و رفتیم براش گرفتیم.
مادربزرگ لاک های صورتی کمرنگو دید و گفت ناخنات خیلی قشنگه!
مادربزرگم خیلی خوشگله!خیلی!
امروز صبح یه فیلم دیدم، خیلی خیلی خوب بود.اونقدری که نیم ساعت از تموم شدنش نگذشته بود دلم میخواست بازم برم ببینمش.
اینم از دسته فیلمایی ه که دوستم واسم ریخته. کمدی و جااالب بود.
امروز برای چک کردن ارتدونسی دندونهام رفتم پیش دکترم.پشت لبم به خاطر سیم زخم شده و میسوزه :-( یکم دندونام درد میکنه.
بعد از دکتر رفتم مجتمع پارک و یه کفش رو خیلی پسندیدم!بعدا میخرمش.حوصلم رفتهههه و خیلی دلم میخواد به مدت خیلی طولانی با یکی از دوستام قدم بزنم و ویترین مغازه هارو نگاه کنم!خیلی کار خوبیه!
توی سایت دانشگاه خوندم که از دهم باید بریم.و این یعنی یک هفته دیگه بیکاری! باشد که این هفته آخر حسابی خوش بگذره.