یک مدل ابروی نسبتاً پهن به آرایشگر نشون دادم و چشمامو بستم، وقتی چشمامو باز کردم نازکترین ابروی عمرم رو صورتم بود :|
چندینننن روز بعد نوشت! :الان که ابروهام کمی پهن تر شدن این مدله بهم میاد. :)
یک مدل ابروی نسبتاً پهن به آرایشگر نشون دادم و چشمامو بستم، وقتی چشمامو باز کردم نازکترین ابروی عمرم رو صورتم بود :|
چندینننن روز بعد نوشت! :الان که ابروهام کمی پهن تر شدن این مدله بهم میاد. :)
خیلی اعصابم خرده از دست مربی رانندگی.
همش کارای شخصیشو انجام میده. باید برم دم خونه خواهرش. بچشو ببرم کلاس، دخترش میره خونه خالش،مادرشو ببرم باغ داییش..... ماشینشو ببرم گاز بزنه...
توی آموزشگاه گفتن که اگر مربی کار شخصی کرد به ما بگین، بعد همین آموزشگاه جان کلاس منو کنسل میکنه یکی دیگه رو ببرن.چون کمی با خانوم مربی رودروایسی داریم تاحالا چیزی بهش نگفتم ولی صبر هم حدی داره.اگر مرتب میومد هفته ی دیگه امتحانمو میدادم، ولی الان-اگرررر هوس کنسل کردن کلاسو نکنه- هفته ی بعدش امتحان میدم.
نمیدونم چه جوریه که بهترین خیار و گوجه ی دنیارو بگیریم بازم خیار و گوجه و سالاد خونه ی مادربزرگ خوشمزه تره. غذای مادربزرگ از غذای بهترین رستوران ها بهتره.
اصلا هوای خونه مادربزرگ از هوای همه جا بهتره.چه خوب که اومدم اینجا!!
پدربزرگ میره و میاد یه چیزی به مادربزرگ میگه و مادربزرگ با حاضر جوابیِ خاص خودش سریع جوابشو میده.
خیلی زوج بانمکین.
چه حس خوبیه اینجا نشستن...چه حس خوبیه شماهارو داشتن.
خدایا ازت خواهش میکنم پدربزرگ مادربزرگمو نگه دار.همه ی پدربزرگ مادربزرگارو.همه ی مامان باباهارو...:)
+خدا از دست رفته ها رو بیامرزه...
++امروز جایی بودیم،بیست دقیقه بعد از نشستنمون بابا گفت نمیخواین سَلَفی بگیرین؟؟!!!!
جذابترین اتفاق امروز این بود که بابا زنگ زد و روز دختر رو تبریک گفت! احتمالا از رادیو شنیده.:)
دیروز اولین جلسه ی رانندگیم بود.انقدر ذوق کرده بودم که نگو! وقتیم برگشتم همش به رانندگی فکر میکردم. اونقدرهاهم سخت نیست.
فقط اینکه بدم میاد ترمز بگیرم همش میخوام برم فقط!!!
دیشب باز رفتیم شهربازی. بیشتر وقتمونو تو صف یه بازی خیلی شلوغ بودیم.ولی خوش گذشت.
طبق معمول با دایی و طبق معمولِ این روزها داییِ دختر داییهام هم همراهمون بود!
امروز که برم کلاس رانندگی جلسه ی چهارمم میشه.فعلا داریم مباحث تئوری رو یاد میگیریم.
بهتر از بیکاری توی خونه س. با خوندن کتاب قوانین رانندگی هم کلی وقتن پر میشه.
فقط اینکه دیگه فرصت ندارم فیلم بیگ بنگ رو ببینم.
مشتاقم هرچه زودتر وارد کلاسهای عملی بشم. در ضمن آزمون های آنلاین رانندگی هم شرکت میکنم.خیلی کمک کننده س.همین دیگه.بالاخره از روزمرگی نجات پیدا کردم :)
دیشب رفتیم شعبه حکیم نظامی نوتلا بار.خیلی شب خوبی بود برام.خوش گذشت حوصلم اومد سر جاش.
اصلا تازگی ها تصمیم گرفتم شاد تر باشم. :))))
پ.ن: "نان داغ، شکلات داغ" نام جدید این مراکز خوشمزه س که صد البته برای منِ شکمو اسمش فرقی نداره ولی آخه عزیزم اسم برند "نوتلا"عه. این کارا چیه دیگه.
دو روز پیش رفتیم آکواریوم ناژوان رو دیدیم.انتظار داشتم یه تونل پر از ماهی ببینم ولی فقط قسمت کوچیکیش به صورت تونل بود.بقیش آکواریم های جدا بود که تو هرکدوم یه نوع از ماهی بود. البته جالب بود به نظرم.
+اگه سه سال پیش دوسه روز بعد از اول مهر رشته مو عوض نمیکردم الان منتظر کنکور بودم!
خوب شد که نرفتم تجربی چون اصلا خوشم نمیومد ازش و دلیل انتخابش هم این بود که فکر میکردم از چیز دیگه یی هم خوشم نخواهد اومد و خواهرمم رشته ش اینه و...
به هرحال دلیل راحت نشستن امروزم اون انتخاب سه سال پیشه!
+بالاخره تصمیمم رو گرفتم،قراره برم کلاس رانندگی.خیلیم ذوقش رو دارم!
+حالم خوبه، روزای خوبیه، منتظرشون بودم!
دیشب دایی اینا خونمون بودن و برای وقت گذرونی از همون اول تا موقعی که رفتن داشتیم لاک میزدیم! در واقع اولش برای وقت گذرونی بود بعدش دیگه حسابی درگیرش شدیم و کلی طرح کشیدیم روی ناخنهای دست و پامون.بهتر بگم، من که حرکتی نکردم،اونا برام طرح میکشیدن! در بین این لاک زدنا کف اتاقم کلی لاکی شد، استون و لاک پاک کنی نمونده که اونجا رو تمیز کنم. بعضی طرحها چند باری خراب شدن و مجبور شدیم چند باره بکشیمشون.خلاصه خوش گذشت کلی.روی پاهای همگی مون الان دو تا کیتی خوشگل هست!
شهربازی شاهین شهر
به صورت فشرده و پشت سر هم دارم بیگ بنگ تئوری تماشا میکنم.
بقیه اوقاتم با نت و بازی استار گرل! و پت شاپ! و بیرون رفتن و گاهی کتاب خوندن میگذره.
استخر رو به زودی به برنانه اضافه میکنم.
پنج شنبه شب رفتیم شهربازی و یک بازی جدید و خیلی باحال رو تجربه کردم.
حوصلم رفته.همش تو فکر اینم که چه کاری بکنم تابستون حسابی بهم خوش بگذره.
فعلا که همش فیلم و اینترنت و کمی کتاب.
امیدوارم زودتر یه راهی برای خلاص شدن از روزمرگی پیدا کنم.
اتفاقات مثبت این روزها
یک-جشن تولدم
دو-پاس شدن ریاضی با نمره 15*
سه-تا پایان امتحانات چیزی نمونده
چهار-حالِ خوبم.
*اینکه پاس شدن ریاضی با نمره 15 رو جزو اتفاقات مثبت نوشتم به این معنی نیست که من شاگرد تنبل کلاسم!به خاطر اینه که پاس شدن ریاضی عمومی ما کار شاقی محسوب میشه(با اینکه زیاد سخت نیست)ترم پیش حدود ده پونزده نفر و این ترمم احتمالا همین حدود پاس شدن.و خب برای همین پاس شدنش برامون مهم و ازرشمنده!
ضمن اینکه نمره کمم به خاطر کم بودن میانترمه و فکر میکنم پایان ترمم از میانترم بهتر بود.
حس میکنم بیشتر و بیشتر داره زندگیم هی میره رو روال. و هی میتونم حواسم رو به رفتار ها و عادتهام بدم و کم کم بد هارو اصلاح کنم و خوبهارو تقویت.و این حس خیلی خوبی بهم میده.
+یه گالری خیلی خیلی زیبا پیدا کردم که گردنبند و گوشواره و انگشتر و.... داره.
خیلی از این بابت خوشحالم و قراره یه روز حتما برم.
+سینمای نزدیک خونمون مرتبا فیلمهایی که دلم میخواست برم ببینم رو میاره،ولی نه کسی هست باهام بیاد،نه اینکه خودم وقتِ درست حسابی دارم.
+همین الان اومدم خونه؛شیوا اومده بود خونمون درس بخونیم که کمی خوندیم و بعدش رفتیم بیرون. خیلی خوب بود.مدتها بود دوتایی بیرون نرفته بودیم.اصلا این بیرون رفتنا روابطمونو تحکیم میکنه و حالمو خوب!
+توی ماه خردادیم و من همیشه و همیشه،از بچگی، عاشق این ماه بودم!دلیل اول و مهمترین دلیلشم اینه که ماه تولدمه!بعدم اینکه نوید تابستونو میده و نوید تموم شدن مدارس و دانشگاه ها،هرچند که توش کلی امتحانم داشته باشی،یه حس هیجانی خوبی داره خلاصه!توی فصلِ بهار عزیزم هم که هست.
+بوی یه عطر خیلی خوب توی دانشگاه حس کردم، نشد ازش بپرسم چیه.خیلی دلم میخواد پیداش کنم.
+اتفاق مثبت:بهبود روابط با شیوا!
تنها چیزی که امروز بعد از کلی ناراحتیِ الکی تونست لبخند به لبم بیاره،دیدن چند تا پسر بچه دم مدرسشون بود که از پیچیدن یه ماشین جلوشون خیلی ترسیدند و با فریاد فرار کردند!درحالی که خیلیم اروم پیچید. یکیشون که رفتارش جوری بود انگار که جنگ شده!! با هیجان و ترس گفت :حاجی واایسا :-D
چندین روزه که قصد خرید دارم و هیچ کس باهام همراهی نمیکنه!
باشد که همین یکی دو روزه بالاخره موفق بشم این غورباقه خوشمزه رو قورت بدم!!
حوصلم رفته.
چند روزه بیرون نرفتم-به جز دانشگاه -.
از نت خسته شدم.
باز خوبه تلگرام هست.
+پارسال به خاطر درس خوندن زیاد برای کنکور،مسابقات علمی و درسای خودمون کمی از موهای جلوی سرم ریخت.و هنوز کاملا درنیومده. از این بابت ناراحتم.
درحال حاضر اسپری فولیکا مصرف میکنم که تقریبا خوب بوده تا الان ولی فکر میکنم باز هم نیاز هست.امیدوارم ایندفعه که بگیرم دیگه کامل موهای ریخته شده دربیاد.
+امروز کتابخونه بودم و سیستم عامل میخوندم.حس میکنم باید یک دور دیگه هم بخونم.
+چندین روزه دلم ته چین میخواد و هر دفعه به نوعی این آرزو برآورده نمیشه!مثلا امروز رستوران مورد نظرم بسته بود.
+برخلاف این هفته و هفته ی قبلش،هفته ی اینده اصلا امتحان نداریم. این خیلییی خیلییی خوبه!بالاخره کمی استراحت میکنیم.تا دوازده خرداد باید به دانشگاه بریم و بعدش امتحانات شروع میشن. فقط چهار هفته مونده!