زیر اب
راستش بیشتر روزا احساس میکنم من زیر آبم. اتگار من زیر ابن و بقیه بالای ابن و هرچی میگم نمیشنون و هرچی میگن نمیشنوم. حس خوبی نیست. فکر میکنم به خاطر سرکوب احساساته. البته به خاطر مدیتیشن احساسم رو بیشتر حس میکنم و جای احساسی فقلم اشکم درمیاد اما دلم نمیخواد جلوی هیچکس ی قطره اشکم از چشمم بیاد پس جلوی خودمو میگیرم.
از اون گذشته احساس میکنم ۲۴ سالم شده و زندگیم توی موقعیت درستی نیسن. یعنی شغل خوبی دارم دارن زبان میخونم جدی که شاید بتونم نویسنده انگلیسی بشم (چرا امید زیادی بهش ندارم؟ یعنی توی نویسنده ایران شدم چرا امید دارم اما این روزا به اون هدف اصلیم مه نویسنده ریموت خارجی هست امید ندارم) و در کل از خیلی لحاظ زندگیم خوبه. میتونست واصعا بدتر باشه میدونم. اما از لحاظ زندگی احتماعی زیاد راضی نیستم. من ادمی ام که باید با دوستام زیاد که نه در حد معمولی در ارتباط باشم اما دوست صمیمیم از صبح تا شب سرکاره و مجبورم گاهی برم همونجا ببینمش و اون یکی هم خیلی وقته ندیدمش. کاش یه دوستی داشتم که بتونیم مدت زیادی وقت بگذرونیم. راستش یه نبر دیگه رو امتحان کردم اما نتیجه رو زیاد دوست نداشتم با اینکه دختر خوبی هم هست.
با خواهرم هم فقط خواهریم و زیاد صمیمی نیستیم. متاسفم که اینطوره ولی اینطوره. راستش از حرفای تکراری متنفرم و خواهرم اینطوریه و این اذیتم میکنه به شدت دست خودم نیست.
و بابت این قضیه دوری ازش به شدت عذاب وجدان دارم. ولی انگار هیچوقت حرف زیادی برای گفتن ندارین. البته اوضاع بعضی وقتا بهتر میشه و میدونم هز دومون همو دوست داریم و رابطه خوبی دارم اما منظورم اینه که صمیمی نیستیم ته تهش. انگار سالها فاصله سنی داریم نه فقط دو سخ سال.
داشتم میگفتم زندگی اجتماعیم خیلی خالی شده بعد دانشگاه. خداروشکر کلاس زیان خست (امروزم داشتم) کارم که دورکاریه. کاش یه دوستی داشتم که مرتب در ارتباط بودیم چه تلفنی چه بیزون. همیشه دلم میخواست برم خیریه ای داوطلبانه کار کنم ولی هیچوقت نشد. گذشته از اون فکر میکنم توی ایران زیاد این چیزا نباشه، نه در اون حدی که توی فیلمای خارجی میبینیم.
هیچی دیگه. اینم از حس این روزا: نیاز مبرم به دوست نزدیک و بیرون اومدن از زیر اب.
البته که شکر خدای را از هرچه هست. نمیتونم نعمت های زیادی که بهم داده رو نادیده بگیرم.
اصلا میخوام از این به بعد زیر هر پستی شد سه تا یا بیشتر سپاس گزاری بکنم:
-کلاس زبان
-سلامتی خودم و خانواده ام
-خیلی از ارزوهای برآورده شدم