شکر خدای را
دیشب بعد مدتها احساس خوشبختی کردم. این حس که میتونم رویاهای دیگه ای داشته باشم که در گذشته داشتم. چیزایی که شاید به خاطرشون کار رو شروع کردم اما کم کم حسته شدم و یادم رفت! خالا بازم اومدن توی ذهنم و چقدر دوسشون دارم.
به این فکر کردم که من شغلم رو دارم، که مدیریتی هست که دلم میخواد، برنامه روزام، بیرون رفتن و دوست هایی که دارم و خیلی خوبن، کلاس زبانم، خریدام و همه چیز. همشون رو خیلی دوست دارم و به خاطرشون خداروشکر میکنم حسابی. مدتها بود ناراحت بودم و نمیتونستم خوبیا رو ببینم، یعنی میدیدم اما نمیتونستم به خاطرشون خوشحال باشم. حالا میتونم خداروشکر. زندگی ای ساختم به لطف خدا و تلاش حودم که همیشه میخواستم. بهترم میشه!
و دیشب یادم اومد دلم چقدر میخواست شغل دورکاری داشته باشم و بچه های خودم و برای همسرم غذا بپزم و کیک و چیزای خوشمزه و خونه داری رو دوست داشتم! برخلاف حسی که در چند سال اخیر داشتم یعنی احساس خیلی بد به خونه داری. عاشق نمازم و همه اهدافم هستم. کلاسایی که میخوام برم و برنامه هام و آرزوهام. خدایاشکرت واقعا. همراهم باش مثل همیشه و خدایا حال دل هممون رو خوب کن.