ماشین
روز دوشنبه بالاخره یه ماشین گیرم اومد و بابام اون رو برد خونه، منم داشتم با ماشین بابا اینا دنبالش میرفتم که متاسفانه تصادف کردم. یعنی بیشتر حواسم دنبال این بود ک ببینم بابا کجا میره تا دنبالش باشم برای همین وقتی ایستاد من بدون توجه زیاد راهنما زدم و رفتم کنار. ی ماشین هم بهم زد که خیلی جزیی بود اما کلی ناراحت شدم مخصوصا چون اون شب باید خوشحال میبودم اما اصلا خوب نخوابیدم. خلاصه بالاخره با خودم کنار اومدم ک خواست خدا بود و خسارت زیادی هم وارد نشد.
خلاصه که روز بعد رفتیم برای قولنامه. دیروز و امروز هم کمی رانندگی کردم باهاش اما یکم استرس داشتم هم چون جدید بود هم به خاطر اتفاقی که افتاد. اما به خودم گفتم خدا کمکم میکنه و پیش رفتم.
خلاصه که همین. الان خوبم خداروشکر. همه چی خوبه. امیدوارم برای هممون بهترین اتفاقا رخ بده، و خدا مواظب هممون باشه که میدونم هست. شکرگزاری هم هر شب میخوام انجام بدم الان هفته ای سه چهار باره.
راستی هنوز پلاک عوض نکردیم و یکم هم کار داره ماشین که کم کم انجام میدم.