نفس راحت
امروز صبح بیدار شدم اخبار رو چک کنم ببینم اوضاع چطوره چون ساعت هفت نوبت ارایشگاه داشتم. انتظار بدترین خبرا رو داشتم اما دیدم خبر )آتش ^بس اومده! تعجب کردم و باورم نمیشد اما خوشحال شدم که قراره زندگی به حالت عادی برگرده یا حداقل به زودی اینطور بشه.
این قضیه جنگ دو تا چیز مهم بهم یاد داد:
قبلش میگفتم کاش کار نداشتم و کلی وقت واسه کتاب خوندن و نوشتن داشتم اما دیدم اصلا اینطوری نمیخوام و کسل میشم و هرچیزی به اندازه اش خوبه. کار خوبه و ورزش و بقیه برنامه ها همگی به اندازه خوبن.
دوم اینکه دیدم واقعا هرچی برنامه ریزی کنی یا نگران باشی فلان موضوع رو چیکار کنم، باز نمیدونی چی میشه. مثلا من میگفتم میخوام واسه رنگ برم کارمو چیکار کنم و اینا تا اینکه اصلا ب موقعی خورد ک بیکار بودم.
البته حس میکنم درس دوم یه چیز دیگه بود اما یادم نیست:))) حالا اگ یادم اومد میگم اما این دو تا موضوع خیل ارزشمند بودن.
امیدوارم هر کس از خونه و خونوادهاش دوره زودی برسه بهشون و همه چی درست بشه.
پ.ن: یادم اومد اون مورد دوم چی بود. اینکه همه چیزای زندگیم هر چقدر هم کوچیک باشن اهمیت دارن. از کرم ها تا حتی سرکلیدی! یعنی هر کدومشون رو با زحمت و عشق خریدم و دوسش دارم. و بابتش شکرگزار هستم.