دو روزانه
صبح دیروز که جمعه بود داشتم روی پروژه کار میکردم.اخرش موفق شدم به یه چیزایی پی ببرم درباره پروژه و یک لینک خوب هم پیدا کردم برای اتصال وبسایت به وب سرویس یا همون وب ای پی آی(کشفم این بود که وب api نوشتم نه وب سرویس). و شب هم رفتیم خونه مادربزرگ و از اون طرف رفتیم کمی خوراکی گرفتیم برای خودمون و برای خاله چون میخواستیم بریم به شوهرخاله که ظهر جمعه فشارش کمی بالا بوده سر بزنیم.
خاله کلییییی خوراکی بهمون داد و هیچ جوره دست از سرمون برنمیداشت و آخرش شام هم بهمون داد با اینکه چندین و چند بار گفتیم اصلا گرسنه نیستیم.اخه ناهار زیاد خورده بودیم.ناهارمون کباب کوبیده و برنج و استیک بود(استیک به سفارش من بود ولی میخواستم خودم درست کنم که فرصت نشد، ایشاا... دفعه بعدی).
اونجا که بودیم دوستم بهم خبر داد استاد گرافیک کار کاغذ کادو و تصویر سازی ام رو برداشته. معمولا کارایی که ازشون خوشش میاد رو برمیداره.و این خیلی خوشحالم کرد هرچند که میخواستم کاغذ کادوم رو نگه دارم تا بعدا چیزی رو باهاش کادو کنم و به یکی (هرکی😅) هدیه بدم.
و امروز هم سخت افزار خوندم و خواهم خوند.فعلا دارم مباحث کتاب رو میخونم که چیزهای نسبتاً ساده ای هستند.