دو تا کتاب،یه فیلم
پریشب رمان غرور و تعصب رو تموم کردم.کمی خسته کننده بود. همش راجع به مقام و موقعیت و پول و اینا.البته در کل بد نبود و در یک چهارم آخرش جذبش شدم.بعد هم فیلمش رو دیدم. از موقعی که فیلمش رو دانلود کردم سعی میکردم کتاب رو زود تموم کنم که فیلم رو ببینم.
پدر و مادر الیزابت از اونی که تصور میکردم پیرتر بودند که شاید با توجه به سن بچه هاشون درستش هم همین بود. همچنین اقای دارسی خیلی به نظرم مغرور نمیومد بیشتر ساکت و یه جورایی ناراحت به نظر میومد.
امروز عصر هم خوندن رمان زن همسایه رو شروع کردم و همین الان تموم کردمش.301 صفحه رو بی وقفه(به جز برای باز کردن در دلستر برای خوردش حین خوندن رمان) خوندم.الان یه حالتی دارم اونجوری که وقتی خیلییی میخونی میشی :دی
کتاب خوبی بود و خیلییی جذبم کرد و نتونستم کنار بذارمش.رمانای آموت معمولا بسیار خوب هستند.سه تا اتفاق می افته که عجیبه و شاید خیلی قابل پیش بینی نباشن البته تاحدودی اولی و دومی قابل پیش بینی بودند.اما سومی که در صفحه آخر رخ داد بسیار غیرقابل پیش بینی بود به نظرم.
و همین.