جامع نامه مادربزرگ :))💚
+مادربزرگم عاشق رنگ سرمه ایه. یکبار به مادرم گفته بود من از قهوه ای بدم میاد و سرمه ای رو دوست دارم،اصلا بیا با هم سرمه ای رو دوست داشته باشیم 😀
+دستپخت مادربزرگم فوق العاده ست. امروز برای ناهار خونه ما بود و من ماکارونی با پنیر پیتزا پخته بودم.مادربزرگم خورد و برای تشویق من به بیشتر آشپزی کردن کلی ازم تعریف کرد،همچنین بهم گفت غذاهای قدیمی تر براش بپزم،مثل قرمه سبزی.
+مامانم میگفت برای اینکه عزاداریم چهارشنبه سوری توی خونه خواهیم بود. تا اینکه یک هفته قبل از چهارشنبه سوری مادربزرگم تماس گرفته بود و به مادرم گفته بود وای نکنه دیشب چهارشنبه سوری بود و ما خبر نداشتیم و جایی نرفتیم؟! خلاصه مامانم گفت برای دلخوشی مادربزرگ و برای حوصله خودمون انشاا... امسال هم میریم باغ برای چهارشنبه سوری.
+مادربزرگ چند شب پیش صراحتاً گفت: من آقا هاشم (پدر بزرگم) رو دوست داشتم. قبلاً هم مشخص بود دوستش داشته ولی یادم نمیاد اینجوری گفته باشه.
+مادربزرگم همیشه بوی خوبِ خوبِ خووووبی میده. :)
+یکبار چند سال پیش مادربزرگم "هفت تا بدینجیل" ریخت توی جیبم =))))
+من عااااشق مادربزرگمم و اونم عاااشق منه :) بله خودشیفته هستم. -_-