کتاب “دختری که رهایش کردی”
و اینم نقد کتاب “دختری که رهایش کردی” ؛ برخلاف چیزی که با توجه به اسم کتاب فکر میکردم راجع به یک دختری که رها شده نبود بلکه اسم کتاب نام یک تابلو هست که توی کتاب درموردش صحبت شده. خیلی کتاب قشنگی بود وفکر نمیکردم به این خوبی باشه به خصوص آخراش و هپی اندینگ بودنش به بهترین نحو :) البته خب یه قضیه به طور کامل مشخص نشده بود اما خوشبینانه بهش نگاه شده بود.
از متن کتاب :
*از هر خوشی کوچک لذت میبردیم و به خودمان اجازه میدادیم تا از ذره ذرهی زیبایی آن بهرهمند شویم.
*تنها چیزی که مهمه خود آدمها هستن.
*تنها چیزی که توی دنیا ارزش داره اینه که آدم چه کسی رو دوست داشته باشه.
از اینجا به بعدش اسپویل:
من اون قسمتی که سوفی و اردوارد به هم رسیدن و توی سوئیس زندگی کردند رو خیلی دوست داشتم. نوشته بود که مرد و زنی هستن که علاقه ندارن زیاد تفریح کنن و بیشتر دوست دارن دوتایی با هم وقت بگذرونن . و علتش این بود که اونها بعد از جدایی و اونچه از سر گذروندن قدر همدیگه رو خیلی بیشتر دونستن و فهمیدن هیچی بهتر از با هم بودن نیست. و این خیلی دوست داشتنی بود که اون دوتا بازم به هم رسیدن و کلی قدر همو میدونستن :) البته قبل از جدایی اجباریشون هم همدیگرو دوست داشتن اما اینجا منظورم وقت گذرونی صرف با همدیگهاس و توصیفی که توی کتاب شده بود.