سیزدهبهدر
دیشب که سیزدهبدر تموم شد دیگه خسته بودم نیومدم اینجا. سیزدهبدر امسالو مثل هنیشه باغ بودیم، صبح کیانا و تانیا اومدن پیشمون و برای ناهار عموم اومد اونا و منو برد باغ خودشون.جوجه رو به یه روش جدید درست کردن که حسابی هم خوشمزه شد. با تانیا تو باغ خودمون گل چیدیم، تو باغ خودشون تاب سواری کرد و تاب تاب عباسی هم خوند. میخواست منو هل بده رو تاب ولی نمیتونست به جاش نشست برام دست تکون داد و بوس فرستاد، براش یه صندلی اوردیم بشینه بعد منو برد هی میگفت مشان بیا، یه صندلی دیگه هم اوردم هرکی میگفت بشینم روش میگفت نه فقط میخواست من بشینم :** موقع ناهار اومد به من گفت بیاسر سفره نشست میگفت به به بخوریم :)
دیگهههه کیفشو برداشت میفگتم کجا میری میگفت درس ، عروسکشم میاره هرجا میره خیلییی دوست داشتنی میشه :*
کیانا به من اشاره میکرد میگفت کیه گفت مشان گفت دختر کیه گفت عمید میگفت عمید کیه گفت عمو :* خودشم میگفتیم اسمت چیه میگفت من ، بعد ک دوباره میگفتیم دیگه میگفت تاتا. جوجوی منه تانیا خانوم .
خلاصه بعدم اومدیم باغ ما با کیانا و حرف زدیم و سبزه گره زدیم و شبم خونه ساندویچ خوردیم و تمام . :) سیزدهبهدر خوبی بود خداروشکر . انشاا... هممون همیشه خوش باشیم :)