حس خوب
+واقعیت هم به خوبی کتاب ها بود. (جمله ای از کتاب کتابفروشی کوچک بروکن ویل)
این کتاب همین الان تموم شد. راجع به سارا، دختری خجالتی بود که از سوئد اومده به بروکن ویل. بروکن ویل شهریه که دیگه تقریبا کسی داخلش نمونده و آدماش کمن. سارا میره اونجا تا ایمی -دوست مکاتبهایش- رو ببینه. و خلاصه اتفاقایی میافته. کتاب جالبی بود و زودم تموم شد.
و اینکه راجع به کتابا خیلی صحبت شده داخل این کتاب. یه لیست کوچیک ازشون نوشتم. کتاب بعدی برای خوندن رو فعلا انتخاب نکردم، با اینکه دلم میخواست از یالوم باشه اما احتمالا فعلا یه چیزی بخونم تا بعد.
+دیروز خواب بابا بزرگمو دیدم. توی خونهاش بود. بهش سلام کردم، کلی خوشحال شد و بوسم کرد بعد گفتم من اون شیرینی هارو دوست ندارم. شیرینی های تو خوبه. بهم یه بشقاب شیرینی نشون داد. بهش گفتم کدومش بهتره؟ یکیشو داد گفت این بهترینشه.
چه خواب خوبی و چه خوب که تو رو دیدم. روحت شاد پدربزرگ عزیزم.
+امروز جمعهاس اما مجبور شدم یه پروژه انجام بدم. بعدش هم اتاقمو درست کردم و بعد کتاب خوندم. الان بوی خوب تمیزی میاد و حس خوب تموم شدن کتاب و اینا :)