جمعه جان :)
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۸ ب.ظ
امروز هم تانیا جان اینجا بود و کلی شیرین زبونی کرد. شب رفتیم بیرون همگی با کیانا و تانیا ، هوگر رزروش پر شده بود و یه رستوران جدید هم رفتیم که چای بخوریم، گفت اژ دو ساعت دیگه باز میشه. خلاصه که برگشتیم یه جا آیس پک و اب هویج خوردیم فقط . بعد کیانا اینا رفتن و ما رفتیم خونه مامان بزرگ جان. بعدش هم که اومدیم خونه.
پ.ن: امشب بارون میاد :)
پ.ن۲: بابابزرگم در سررسیدی کارهای روزانه اش رو مینوشت. فکر کنم این عادت رو از اون به ارث بردم که اگر اینطوره، باعث افتخارمه. و اینکه خیلی وقته خوابشو ندیدم ؛ کاشکی امشب بیاد به خوابم .
پ.ن۳: خدایا شکرت برای همه چی :)
۹۸/۰۹/۱۵