راستی داره بارون میباره
چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۰۸ ب.ظ
امروز شیرینی واسه عید پختم و بعد از روزها خسته شدم! چون مدتیه پروژه انجام نمیدم و همه رو انداختم واسه بعد عید. دو مدل شیرینی و کوکی کشمش و گردو پختم. خوب شدن اما پهن !
امروز یاد یکی از خاطرات بچگیم افتادم. با خواهرم از دیوار باغ میپریدیم بیرون و از در میومدین تو و بعد بین علفا توی مخفیگاهی که ساخته بودیم قایم میشدیم . یعنی مثلا ما دزدیم! بعد یهو دو تا پلیس اومدن تو باغ پیش بابام. فک کردیم که اونا تصور کردن ما دزدیم و واسه همین اومدن! ما هم قایم شدیم. بعدا فهمیدیم برای خوردن آلوچه اومده بودن 😁😁😁
۹۸/۱۲/۲۸