فقط مرسی از خدا و تمام
من به تنگ آمده ام از همه چیز ، بگذارید هواری بزنم.
این شعر کوتاه روایت حال الان منه. چون میخوام دیگه تمام چیزا رو اعم از مثبت و منفی بنویسم، میگم که: نمیدونم اسم این حس چیه، غم؟ استرس؟ اما بیشتر از همه همون چیزیه که نوشتم انگار: من به تنگ آمده ام از همه چیز.
راستش دیروز داشتن فکر میکردم چطور بعضیا حرمت نون و نمک نگه نمیدارن. امروز تو ارایشگاه خانوم ارایشگر با تلفن جرف میزد و میگفت: ادما حرمت نون و نمک نگه نمیدارن اگر نگه میداشتن، خیلی چیزا فرق میکرد و خیلی اتفاقا نمی افتاد و... (نقل به مضمون البته) .
خلاصه که بله! بعضیا حرمت نون و نمک ندارن، معرفت ندارن، انسانیت رو نمیدونن چیه. و جالبه منظورم از اون بعضیا در حال حاضر فقط ادمای آشناست و نه غریبه! بابا پس میگفتن فامیل گوشت همو بخورن استخون همو دور نمیندازن که! چی شد پس؟ امان از فامیل، امان از اشنا. که هل میدن ادمو، که حرمت نون و نمک و هیچی حالیشون نیست.
من یکی که دیگه به این فکر نمیکنم فلانی فامیله، اشناس، نمیخواد بترسم، باید هواشو داشته باشم و... نه نه نه . فامیل و غریبه وجود نداره. ادم آدمه و غیر ادم هم غیر ادم! فامیل و غریبه هم نداره. منظورم از ادم بودن هم انسانیت داشتنه. میتونم بگم فارغ از دین، اما نمیگم! چون که دیدم واقعا دین دارهای واقعی فرق دارن با بقیه. یه چیزایی واسشون مهمه، یه حرمتایی نگه میدارن. از خدا میترسن .
اخیش راحت شدم اینا رو نوشتما! نه اینکه حالم بد باشه و اینا، بیشتر به تنگ آمده ام از همه چیز. فکر میکنم (و امیدوارم) فردا که پاشدم بهتر شم. انشاا... . خدایا شکرت برای همه چی. مهم تر از همه برای بودنت، برای حضور، برای اینکه میدونم میشنوی منو. و چه جالب امشب خدا توفیق گوش کردن به آیات قرآن رو بهم داد. و اولین ایه به این مضمون بود که عجله نکنید خدا جواب ضالما رو میده. :) شکرت خدای جانم .