امروز
دیگه نیومدم بنویسم از بعد تولدم! یکی اینکه بابا طبق هرسال اسمس نداده بود، چون هر سال مداد. به مامانم گفتم بهش گفت ، مسافرت بود خودمم پی ام داذم تولد مبارک . دیگه کلییی پیام تبریک فرستاد. و بعدشم گفت دیدی فرستادم :)
دوشنبه ۲۶ خرداد هم رفتیم کافه لوتوس با دوستام و تولد گرفتیم. کلی هک عکسای خوشگل نارنجی گرفتم. دیگههه بگم، یه لیست از نوشتنی ها درست کردم که بسام اینجا بنویسم از خاطرات بچگیم!
فکر میکردم ۲۲ سالگی یعنی سن بالا اما الان احساس خوبی دارم چون بالاخرههههه دیگه احساس نمیکنم بچه ام! حس میکنم بالاخره جوونم ! خدایا شکرت.
دیگه چی؟ سرم کلی شلوغه و پروژه نهایی وب هم اضافه شد به این داستان. راستی امتحان عملی گرافیک هم دادیم با شیوا گروهی :)
الانم میخوام برم برای فید پیجم فکر کنم و ایده بنویسم. و اینکه درباره مراقبه تو پیج بنویسم. فعلا :) حالمم عالیه راستی خداروشکر. امروز کمی مراقبه کردم و عالی بود بهتر از هر چیزی که فکر میکردم.