بیستم دی (وقتی نمیدونی چ عنوانی بذاری 😂🤭)
وای نمیدونم چرا شبا انقدر ناراحت و غصه ناک میشم 😂 خداروشکر صبحا خوبم اما شبا یه جوریه اصن. البته نه همه شبا. امشبم راستش حوصله ندارم غمگینم. احساس میکنم به استراحت نیاز دارم. دلم میخواد برم یه جای دور دور توی دل طبیعت جایی که ادما نباشن اروم بگیرم یکم.
هیییییی
فکر واکسن، گرونی، فکر اینکه این روزایی که اینجوری جوونیمونه. فکر اینکه مثلا اگ خارج بودیم الان چقد لایف استایلمون فرق میکرد. و فکر همه چی. هی خدا.
انشاا... همه چی خوب مبشه. همین الان که تو کتاب آموزه های دائو (که همین امشب شروعش کردم) خوندم هیچ طوفانی تو طبیعت بی پایان نیست. برای همین امیدوارم . هر چند سخته. اما امید هست. چون خدای عزیزمون ما رو تو آغوشش داره. وقتیم داریم گریه میکنیم (ینی ناراحتیم)، باز تو آغوشش هستیم.
بعد از نوشتن عنوان: یه خاطره ای دارم که خوب یاذمه. راهنمایی بودم. توی سرویس. ده دی ماه بود. راننده سرویس گفت چقد زود دهم شد. منم داشتم فکر میکردم اخیش ده روز از دی رفت به بودی عیذه و سال تحصیلی تموم میشه. اینو گاهی یادم میاد. وقتی مثلا زود اول یه ماه میره و میرسیم وسطاش. همین :)