یه شب قبل عیدیِ بارونی
این روزا فشار کاری کمتره اما هنوزم یکم ناراحتم. بیشتر به خاطر اینه که ۱۶ سال درس خوندم حدودا و الان بدون درس یکم سردرگمم! نمیدونم چیکار باید کرد و کارمم که دورکاریه. برای همینم تصمیم گرفتم بعد عید برم کلاس زبان انشاا... واقعا دوست دارم بیشتر توی اجتماع باشم البته این حس چند روزیه که در من پیدا شده. واسه کرونا هم کلی بیرون رفتن کم شده اما فکر کنم کلاس زبان بد نباشه. و پیاده روی هم میخوام از سر بگیرم. مدتی هفته ای یکبار میرفتم پیاده روی البته نه خیلی مرتب، الان باز دوست دارم برم. میشه یه هفته پیاده روی یه هفته دو بریم که تنوع هم بشه.
به جز اون دلم میخواد هفته ای یکبار کار داوطلبانه ای چیزی انجام بدم. یا اینکه کلا هفته ای یکبار برم یه جا مغازه مثلا دوستم و اینا یکم اونجا باشم شاید کمک کنم یا حرف بزنم فقط. اما موضوع اینه مغازه دوستم اینا داییش هست و اینجوری راحت نیستم.
خلاصه فعلا زبان و دو و پیاده روی باشه تا بعدا یه چیز دیگه هم اضافه کنم بهشون. البته دلم میخواد خریدای خونه رو هم انجام بدم که حوصله ام سر نره!
حالا باز با یکی از دوستام حرف میزنم ببینم چی میگه اون و ایده ای داره یا نه. اهان البته کافه رفتنم ایده خیلی خوبیه اما واسه کرونا خیلی نمیشه رفت. اخخخخ کی بشه واکسن بیاد.
دیگه چی؟ اهاننن به احتمال زیاد به زودی اتاقمو عوض نیکنم و میرم اتاق سر راه پله که اتاق بچگیامم هست. اونجا رو یکم قراره عوض کنم و خوشگل کنم، هرچند الانم خوبه به خصوص که یه کمد دیواری بزرررررگ داره که خیلی خوبه.
کاش بشه بازم مثل قبل بیشتر با خدا حرف بزنم. این چیزیه که دلم میخواد.
همین. الان که نوشتم حسم بهتر شد. به خصوص با نوشتن خط اخر :) خدایا شکرت.
اهان راستی ارزوها زیادن! اما خداروشکر که ارزو هست. و ممنونم به خاطر ایده ها و همه چی از خدای بزرگم.