این روزای قشنگ
امروز بعد از ده روز که ماشین رو واسه تعمیر گذاشته بودیم، بالاخره ماشین رو بهمون دادن. و یکم دور زدیم. تو این ده روز پیاده روی رفتیم، دو بار خونه مامان بزرگ رفتیم، رفتیم توی یه خیابون گشتیم و من یه سنجاق سینه خریدم که پشیمون شدم، و دوبارم غذا سفارش دادیم با پیک ، خلاصه بد نگذشت اما خیلی حوصله سر بر بود، طولانی ترین تایم بدون ماشین و حالا بیشتر قدرشو میدونیم :)
امشب مامان بابا جوجه درست کردن و منم قرار بود فستینگ باشم اما یه مقدار خوردم، توی ایوون غذا خوردن خیلی کیف میده حقیقتا :)
خدایا شکرت برای:
کار
دوستان
ماشین
حس خوب
خانواده عزیزم
*مامانم یه لباس ابی راه راه میپوشه که وقتی بچه بودم یکی ازش داشت، خیلی حس اون موقع بهم میده وقتی میبینمش تو این لباس!
**امروز سرم درد میکرد احتمالا برای ماهی ظهر، خواهرم برام خرما اورد و خیلی بهتر شدم :)
***بابا اومده میگه فلانی ب زنش میگفت عزیزم اونم بهش میگفت عشقم، اه اه حالمو بهم زدن 🤣
و بعد: واقعا چرا واکسن نداریم یرق نداریم اب نداریم؟! امروز گازم نداشتیم ما 🙋🏽♀️