اسب و رستوران
سه شنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ب.ظ
امروز بعد مدتها خوصلم اومد (نمیدونم کجا رفته بود :دی) رفته بودیم دنبال پیدا کردن کلاس سوارکاری اما جایی رو پیدا نکردم، یه رستوران دیدیم رفتیم با مامان و خواهرم و هات چیپس اینا خوردیم، فضای سبز و قشنگی داشت. اخر سرم اومدم خونه یکم پاورپوینت های تدریسم رو درست کردم، اخ نوشته بودم قراره تدریس کنم جایی؟!
خلاصه که اینجوری . امروز یکم عصبانی شدم از نویسنده ها و اینا، اما کلا خوبم الان. تصمیم دارم بیشتر دنبال کلاس اسب بگردم امیدوارم موفق بشم. و میخوام که بیشتر در لحظه حال بمونم.همین دیگه. خدایا شکرت.
۰۰/۰۵/۰۵