اولین سرم عمرم
دیروز رفتیم یه کافه خیلی خوب و کیکای خیلی خوشمزه خوردیم. اما امروز به خاطر اینکه چند روزی بود سرم درد میکرد رفتیم دکتر و دیدم فشارم افتاده. بهم سرم زد بعدش رفتیم خونه مامان بزرگ کلیییی بهم میوه و دوغ و اینا داد. اومدم خونه استراحت کردم. بابام که اومد بهش گفتم اونم رفت کلیییییی چیز واسم گرفت شیرینی و پفک و پسته و بادوم و اب هویج واسم گرفت. باز مامانم بهم چای نبات و میوه داد مامان بزرگم به زووور بهم طالبی اینا داد😅 ناهارم کباب خوردم شامم مامان بزرگم میخواد سوپ برام درست کنه. خواهرمم کلی زنگ زد و نگرانم بود. همه اینا بهم نشون داد که چقدر ادم دوست داشتنی و مهربون تو زندگیم هست. قبلا هم میدونستم اما الان بیشتر درک کردم که چقدر برای ادمای عزیز زندگیم مهمم و این برام خیلی ارزش داشت و فهمیدم حقیقتا خیلی خوشبختم. خیلی زیاد. فکر میکنم اکثر ادما اینجور افراد رو دارن درکنارشون اما بازم عمیقا درک نمیکنن. میخوام همه بدونن که چقدر خوشبختن. میخوام همه خداروشکر کنن و فکر نکنن مهم نیستن یا خوشبخت نیستن یا هرچیزی. من امشب با اینکه کمی فشارم پایینه هنوز اما عمیقااااا احساس خوشبختی میکنم. خدایا شکرت برای خانواده و همه اطرافیان مهربونم. اهان در ضمن دوستامم نگرانم شدن و شیوا بهم تصویری زنگ زد که البته الان تو این شرایط چیزی نبود که بخوام 😅 اما بهم نشون داد که چه دوست خوبی دارم و چه دوستای خوبی .
همین، فکر میکنم حکمت این قضیه همین بود. الانم مامانم اینا هی نگرانمن حالمو میپرسن و اینا. خلاصه که خدایا شکرت برای همه چی همه چی 🌸🤍