تانیا نوشت
دیروز باغ بودیم و تانیا رو آوردیم پیشمون.چند تا از کارای شیرین خانوم :)))) :
+موقع ناهار گفتم بذار دستمو بکشم روی دستاش که اگر چیزی چسبیده به دستش کنده بشه.وقتی داشتم اینکارو میکردم بهم زل زده بود.نمیدونم چه فکری پیش خودش کرد که دستشو میزد توی ماستا و میمالید به دست من :))) هرچی هم میگفتم خودت بخور بازم اینکارو میکرد :) تا اینکه حواسش پرت شد.اولش با قاشق غذا خورد،بعد با چنگال و بعد که با ما نگاه کرد شروع کرد با قاشق و چنگال غذا بخوره :) اخه نینییییی تو کوچولو اینارو از کجا بلدی. :)
+عاشق بادبزن و انبر شده بود و هیچ جوره بیخیال نمیشد و میخواست زغال باد بزنه.اخر بردمش توی اتاق و کمی باهاش بازی کردم. مثلا سیب زمینی رو عمدا مینداختم رو زمین اون خانوم مهلبون میدادش به من :)
+بابام طبق معمول ادای هاپو براش درمیورد اونم خیلی دوست داره یهویی پاشد رفت بغل بابام. بعدم که داشت میرفت بیرون باغ پاشد دستشو داد به بابام و باهاش رفت.توی راهم پاشو میذاشت رو الوچه های رو زمین و لهشون میکرد :)
+بابام روی دو تا دستش می ایستاد و اونم پاشو با دستش گرفته بود میبرد بالا :)))
+صدای سگ که میومد توجهش جلب میشد و اونم صدای سگ در میورد :) داشت غذا میخورد یه دفعه به نونش ماست مالید و گرفت بالا گفت بابا،کیانا ترجمه کرد که یعنی بابا اینو بده به سگا :))))
+عاشق مرغای باغشون بود و کلی نگاهشون میکرد. من سعی کردم یادش بدم بگه قُد اما فقط میگفت دُ :))) برای مرغا کلی دست میزد.
+برام جالب بود این دفعه اومد بغلم و تا باغمون بغل من بود و همچنین راحت رفت بغل بابام.فکر کنم دیگه داره مارو میشناسه :)
+عاشق نوشابه اس و سر غذا آخر بار نوشابه رو اوردیم که قشنگ غذاشو بخوره. وقتی داشت میخورد غذاشو نگاهش همینجور به نوشابه بود و وقتی نوشابه خورد یه صدای اخیش مانندی داد و جیگرش حال اومد :)
خلاصه همینا.عاشق تانیا هستم و همه اینو میدونن :)