خود عید 10
امروز ناهار خونه مامان بزرگم بودیم و کوفته خوردیم.بعدش تا مدتی اونجا بودیم و عصر پاشدیم با مامان بزرگ، خواهر و شوهرخواهر و مادرم رفتیم ناژوون اسب سواااااری :)))))
قبلا در شمال کمی سوار اسب شده بودم اما اسب خیلی آهسته مسیر کوتاهی رفت و برگشت. برای همینم این دفعه که سوار اسب شدم طبق تجربه قبلیم انتظار یک اسب سواری آروم رو داشتم اما اسبه خیلی تند رفت و خیلی ترسیدم اما فوق العاده باحال بود :))))) مردی که آموزش میداد گفت بیشتر سنگینی ات رو روی پاهات بنداز و بین رو محکم بگیر و اگر خواستی تند تر بره زنجیر رو بزن به اسب اما من اصلا زنجیر رو نزدم چون به نظرم خود اسب به حد کافی تند میرفت :) خلاصه خیلی خووووب بود دو دور رفتم و کلی حال داد :)
بعدش هم رفتیم دور زدیم و شام هم اسلایدر خوردیم که خیلی چسبید :) بعدش هم توی خونه کادوهای روز مرد شوهر خواهرم رو بهش دادم و کادوهای پدرم و پدرشوهر خواهرم رو هم انشاا... فردا خواهیم داد.
پ.ن:میخواستم کوتاه راجع به اسب بنویسم که انقدر مطلب طولانی نشه اما انقدر ذوق کرده ام که نشد :)