خود عید 6 :)
چهارمین روز از عید: ( بنویسیم که چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ پنجم ثبت میشه یا نه ؟!)
امروز صبح شوهرخواهرم برامون کیک و برای منحصراً من فسنجون آورد :) کیک مال تولد مادرش بود که دوم فروردینه اما سوم جشن گرفته بودن .خواهرم اومد درحالیکه من توی تخت بودم بهم گفت برات کیک و فسنجون آورده ،بدیهیه که کلمه فسنجون بود که لبخند به لبم آورد =))))
عصر هم اول یکی از پسر عمه ها و همسرش اومدن خونمون،بعد رفتیم خونه خاله و بعدش عمه بزرگم و پسرش اومدن خونمون.
الانم کلی کتاب "الینور آلیفنت... " رو خوندم. (اسپویل) توی این کتاب افکار اول شخص خیلییی ذکر میشه و این جالبه.این دختر خیلی منظمه و فکر میکنه بسیار معمولیه بدون در نظر گرفتن زخم روی صورتش. و از لحاظ اینکه آداب اجتماعی رو بسیااار دقیق و همونطور که گفته میشه نه اونطور که منظور واقعی مردم هست رعایت میکنه من رو یک جورایی یاد شلدون در بیگ بنگ تئوری میندازه.مثلا اینکه دختر سمی بهشون گفت برای مهمونی کادو نیارین و اونم فکر میکنم عدم رعایت این درخواست بی ادبیه یا اینکه دقیقا میخواست ساعت هفت برسه و گفته ی دوستش مبنی بر اینکه اگر خیلی سرساعت یا زودتر برسی به یک مهمونی نشونه ی پر روییه براش عجیب بود. تا الان این کتاب برام نسبتا جذاب بوده.
الان چیکار میخوام بکنم نوشت(😀): الان چون ظهر خوابیدم و خوابم نمیاد میرم کلی توی تلگرام و اینستا میگردم تا بالاخره خوابم بگیره.در ضمن به شدت دلم قهوه میخواد.
عنوان نوشت: با این نحوه عنوان گذاری اخیرم (دم عیدی و خود عید) احساس میکنم دارم یه سری داستان رو مینویسم یا یک رمان دنباله دار یا یک سریال حتی :) خیلیم جالبه به نظر خودم 😑😑😀