این روزا
این روزها به درس نخوندن میگذره!! تقریبا هیچی نمیخونم. یعنی خیلی کممممم میخونم.مثلا دیروز امتحان ساختمان داده داشتیم که من با وجود کلی تعطیلی و فرصت برای خوندنش فقط و فقط دیروز صبح توی مینی بوس خوندمش. البته مقداریش رو هفته قبلش خونده بودم سرسری که اون هفته امتحان نگرفت. البته جالب اینجاست که امتحان دوسوالی و یک نمره ای بود و در واقع کوییز بود و من هم یک نمره رو گرفتم خوشبختانه.
بعدش هم کلی بیکاری که وسط این کلاس و کلاس زبان پیش میاد.کلاس زبان هم که بسیاااار خسته کننده.حتی برای منی که زبان رو دوست دارم.
این روزا رانندگی میکنم ولی هنوز باید کسی پیشم باشه.شایدم نباید کسی پیشم باشه ولی کسی پیشم هست! مامان و اکثرا بابا. مثل امروز که بردمش بانک و توی ماشین منتظر نشستم بیاد و در همین حین یه نفر اومد گفت کمی برو جلو منم پارک کنم و اونجا بود که این حس راننده بودنم تقویت شد:دی خیلی خیلی مشتاقم برم دانشگاه با ماشین. یعنی کی میشه برم؟!
لازم به ذکره که شنبه امتحان مبانی مهندسی دارم ولییی میل به خوندن زییر صفر!
و اینکه بعد از مدتها نوبت ارایشگاه دارم و دلم لک زده برای ابروهای برداشته شده و مرتب!