دو روز قشنگ
جمعه باغ بودیم با مامان بزرگ و خاله و شوهر خاله و شوهرخواهرم و عمو و زن عمو و بچه هاش. کلی با تانیا بازی کردم. گل گذاشتم توی موهام و اونم گل گذاشت تو موهای من و خودش . جالب ترین کارش این بود که وقتی کوشیباباش زنگ خورد رو به همه ی ما گفت هیس و انگشتشو فشار داد روی دماغش :))) بعدم مامانم سفره انداخت که توش همدونه رو قاچ کنه تانیا سریع اومد نشست توی سفره و وقتی خندیدیم و فهمید برای غذا خوردن اون انداختیم پاشد رفت. براش سیب زمینی هم سرخ کردیم که کلی دوست داشت . موقع رفتنشون نمیرفت سوار ماشین بشه و هی به من میگفت بشین و به صندلی اشاره میکرد و کلی جیییغ زد و گریه کرد ، میخواست منم برم باهاشون عزیززززم :***
امشب هم کیانا زنگ زد و گفت بیا بریم بیرون ،بابام رستورانی که رفتیم رو دوست داشت و میخواد دوباره بریم. خلاصه رفتیم و من این دفعه کباب خوردم که زیاد خوب نبود . جوجهاش بهتر بود. توی راه تانیا دستشو میورد بیرون ماشین و وقتی میگفتم دست بده بهم دست میداد. دالی کردن هم بهش یاد دادم که خیلی باحال انجام میداد. توی یه پاساژ هم عاشق فواره آب وسط پاساژ شده بود و هی میگفت آبوووو و نگاه میکرد .
موقعی که منو رسوندن دم خونمون مامانش به تانیا گفت بایبای کن اما تانیا با تعجب نگاهم میکرد و بهم گفت بشین و به توی ماشین اشاره میکرد :)))
پ.ن: مثلا رژیم دارم ،هر شب یه رستورانی جایی هستیم. البته خداروشکر ناهار کم میخورم . درضمن شیرینی فروشی جدید شهرمون هم امتحان کردم که خیلی خوب بود شیرینی هاش.