مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی
۲۸آبان

سلام ! 

اگر به هر طریقی رمز این وبلاگ رو پیدا کردین و قصد خوندن مطالب رو دارین، باید عرض کنم که این وبلاگ به جز خاطرات شخصی و البته یکسری مطالب دیگه چیزی رو شامل نمیشه.

به هرحال من از خوندن حتی یک خط از این مطالب توسط هر فرد رضایت ندارم و ممنون میشم که همین حالا این وبلاگ رو ترک کنین.

با احترام.

پی‌نوشت: ممکنه در حال حاضر وبلاگ بدون رمز باشه، اما در هر حال باز هم قاعده‌ای که گفته شد سر جاش هست، ممنون میشم وبلاگم رو ترک کنین.

 

مژگان ❤😻
۲۳فروردين

روزای بعد سفر اینجوریه که تلاش می‌کنم همه چی رو مرتب کنم، لباسام رو بشورم، خریدام رو جا‌بجا کنم و هر از گاهی با شوق نگاهشون کنم و خلاصه فرصتی هست برای برگشتن به زندگی عادی و روتین. از امروز کتاب خوندن رو هم شروع کردم باز هرچند تو ساحل جم-یرا هم کمی کتاب خوندم. و رفتیم دیدن مامان بزرگ.

اتاقم تقریبا مرتب شده و همه چی سرجاش هست فقط مونده رسیدهای دبی رو بررسی کنم و کیفم رو هم تمیز کنم. 

امشب داره بارون ملایمی میباره که باعث میشه فکر کنم همه چی تو دنیا درست میشه، همه چی. 

شکر خدا رو بابت همه چیز.

مژگان ❤😻
۲۲فروردين

اول اینکه پرواز به موقع بود و برخلاف چیزی ک انتظار داشتیم صبحانه خیلی عادی بود اما در حجم بالا. تو فرودگاه کمی معطل شدیم اما نه خیلی و فروشگاه هم اونجا بود ک سر. زدیم اما در مقایسه با فرودگاه استانبول خیلی ضعیف بود هرچند که شنیدم ترمینال یک اینطوره.

موقت نجویل اتاق دو سه ساعت تو لابی منتظر شدیم و چون از اصفهان هم رفته بودیم تهران دیگه حسابی خسته بودیم. قبل تحویل اتاق من گرسنخ بودم رفتم کی اف/ سی مرغ گرفتم که خیلی خوب بوددددد. بعدم خوابیدیم یک ساعت و ناهار خوردیم قرمه سبزی خیلی خوشمزه. بعدم رفتیم سمت بر/ج خلیفه که اولش از دبی مال سر دراوردیم. قسمت ابتدایی دبی مال خیلی ساده بود اما بعد تبدیل به یه پاساژ بی نهایت عالی تبدیل شد که روزها باید زمان بذاری و بگردی، در اصل ما اول هی سوال کردیم و سمت برج خلیفه رفتیم که دیر هم شد چون هی اشتباه می‌شد، نهایتا رفتیم تو اون محیط خیلیییی شلوغ عکس گرفتیم و بعدم برگشتیم داخل دبی مال. میخواستم کروسانی که تعریفش رو شنیده بودم بخورم که حوصله نداشتم دنبالش بگردم واسه همین تو دبی مال ژلاتوی ایتالیایی گرفتیم که برای من طعم لیمو و شکلات فندقی داشت. خوب بود نسبتا مخصوصا آخرش نمی‌دونم چرا طعمش عالی شد. اونجا کلا یه فروشگاه ایتالیایی بود و یه چیپس ایتالیایی هم خریدم که هنوز نخوردم. راستی از فرودگاه چیپس گرفتم که فکر کردم ساده اس اما سرکه ای بود ک دوس ندارم اما کیفیت خوبی داشت. و خلاصه میتونم بگم کیفیت چیپس های خارجی خوبه معمولا چون از برند لیز هم خوردم قبلا البته ساده اش بهتر بود طعم دارش یادم نیست چی بود.

بعد دیگه گفتیم بذار باز تو دبی مال بچرخیم و مامانم گفت دوباره نیایم که من مخالف بودم و میخواستم بازم بریم اما نهایتا چون خیلیییییی خسته شده بودیم و پاهامون درد گرفته بود و یه قسمتایی هم دیدیم، اوکی شدم. بیشتر دلم میخواست پیتزایی چیزی امتحان کنم. الان هم حواسم هست اگه جایی شد امتحان کنم.

دیگه چی؟ اها چاینا تاون رو هم رفتیم که جالب بود مخصوصا سوپرمارکتش. البته چیزی نگرفتم احساس میکردم کیفیت نداره هرچند اصلا مطمئن نیستم. بعد یه نوشیدنی شکوفه گیلاس بود میخواستم بخرم ک خواهرم یادآوری کرد خودمون دمنوش شکوفه گیلاس دم کردیم و ب نظر من شکوفه سیب طعم بهتری داشت هرچند اصلا دلم نمیاد زیادی بکَنم.

 بگذریم بعد دلم خواست مرغ پرتقالی/ چینی ها رو امتحان کنم که رفتم بخرم ولی خانمه گفت میخوای تست کنی گفتم اره. به نظرم خوشمزه بود اما نه واسه خوردن خیلی زیاد. برای همین دیگه نگرفتم. البته خوب بود واقعا.

اما من قصدم امتحان بود بیشتر.

دیگه اینکه اچ اند ام رفتم که جالب نبود زیاد و چند تا چیزی ک خوشم اومد زیادی گرون بود نسبت به ترکیه، لااقل فکر کنم چون جدیدا چک نکردم، 

دلم کرم برو-له و چند تا چیز می‌خواد امیدوارم پیدا کنم. راستی از سفورا هم چیزی میخواستم بخرم ک صفش حیلیییییی شلوغ بود محبور شدم بذارم سرجاش. 

تو دبی مال همچنین یه کتابفروشی فوق العاده زیبا با حس خوب بود کت اول دیدیم و وقت زیادی داخلش نگارنده چون میخواسنیم بعدا برگردیم اما در نهایت باز رفتم با هول وسایل رو نگاه کردم و پشیمونم ک چیزی نگرفتم. باید ی بوکمارک میخریدم. هنوزم دلم می‌خواد برم اون کتابفروشی اما مسیر مترو تا دبی مال پیاده روی زیادی داره ک از عهده اش برنمیام چون بازم برنامه دارم.

بعدم رفتم مغازه دیزنی ک تازه باز شده و بامزه بود. و آکواریوم دبی مال هم از بیرون دیدیم واقعا شگفت انگیز بود اصلا فکر نمیکردم از نزدیک این همه جالب و آرامش بخش باشه و قیافه کوسه رو که دیگه نگم =))) بقیه ماهی ها و سفره ماهی هم بی نظیر بود جدا.

الان تو هتل صدای آهنگ میاد به شکل محو که امیدوارم بره البته کلی خسته ام و خوابم خواهد برد. تازه لپ تاپ آوردم کمی همراه می‌کنم ک باعث شد واقعا بخ خودم افتخار کنم ب خاطر بعد این همه خستگی کار کردن.

دیگه برم ک چشمام داره بسته میشه و تازه باید تولد دوستم رو هم تبریک بگم فرصت نکردم به خاطر سفر،

 


روز دوم 

امروز صبح تا رفتیم با/غ معجزه ساعت ۱۱-۱۲ شد و اونجا خیلی گرم بود اما زیبا بود و کلی عکس گرفتیم. البته تقریبا هیچ بوی گلی نمیومد. بعد اونجا نوشابه گرفتیم که خیلی خنک بود و نوشابه خارجی هم که خیلی خوبه. من ایس کافی هم گرفتم خوشمزه بود و انرژی بخش. مدت زیادی هم نشستیم چون خسته بودیم از دیروز و برنامه دیگه ای برای اون موقع نذاشته بودیم تا استراحت کنیم. 

بعدش رفتیم ساح/ل jbr که خیلی شلوغ بود و یکم رفتیم داخل دریا. بعد رفتیم چیزکیک -فکتوری که یه چیزکیک خوب داشت و بهتر از اون خامه روش بود که طعم فوق العاده ای داشت. البته پیتزا میخواستیم ک بعد سفارش گفت سوسیس و پپرونی نداریم و سبزیجات هست که گفتیم نه. و یه آب معدونی خیلی گرون هم بهمون داد که اصلا ارزش نداشت.

بعد از ساحل هم کمی راه رفتیم و رستورانی رو انتخاب کردیم که بشقاب کباب داشت و خوشمزه بود تقریبا اما خیلیییی تند. به سوپرمارکت هم رفتیم ک عاشق سوپرمارکت )خارجی هستم من. کیندر گرفتم و خمیر دندون و میسلار روغنی.

چیپس ایتالیایی دیشبی هم خوردیم که طعم قارچ داره کمی و حسابی ترد و خوشمزه بود و به عنوان یه چیپس خور حرفه ای بهش نمره صد رو میدم =)))

بعد میخواستیم بریم استخر هتل که بسته بود و خلاصه اومدم سر لپ تاپ تو  هتل و چای اینا خوردیم و تمام. 

کلی جزییات هست اما حوصله ندارم بنویسم! مثلا یک ساعت از هتل تا -میراکل و یک ساعت تا ساحل از اونجا که شامل ۲۰ دقیقه پیاده روی می‌شد. 

بقیه رو شاید بعدا نوشتم. 

 

روز سوم دبی

امروز رفتیم صبح گیفت: ویلج و خرید کردیم. 

بعد رفتیم موزه -آینده که البته بلیط نداشتیم واسه عکاسی رفته بودیم و خوب شد عکسا. 

بعدش رفتیم امارات- مال که خیلی بزرگ بود من فقط تونستم بخشی از یک طبقه رو ببینم و بخشی از هایپر طبقه پایین. کتابفروشی رفتم و چیپس خریدم مدل لندنی و یه پیتزای خیلی بدمزه، دونات نسبتا خوب و ام /علی که یه جور دسر هست و تعریفشو شنیدم بودم اما دوسش نداشتم. تو این مال یه بخش برای اسکی‌بود که دیدیمش و امکانات جالبی داشت.

دیگه اینکه از گیفت هم کلاه حصیری گرفتم که خیلی وقت بود میخواستم با اسپری و بالم لب و نمی‌دونم ی سری خوراکی اما زیاد خرید نکردم. امروز بالاخره قبول کردم واقعا نمیتونم هرچی میبینم رو امتحان کنم از برندایی ک دوس دارم چون خیلییییی تو دبی این برندا زیادن و هم انفدر تو شکمم جا ندارم =)) هم هزینه اش زیاد میشه.

بعدم نزدیک هتل رفتیم دو تا مغازه یکیش سوغاتی بود یکیش سوپرمارکت بزرگ. دلم میخواست یه نماد از د-دبی بگیرم مثل برج خلیفه اما فعلا ک نخریدم.

راستی چیپسی ک گرفتم خیلی خوب بود ستاره هم قارچ از این کوچولوها خرید ک مزه قارچ عادی میداد تقریبا.

و اینکه تو یه فروشگاه صاحبش ایرانی بود و کلی با ما خوش رفتاری کرد. برامون نسکافه و آب آورد و تازه بهمون هدیه هم داد از فروشگاهش. برخورد خوبش خیلی دلنشین بود و امیدوارم همیشه موفق و سالم باشه. 

 

روز چهارم دبی

امروز رفتیم بازار :السیف ک خیلی حال و هواش رو دوست داشتم. قدیمی و دوست داشتنی بود. اونحا یه بوکمارک خریدم بالاخره طرح سنتی و البته یه ایس لاته از استا-رباکس عزیزم که واقعاااا ایس لاته اش رو دوس دارم.

بعد چون پیاده روی تا مترو زیاد بود تاکسی گرفتیم تا اونجا و بعد رفتیم ساحل جم؛یرا که تو یه منطقه خیلی عالی بود و واقعا شیک بود اونجا. تو راه یه گل خیلی خوشگل سفید دیدم ک قبلا تو فیلما دیده بودم فقط. با برج ا-لعرب هم عکس گرفتیم و بعد رفتیم سمت ساحل. باز پیاده روی داشت و آخرش رسیدیم قسمت یات ها. اونجا یه دختری یه میمون خیلی کوچولو بغل کرده بود که به طرز باور نکردنی‌ای بامزه بود، کوچولو و درست شبیه عروسک. باهاشون حرف زدیم اسمش هم جرج بود. این قسمت ساحل یه آب معدنی رو پرسیدم ۳۴ درهم بود !!

بعد باز راه رفتیم تا رسیدیم به قسمت ماسه ای که خلوت بود و خیلی بهتر از ساحل قبلی البته روبروش کافه نبود ولی شاید پایین ترش بود. اونجا یکم رفتیم تو آب اما ن زیاد چون حوله اینا نداشتیم. بعدم نشستیم و حتی کمی خوابیدیم که به شدت چسبید. واقعا نیاز داشتیم به استراحت این شکلی.

بعد خوراکی خوردیم و حدود ۶:۳۰ خیلی سرد شد برگشتیم. اتوبوس ما رو شهر ای۶نترنت دبی پیاده کرد که خیلییییی خوشم اومد ازش. واقعا لوکس بود و خیره کننده. خوشحالم که دیدمش چون تو پادکستی درموردش شنیده بودم. بعدم برگشتیم هتل اما سر چهار راه یه نماد بر@ج خلیفه گرفتم که یادگاری بذارم تو اتاقم و بابتش خیلی‌ خوشحالم :)

بعدم چمدونا رو تقریبا بستیم و آماده کردیم که فردا باید بریم البته کلی وقت هست چون پرواز شبه اما میخوایم صبح چک اوت کنیم بریم بیرون.

یه جور شیر خریده بودیم که خوردیم زیاد خوب نبود و باز بهم ثابت شد از برند ناشناس خارجی خرید نکنم. بعد هم قارچ کوچولو ستاره خریده بود نمی‌دونم گفتم یا نه.

 

*مامان اومد تو هتل، به آقای اطلاعات گفت ساری! به جای هلو =))))

تو مترو بهم گفته بود ساری راحت تر از اکسویوسیمی هست. :)

 

تجربه کلی من از د/بی

به نظرم بعضی جاهای شهر زیادی خوشگل و خوب بودن و بعضی جاها واقعا خوب نبودن. یعنی حس و حال خوبی نداشتن. سمت دبی م(ال جذاب بود و خود دب(ی مال به نظرم فوق العاده بود. جمی-را هم همینطور و یه سری جاهای دیگه اما دی»ره اصلا جالب نیست.

متروها عصر و شب خیلی شلوغ هستن و در کل به ندرت میشه جای نشستن پیدا کرد و این تو مسیرهای طولانی اذیت میکنه.

از اینکه کلی برند مختلف در دسترس هست خوشم میاد البته که خیلیاشون گرونه اما من عاشق امتحان کردن خوراکی های برندای خوبم مثل استارباکس و چیزای جدیدتر.

 

روز پنجم دبی

امروز قرار بود بریم سیتی سنتر دیره اما به جاش رفتیم سوپرمارکت اینای اطراف هتل و بعد هم غذا خوردیم تو کی اف سی که به اندازه روز اول خوشمزه نبود. بعد رقتیم هتل من با لپ تاپ کارامو انجام دادم و بعد هم باز رفتیم خیابون کناری دیدیم وای چقدر مغازه بوده و نمیدونستیم. یه مغازه بود کلیییی لوازم تحریر داشت بقیه هم مثل قبلیا لباس و خوراکی و اینا داشتن. من یدونه از این جای لوازم آرایشی ها گرفتم که همیشه میخواستم واسه سفر. بعدم باز رفتیم هتل ترنسفر اومد و رفتیم فرودگاه کارا تقریبا زود انجام شد و بعد از چک امنیتی هم کلی فروشگاه خوب بود از برندا. راستی قبلش هم یه همبرگر از مک دونا(لد گرفتم که اصلاااا خوب نبود. 

‌بعد پرواز هم قرار بود تاکسی بیاد که نیومد و رفتیم با تاکسی های فرودگاه سمت ترمینال جنوب ک بسته بود و باز تاکسی گرفتیم رفتیم خونه. خیلی خیلی خسته شدیم و هفت صبح امروز رسیدیم خونه. بعد خوابیدیم کمی و پاشدم دوش گرفتم و بعد از اون کارامو انجام دادم، چمدون باز کردم، کمی لباس شستم و وسیله جا به جا کردم. هنوزم اتاقم مرتب نیست اما خیلی حس خوبی دارم که برگشتم به روتین زندگیم. خداروشکر بابت سفر و برگشتن و تک تک نعمت هاش. با اینکه هوا گرم بود و مسیر تهران تا اصفهان سخت گذشت به خاطر خستگی و اینا خدا رو هزار مرتبه شکر. 

امیدوارم هممون همیشه خوش باشیم و به سفر و حال خوب. و زندگیای هممون عالی باشه.

مژگان ❤😻
۱۴فروردين

خب امروز سیزده به دره و احساس می‌کنم باید درمورد عید بنویسم. در اصل میخواستم بیشتر بنویسم تو ایام عید چون برام دوست داشتنیه اما نشد چون ژورنالینگ رو شروع کردم و ترکیبش کردم بعد با شکرگزاری

اما تو عید عیددیدنی رفتیم بیشتر از چیزی ک برنامه داشتیم اما خوب بود. و اینکه یه بار کافه با خواهرم و یه بار خودم که کرپ خوشمزه خوردم. و کتابمو تموم کردم. امیدوارم امروزم کتاب الکترونیکی رو تموم کنم

دیرروز دعوت شدیم مهمونی و خوش گذشت و به ایده جدیدی رسیدیم که نمی‌دونم چطور میشه اما امیدوارم اوکی بشه. بعدم اینکه دهم چمدون بستیم و خلاصه که اینجوری. عجیبه که انقدر به کارم وابسته شدم این روزا! یعنی امروز هم دلم میخواست لپ تاپ همراهم بود واسه کار شاید از ذوق سفر!

اما حس خوبیه 

خداروشکر

الانم اش خوردیم عصرانه و مامان بزرگ بابا ستاره مامان اینجا هستن و همه چی عالی. راستی چای با عطر شکوفه هم دم کردیم =)

امیدوارم سال فوق العاده ای واسه هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۴فروردين

امروز تصمیم گرفتم که هر روزم رو به بهترین شکل ممکن زندگی کنم. لازم نیست منتظر چیزی باشم تا خوشحال بشم، خوشحالی همین جاست! از لحظه میخوام لذت ببرم و این یه چیز کلیشه ای نیست؛ بلکه تصمیمی هست که با تمام وجودم درکش کردم. به امید خدا قراره همین کارو انجام بدم. 

مژگان ❤😻
۰۲فروردين

از بچگی عاشق عیدم. این روزا هم خوبه چون کار ندارم و کتاب میخونم فیلم میبینم امروز رفتم با خواهرم شهر کتاب و کافه. کیک عسل و پاریس برست خوردیم فوق العاده تازه و خوشمزه بود. یادمه یه زمانی هر روز عید رو میومدم مینوشتم چیکار کردم :) اون روحیه رو دوست دارم. سنت های /ایرانی رو دوست دارم خیلی

دیروز رفتیم خونه مامان بزرگ عید دیدنی و فردا هم خونه دایی به امید خدا. واقعا دلم نمیخواد جای دیگه ای برم. حوصله ندارم و میخوام برم یکم بیرون باز. از پنجم هم سرکار هستم. همه چی خوبه خداروشکر .

مژگان ❤😻
۱۷اسفند

پارسال فکر کنم از روز اول اینای عید بود ک پادکست (ا^ین نق»طه رو شروع کردم به گوش کردن. و واقعا برام مفید بود. کلاس سلف لاوش رو رفتم و مدیتیشن رو شروع کردم و فک کنم شش ماه اینا شده مدیتیشن روزانه دارم جز هر از گاهی. واقعا خوب بود. ذهنم آروم شده و خیلی وقتا نمیتونم منفی نگر باشم اصلا و شکرگزاری می‌کنم و یاد گرفتم از زندگیم همین الان راضی باشم و به خدا اعتماد کنم. برای چیدن برنامه زندگیم بهش اعتماد داشته باشم . امروز شروع کردم شکرگزاری بابت خیلی چیزا. و دعای خیر برای همه

دبم می‌خواد همه خوشحال باشن و همیشه اینو نوشتم مخصوصا وقتی اتفاق خوبی برام رخ میده برای بقیه هم دعا می‌کنم. دلم می‌خواد هممون شاداب و سالم باشیم و هیچی هم از سلامتی مهم نیست. دلم می‌خواد هممون کنار خانواده ها و عزیزانمون باشیم و حال خوبی داشته باشیم

خداروشکر بابت یک سال قشنگ و ارزشمند دیگه که کنار خانواده دوست داشتینم سپری کردم. سختی و آسونی داشت. اما خوب بود. خداروشکر

خداروشکر بابت سلامتی

بابت کارم

بابت خانواده ام

دوستانم

بابت چیزایی ک تهیه کردم امسال

چیزایی ک یاد گرفتم

خداروشکر که کنارم بود و مراقبم بود و گذاشت زندگی قشنگی داشته باشم

خدای عزیزم لطفا کمک کن همگی شاد باشیم و خوشبخت و سال خیلی‌خوبی داشته باشیم. دوستت دارم و مراقبمون باش و ما رو بگیر تو آغوش بزرگ خودت، 

دوستت دارم و ممنونم که دوسم داری.

 

چون که هر سال میام از سالی که گذشت میگم:

امسال خیلی خوب بود پادکست و مدیتیشن رو شروع کردم

امسال کتابم »/ چاپ شد

امسال ماشینمو عوض کردم

امسال فهمیدم ممکنه با یه ناشر جدید بتونم کار کنم که معتبر هم هست

امسال کلی کتاب خوندم 

امسال کلاس آبرنگ رفتم و برای اولین بار تو عمرم فهمیدم طراحیم میتونه خوب باشه و البته نقاشی خوب هم میتونم بکشم مثلا اون گل خوشگل تو شیشه که کشیدم و باورم نمیشد و اون گربه. 

امسال دوستای جدید پیدا کردم مثلا زینب که تقریبا دوست جدیدی هست و معلم کلاس نقاشی و حدیث که بیرون نمیریم اما خب دوستامن :) 

امسال زبانم تموم شد و مدرک گرفتم و برامون جشن فارغ التحصیلی گرفتن

امسال اولین سفر خارجیم رو رفتم و خیلی هم خوش گذشت

امسال شکرگزاری انجام دادم که به نظرم باعث بهترین حال میشه توی ادم و البته برکت رو زیاد میکنه 

امسال دو بار دوستای هنرستان رو دیدم

امسال بعد از چاپ کتاب متوجه شدم چقدر آدم خوب تو زندگیم هست که از چاپ کتابم خوشحال شدن و بهم تبریک گفتن و ازم حمایت کردن و خواستن کتابمو بخونن. خداروشکر بابت وجودشون

امسال خوب بود، عالی بود. سال دیگه از اینم بهتره. :))) 

مژگان ❤😻
۱۶اسفند

من شنبه نوبت بوتاکس داشتم و بعدش هم بامیه خوشمزه خوردیم اما فرداش که از خواب پاشان سرفه میکردم و خلاصه دوشنبه رفتم دکتر. بهم گفت ریه هات عفونت کرده و سه تا سرم و ۶ تا آمپول داخل سرم نوشت. دوشنبه و سه شنبه خیلی بی‌حال بودم بعد سرم فک کنم مخصوصا سه شنبه که اصلا حال نداشتم و به زور چشمام باز میکردم یه آمپول تقویتی هم زدم تا بهتر بشم. اما شبش دیگه مامان و ستاره کلی ابمیوه گرفتن برام و بابا پسته خرید و ابیموه تا بهتر شدم. امروزم سرم آخر رو زدم و قرص و اینا هنوز دارم اما بهتره حالم. امروز عصبانی بودم بی نهایت که دم عیدی مریض شدم و چون یه ماه اینای پیش بود حدودا که سرما خورده بودم . اما خب حالا میبینم ک بهترم و همه چی درست میشه منم خرید خاصی نمونده بود انجام بدم حال و هوای عید هم تازه این روزا شروع میشه. بعد اینکه خواهرم یکم گلوش میسوزه امیدوارم خوب بشه زودتر بابام هم که اول همه مریض شد اونم خوب بشه و مامان عزیزم که کلی ازمون مراقبت کرد سالم باشه همیشه. 

البته باید برم دندونپزشکی به زودی شک دارم یکی از دندونام خراب باشه قبل عید درستش کنم. به امید خدا خوب پیش بره

امیدوارم همه بیمارا خوب بشن و همه دلشون شاد باشه و به همه خوش بگذره

مژگان ❤😻
۱۰اسفند

خب امروز اولین نسخه رو فروختم! یعنی قبلش چندین مورد به دوستام هدیه دادم اما اولین فروش امروز بود! اینم بگم تو کلاس دو نفر ازم خواستن کتاب رو واسشون ببرم اما هنوز نبردم که میره واسه دوشنبه. خلاصه که خوشحالم! هم چون امروز بردمش واسه ی دوستام و تا جایی ک خونده بود حسابی خوشش اومده بود و جزییات بهم گفت. هم اینکه این نسخه رو فروختم و هم اینکه کلی همه بهم محبت داشتن گفتن بهم افتخار میکنن هم مامانم هم بقیه. خلاصه که خیلی خوبه خداروشکر.

و همچنین این میتونه یه راه درآمد جدید باشه که من همیشه عاشق این موضوع هستم یعنی چندین راه درآمدی :) هرچند اول از همه خود این موضوع که آدما میخونن برام اهمیت داره و خیلی بی نهایت ارزشمنده

خداروشکر بابت همه چی

امیدوارم هممون دلمون شاد باشه. 

راستی ی سریال میبینم ک ی آدم موفق برا اولین بار با سرمایه خودش یه محصولی از کاراش درست کرد و اینا و موفق هم شد و تو مجلات اینا رفت و فروش بالا داشت. و مصادف شد این قسمت با اولین فروش من که به فال نیک میگیرمش :)))

مژگان ❤😻
۰۵اسفند

امروز کتابم به دستم رسید! خیلی خوشحالم! اولش نبودم به خاطر کیفیت پایین جلد کتاب و اینا اما بازم خداروشکر. ‌واقعا امیدوارم خوب فروش بره چون به داستانی که نوشتم ایمان دارم. مطمئنم خدا بهم کمک میکنه. ♥️

مژگان ❤😻
۳۰بهمن

این هفته کلی مشغول تدارکات سفر بودیم و برای همین نرسیدم مثل هفته های قبل برنامه های مختلف داشته باشم. البته رفتم ناخن درست کردم اما همه چی قاطی بود و کلی خسته شدم. سرکار هم که به شدت شلوغه. خسته ام واقعا و این بار از اون خستگی خوبا نیست که بعد دانشگاه داشتم! یکم استراحت نیاز دارم اما فعلا نخواهم داشت! خداروشکر فردا کار خاصی ندارم واسه عصر و شاید فقط برم یه خورشت ماست بگیرم که یه هفته اس هوس کردم و بعد بیام خونه بمونم. 

خلاصه که خداروشکر بابت همه چی 

مژگان ❤😻
۱۹بهمن

امروز رفتیم پیست برف البته به علت بارش نذاشتن وارد جاده اش بشیم و کنار ی خیابون کمی برف بازی کردیم :) همچنین پرماجرا هم بود اما چون خوابم میاد کوتاه بگم ک چراغ روغن ماشین روشن شد با اینک روغن تازه عوض شده بود و میخواستیم برگردیم و اینا اما خلاصه به خیر گذشت. 

تو راه برگشت رفتیم خرید کشک از ی مغازه و دستان بعدش یخ زد که دست خواهرم رو گرفتم تا گرم بشم، خیلی احساس لذت بخشی بود. 

خداروشکر بابت برف زیبا، سلامتی، اینکه به خوبی و خوشی رفتیم و برگشتیم و خلاصه همه چی. همینطور امیدوارم واسه همه خوب بگذره و خدا مراقب هممون باشه.

مژگان ❤😻
۰۸بهمن

خب خداروشکر امروز تعویض پلاک انجام شد و روغن ماشین هم بابام عوض کرد و تا حدود زیادی خیالم راحت شد مخصوصااااا وقتی پلاک خودمو میبینم رو ماشین کیف می‌کنم :) 

بعد مونده یه سری کارا که به امید خدا انجام میشه. فردا هم تعطیله و خیلی‌کیف میده ک قراره بریم صبحانه سلف بعد مدت ها با دوستم.

خلاصه که روزای شلوغی بود اما خداروشکر تموم شد و همه چی هم عالی.

مژگان ❤😻
۰۱بهمن

یعنی این هفته همش بیرون بودم. شنبه با مامان و ستاره یکشنبه با سپیده و ستاره امشب هم با دوستای هنرستان. فردا چون کار اداری دارم صبح باید شب کار میکردم اما قرار دوستای هنرستان رو از دست نمیدادم چون دیر پیش میاد و دلم براشون تنگ شده بود. 

حیلی هم خوش گذشت. 

بعد ماسک مو خریدم تموم داره میشه و شال و روسری تو اف خیلی کیف داد! دیگهههه سشوارم هم به زودی میرسه که اسمس امروز اومد. 

کلی این روزا کار می‌کنم اما خداروشکر. که سالمم و کار دارم. خداروشکر بابت خانواده ام و همه چیزای دیگه. راستی دلم کلی سمنو میخواست که هم مامان بزرگ بهم داد هم دوست بابا آورد! 

‌خلاصه که همه چی خوبه خداروشکر. امیدوارم همه عالی باشن. روحیه ام هم خوبه و حس خوبی دارم. امیدوارم فردا صبح زود کارم تموم بشه و بعدم عصر نرم از خونه بیرون چون کلیییی کار دارم. بی صبرانه هم منتظر جمعه ام!

مژگان ❤😻
۲۳دی

امروز خیلی بهترم بعد از چند روز سخت. و البته امروز ظهر بعد چند روز خیلی خوب خوابیدم. دیروز فشارم پایین بود و دو تا سرم زدم البته رگ هم به سختی پیدا شد. اما اون مال دیروز بود و خداروشکر که الان عالی ام نسبت به دیروز. قطعا همین کسالت باقیمانده هم زودی تموم میشه به لطف خدا. 

‌امیدوارم همه بیمارا هرچه زودتر خوب بشن. 

و اما بگم از محبت اطرافیانم که فوق‌العاده ان. از احوالپرسی ها گرفته تا دیدنم. مامان بزرگ و دایی امشب ا‌مدن و مامان بابا و خواهر خودم که کلی زحمت کشیدن برام. خدا رو شکر بابت بهترین آدمای دنیا تو زندگیم. امیدوارم تو وقت خوشی به همشون کمک کنم.

 

مژگان ❤😻
۲۱دی

من سرما خوردم! و خیلی بده این قضیه اما فک کنم خیلی شدید نیست. یکم بی‌حالم. ولی دیشب خیلی بد خوابیدم تا چهار و نیم بیدار بودم بعد خوابیدم. یعنی هی میخوابیدم بیدار میشدم کوتاه دو بار وسطاش تصمیم گرفتم بیخیال خواب بشم برم نت اینطوری خیلی بهتر بود. مخصوصا چون صبحش جمعه بود میتونستم بخوابم. اما حدود نه و نیم بیدار شدم بابا برای صبحانه سر شیر و باقالی خریده بود که خیلی خوب بود. بعد رفتم دکتر و عصر رفتیم شیر موز خوردیم. 

‌امیدوارم زودی خوب بشم کلی خوراکی هم دارم میخورم. اما باز یادم میندازه چقدر سلامتی مهمه و خداروشکر بابتش. امیدوارم همه سلامت باشن.

مژگان ❤😻
۱۴دی

روز دوشنبه بالاخره یه ماشین گیرم اومد و بابام اون رو برد خونه، منم داشتم با ماشین بابا اینا دنبالش میرفتم که متاسفانه تصادف کردم. یعنی بیشتر حواسم دنبال این بود ک ببینم بابا کجا میره تا دنبالش باشم برای همین وقتی ایستاد من بدون توجه زیاد راهنما زدم و رفتم کنار. ی ماشین هم بهم زد که خیلی جزیی بود اما کلی ناراحت شدم مخصوصا چون اون شب باید خوشحال میبودم اما اصلا خوب نخوابیدم. خلاصه بالاخره با خودم کنار ا‌ومدم ک خواست خدا بود و خسارت زیادی هم وارد نشد. 

خلاصه که روز بعد رفتیم برای قولنامه. دیروز و امروز هم کمی رانندگی کردم باهاش اما یکم استرس داشتم هم چون جدید بود هم به خاطر اتفاقی که افتاد. اما به خودم گفتم خدا کمکم میکنه و پیش رفتم. 

‌خلاصه که همین. الان خوبم خداروشکر. همه چی خوبه. امیدوارم برای هممون بهترین اتفاقا رخ بده، و خدا مواظب هممون باشه که میدونم هست. شکرگزاری هم هر شب میخوام انجام بدم الان هفته ای سه چهار باره. 

راستی هنوز پلاک عوض نکردیم و یکم هم کار داره ماشین که کم کم انجام میدم.

مژگان ❤😻
۰۹دی

این روزا خیلییییی درگیرم. میخواستم ماشینم رو عوض کنم اما کلی بنگاهیا بدقولی کردن. واقعا متاسفم برای آدمایی که وقت و انرژی آدم رو بیخود میگیرن. یکیشون چندین بار قرار گذاشت و آخرش کنسل کرد یکی دیگه هم امروز. خلاصه که تصمیم گرفتم یکم آروم باشم تا آخر هفته اصلا نرم دنبالش تا ببینم چی میشه. البته اوضاع باز/ار بهم ریخته کلا. 

امیدوارم زودی این قضیه درست بشه به امید خدا. دلم یکم روتین و آرامش می‌خواد! 

تازه بیشتر از همیشه هم دارم کار می‌کنم. اما راضی ام. شکر

مژگان ❤😻
۰۶دی

چند وقت بود به این فکر میکردم که چرا دنیا آدما رو اذیت میکنه سختی میذاره تو راه آدما. چه خودم چه بقیه . یه جا خوندم که دنیا همه رو می‌شکنه و بسیاری از محلی که شکسته شدن قوی تر میشن. یه مدت برام جواب خوبی بود اما خیلی زود تموم شد! چون گفتم خب اصلا نمیخوایم قوی باشیم میخوایم حالمون خوب باشه! تا اینکه امروز یه چیزی رو فهمیدم. دنیا نمیخواد ما رو اذیت کنه! نمیخواد ما رو بشکنه. خودمون با بی فکری با تصمیم اشتباه ندونم کاری و... باعث میشیم. دنیا می‌خواد فلان فرد فلان موضوع رو رها کنیم. خودمون رها نمیکنیم میچسبیم بهش و بعد صدمه میبینیم. دنیا نمیخواد ی اتفاقی بیفته ما هی زور می‌زنیم. اگه سعی کنیم با دنیا برقصیم، چیزایی که میاد رو قبول کنیم، آنقدر اذیت نمیشیم!

خدا رو شکر که اینو فهمیدم. امیدوارم برای هممون زندگی راحت باشه. 

مژگان ❤😻
۱۸آذر

عاشق این موقع شب هستم. هرچند که معمولا این موقع خوابم اما منظورم یازده ایناس. وقتی که دیگه هیچ کاری ندارم و همه چی رو انجام دادم قرار نیست بیرون برم و... مخصوصا وقتایی که کتابمو خوندم فیلمم رو هم دیدم. بعد آروم آروم جوراب پشمی میپوشم و یه لایه لباس اضافه می‌کنم تا خوب خوابم ببره. 

این روزا تمرین شکرگزاری هم انجام میدم که خیلی خوبه. خداروشکر بابت همه چی 

مژگان ❤😻
۰۵آذر

دیروز شیش و چهل دقیقه بیدار شدم که موضوع مهمیه واسم چون همیشه هشت پامیشم! میخواستم برم دانشگاه بالاخرهههه مدرکمو بگیرم. بالاخره کاراش درست شد یعنی بعد کلی دردسر و خدا رو شکر واقعا. بعدم یه خانوم دوست داشتنی اونجا بود کلی بهم کمک کرد وقتی فهمید استرس دارم :) خدا خیرش بده. خلاصه ساعت ده و نیم حدودا رسیدم با مامان بودم رفتم یه قهوه گرفتم که سرکار خوابم نیاد و اینا. 

اما یه چیزی. یه من بود فک میکردم دوران دانشگاه زود تموم شد و حیف و اینا اما وقتی دیروز رفتم فهمیدم دوران دانشگاه یه تایم تقریبا بلاتکلیف هست که واسه من اینجوری بود که به اندازه الان استقلال نداشتم. و اون موقع قصد داشتم دورکار باشم ی سری هدف داشتم و اینا که خدا رو شکر به خیلیاش رسیدم و واقعا شکرگزارم از زندگی ای که دارم و خب صد البته براش تلاش کردم و می‌کنم اما میخوام بگم از دیروز اون قضیه حل شد :) 

همین دیگه شکر خدا کلا. 
+تجدید خاطره خوبی بود. درخت توت دیگه سرجاش نیست. اما اون طاق فلزی که پیچک داره هست. همه مهربون تر بودن نسبت به اون موقع انگار. مامانی زحمت کشید دنبالم اومد.

مژگان ❤😻