کارا و فکرای امروز
سر اون قضیه ش خیلی گرفتار شدم. واقعا فکرم درگیرش هست. امشب ب خودم گفتم دیگه امشب ک مشخص نیست چیمیشه پس تو لحظه باش و شاد باش و بودم اما بازم یکم تو فکرم بود. سپردم دست خدا واقعا. حقم نبود این همه اذیت سر ی چیز کوچیک و البته که درس خیلی مهمی بهم داد. دلم میخواد آدمی باشم ک تو بچگی دوس داشتم باشم یعنی مهربون بدون داد و بیداد و مودب.
ضمنا ی مشتری دیگه هم مبلغ قابل توجهی بهم بدهکاره ک البته به امید خدا تسویه میکنه و نگفته نمیده اما دلم میخواد زودتر بزنه ک خیالم راحت بشه.
خدا فقط باید کمکم کنه!
امشب رفتیم اجرای )حام(د آ/هنگ»گی. بد نبود خوش گذشت مخصوصا با حضور اون بازیگر. و بعد ی کتاب خریدم که یکی از بهترین بخشای این روزامه ! کتاب خریدن منظورمه. و لگ قهوه ای ک سفارش داده بودم رو تحویل گرفتم و اهان اسنک )بادوم زمینی مورد علاقه ام رو خریدم چند تا. شام هم ساندویچ فلافل خوردیم ک خوشمزه تر از همیشه بود.
دیگه چیییی؟ خوبه همه چی خداروشکر واقعا ممنونم بابت سلامتیم خانواده ام نم نم خیلی ریز بارون تموم تجربه های خوبی ک تو زندگیم داشتم و شغلم و خودم و همه این چیزا. اما این قضیه ش چیزیه ک تحملش رو ندارم از میزان تحمل من بالاتره. واقعا امیدوارم حل بشه واقعا به هر ذره دعایی نیاز دارم و فقط رو خدا حساب کردم و دعاها
یعنی اگه حل بشه بار بزرگی از رو دوشم برداشته میشه.
فردا هم قرار داریم بریم کافه با یکی از فامیلا ک خوبن اما دلم میخواست پس فردا بریم مثلا ک فردا استراحت کنم کلی. واقعا روزام شلوغه و خسته میشم. جمعه هم شاید باید برم بیرون چون مهمون داریم و حوصله ندارم بمونم وگرنه میخوابیدم کلی. بعد احتمالا برم صبحانه ی چیز جدید بخورم.
خدایا به امید خودت