خدایا شکرت :) بابت همه چی و بابت داشتن این خانه، وبلاگم .
و آخرین نمره هم مال مهندسی اینترنت بود که ۲۰ شدم خداروشکر. الان نمیدونم معذلم چند شده اما فکر کنم خوب بشه انشاا... . راستی این روزا کرگدن میبینم خیلی خوبه، کار میکنم و بیکاری هم زیاد دارم! الحمدلله واسه همش :)
خب دیروز رفتیم ابن سینا پارچه واسه عید بگیرم و توی اولین مغازه چیزی رو دیدم که دنبالش میگشتم! باورم نمیشه هنوز! یه مانتو دیده بودم تو اینستا گفتم این ک پیدا نمیشه؛ ی همچین رنگی یا ابی میگیرم اما اولین مغازه اولین پارچه ای که دیدم اون بود! بعد هم یه پارچه روتختی دیدم که قبلا توی یه سایت ترک بود خیلی خوشم اومده بود و اونو اصلا انتظار نداشتم پیدا کنم اما دیدمش!! خب واقعا خداروشکر :)
دیگه اینکه امروز رزومه ام رو حرفه ای تر کردم و برا چند نفر صحبت کردم برای پروژه داذن بهشون، انشاا... کارم استارت خورد . دیگهههه اینستا رو شروع کردم دیروز اینا. خیلی خوشحالم خداروشکر :) انشاا... همه چی برای همه خوب و خوش باشه.
این چند روزه فکر کنم واسه اولین بار توی عمرمه که دارم صبحا تختمو مرتب میکنم. و این خیلیییی حس خوبی بهم میده و انرژی میده واقعا :) فکرشم نمیکردم! موهامم گوجه میکنم و میرم سراغ کارام. این همون تعطیلی بین ترمیه که مدت هاااا بود منتظرش بودم تا کارامو زیادتر کنم و به برنامه هام برسم. برنامه روزانه ام رو هم کامل و دقیق انجام میدم خداروشکر. راستی یه پیج قرآن هست توی اینستا که عاشقشم. امشب سوره فجر رو گوش کردم که خیلی دوسش داشتم . راستی یه قاری به اسم ماهر هم هست عالیه.
دیگهههه کار پیج رو هم انشاا... از شنبه شروع میکنم. تقویم محتوای یک هفته رو نوشتم و کاملا آماده ام الحمدا... . انشاا... که خدای بزرگم بهم کمک کنه. شب بخیر دنیا! البته نمیرم بخوابم، میرم سایت رو چک میکنم و پروژه های موجود رو. بعد هم فکر کنم برم آنیل پیجش رو بخونم چون خیلی خوبه. یه ایمیل هم بزنم به بیان بگم نمیشه بکاپ گرفت از نوشته ها. تمام :)
امروز به زور پاشدم و به زورتر رفتم سراغ کار! اما قراره از فردا ۸ صبح پاشم انشاا... . بدون مقاومت و اینا ، یه چند روز زور بزنم زود پاشم دیگه اوکی میشه. اون سه تا کلمه رو! زود روز زود. 😆 دیگه اینکهههه امروز کیک پختم خوشمزه بود نسبتا فقط چند تا مشکل داشت. دلم دفعه دیگه کیک داغ میخواد فقط .
خب همینا فعلا.
+چقدر این وبلاگ، این خونه رو دوست دارم.
+امروز رفتیم بریون شاد و بعد میدون امام کلی عکس گرفتیم، میخواستیم بریم چای حج میرزا که عصر فقط چای داشت. دیگه رفتیم یه کافه قهوه و چای خوردیم برگشتیم. کیانا رو بردیم باغ خالهاش که دعوتمون کردن تو و مدتی اونجا بودیم. بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ و آش رشته خوردیم دور هم بودیم. صبح هم اتاقمو تمیز کردم بعد مدتها. امروز اولین روزی بود که بعد مدتها نه کار کردم نه درس خوندم . فکر کنم واسه سه هفته اخیر اولین بار بود. اما از صبح اینور اونور بودیم یکم خسته ام! :) خسته اما با لبخند و با عکسای خوشگل واسه اینستا :)
+از دیشب دارم پیجای اینستا رو انفالو میکنم و ایدیشون رو مینویسم. قرار گذاشتم روزی یک ساعت این کارو انجام بدم تا تموم شه. امیدوارم برسه به هزارتا یا کمتر. اما نمیدونم چقدر بشه. فعلا حدود سیصد تا فکر کنم انفالو کردم.
+دلم میخواست امروز کیک بپزم با چای زغالی بخوریم کیف کنیما. اما اصلا فرصت نشد.
+به کار فکر میکنم و دلگرم میشم. بنویسم صبحای پاشدن و رفتن به دانشگاه و گیر دادنای حراست و سر بعضی کلاسای به شدت بدی که دیر میگذرن و امتحانا و پروژه های وقت گیر و ..... خیلی بد هستن و نباید دلم هوس دانشگاه کنه دیگه؟! بگم که یادم نره بعدا هر چند شاید باز دلم بخواد دانشگاه رو. همچنین اینکه یاد گرفتم تازگیا چسبیدن به چیزای قبلی که دوست داریم و موندن توی یه وضعیت چون میترسیم دلمون واسش تنگ شه، کاملا غلطه و باید رو به جلو رفت همیشه. پس دلم واسه این روزا تنگ اگر بشه، زیاد نمیشه چون باید گذشت به هر حال!
+ممنونم خدای عزیزم از این روز خوب و از همه چیزای خوب و از فوران ایده های این روزها!
فقط اون موقع که سرمو میذارم رو مهر اخر نماز میگم خدایا دوستت دارم به خدا❤️ فقط همون موقع....
هوش مصنوعی رو سه بار خوندم و یه بارم باز نگاه کردم. دگ هم ازش خسته شدم و نمیخوام بهش فکر کنم. انشاا... این امتحان اخری رو هم فردا بدیم تموم بشه بره. کار رو قراره انشاا... از شنبه زیاد زیادش کنم چون تصمیم گرفتم یه چیزی بخرم و البته وقتم آزاده خب.
دیگه اینکه فردا نوبت ناخن هم دارم که برم زرشکی کنم خوشگلارو :) یه دفترم میخوام بخرم واسه پیج بلاگریم برنامه ریزی کنم. به و به از حس خوب این کار. شکر خدای را. برم فعلا :) راستی گوشی رو باید کم کنم !نوشتم که یادم بمونه.
خب امتحان پایتون رو هم امروز دادیم. یعنی اول قرار بودش فقط تئوری باشه اما استاد کفت امروز و ما هم گفتیم خب ما هم گفتیم بذار تموم شه بره. امتحانش سخت تر از چیزی بود ک فکر میکردیم اما استاد فک کنم یکی دو نمره کم کرد ازم و تئوری رو هم ۱۸ شدم که تئوری خیلییی اسون و کم بود واقعا. عملی هم استاد با ارفاق نمره داد. دیگه اینکه یکی از بچه ها میگه استاد گفت اینم دومین بیست لیستم که البته مطمئن نیستم خودم بیست شده باشم اما شایدم شدم 🤷🏻♀️
راستی امروز اون مقاله ای که واسه هوش مصنوعی نوشته بودم واسه یه مجله رو، نسخه الکترونیکیش رو بهم دادن. خیلی خوشحال شدم اسم و عکسمو دیدم اونجا.
فقط امتحان هوش مصنوعی مونده دیگه. برم واقعا خسته ام! اما با لبخند و انرژی و ایده و خوشحال و الحمدا... :)
خب امروز اولین امتحان رو دادیم. ۲۱۴ اسلاید پاورپوینت و فکر کنم ۳۷ صفحه جزوه. کلیییی زیاد بود و ادم رغبت نمیکرد بخونه و اگر میخوند دوره کنه. خلاصه که من یه دور خوب خوندم و یه دور بد! اخراشم زیاد نخوندم و امتحانم بد نبود. خوبیش این بود که تستی بود فقط . دیگهههه فردا هم امتحان دارم بعد که تموم شد میخوام سه تا کار تولید محتوا انجام بدم و از فرداش بخونم واسه امتحان بعدی. سوالای بانکم پس فردا مینویسم بقیه اش رو.
امروز هم اصلااا کار نکردم. کتابم راستی تموم شد. تسلی بخشی های فلسفه؛ عااالی بودا عالی. خیلی چیزا یاد گرفتم ازش که بعدا میخوام بنویسم.
قول دادم به خودم که بعد امتحانا کلی کتاب بگیرم الان وقت ندارم. امروز اسکراب لبم هم رسید. راستی نوشتم پالتو رو خریدم؟ و روسری نارنجی رو. اما دیگه نمیخوام خارج از لیستم خرید کنم. تا این لیست تموم شه بالاخره !
خب برای همه چی خداروشکررررر ؛ راستی از یه نفر توی اینستا یاد گرفتم قرآن رو فارسی بخونم انشاا... و درس بگیرم کلی .
+خوب شد این فرجه بود که من برم ابروهامو بردارم و دندونمو درست کنم!
+دندونم یکم درد میکنه.
+عجیبه تا اومدم بنویسم با رویاهای بزرگ تو سرم چیکار کنم، خدایا خودت کمکم کن برسم بهشون؛ بعد همون موقع تو فیلمه خانومه و شوهرش به آرزوهاشون رسیدن و خانومه گفت خدایا شکرت و بزرگترین رویاهای ما واسه تو کوچیکه! وااای چقدر معجزه میبینم من. شکرت خدایا از بزرگی. همه چیو دست تو میسپرم همه چیییو.
+باید نخ دندون بکشم از این به بعد.
+دیگه اینکه شنیدم اتیش سوزی جنگلهای استرالیا یکی از عواملش مصرف گرایی هست. دیگه نمیخوام مصرف گرا باشم. همچنین اینکه آلودگی هوا، پلاستیک و ... هم موثر هستن توی این موضوع. انشاا... هممون حواسمون باشه به این چیزا.
+شکر خدای را.
اولا که پالتو ستاره ای رو خریدم! و خوشحالم از این بابت. دوما که امشب خاقانی بودیم و از اون کالباسای خیلی خوشمزه خریدیم. البته هنوز نخثردیم منتظرم مامان و ستاره نمازشونو بخونن که بخوریم. من خوندم نمازمو :) سوما که یه پالتو خز جیگری دیدم و عاشقش شدم اما چون این پالتو ستاره ای رو ۸۰۰ گرفتم تازه بدون آف ۸۹۰ بود؛ گفتم دیگه امسال پالتو نمیخرم. البته ببینیم خدا چی میخواد :) دیگه اینکه یه سوییشرت خز پلنگی نسبتا بلند هم بد نیست واسه بیرونا. شاید سال دیگه بخرم انشاا... .
دیگه امشب میخوام بانک بخونم و سوالاشو حل کنم، فردا هم طراحی؛ جزوشو گرفتم از شیوا. پس فردا باز بانک با شیوا بخونیم و بعدش تا شنبه اینترنت. و تمام دیگه :)
میخوام که بعضی پیجای اینستاگرام رو انفالو کنم. کم کم زمان بذارم چک کنم ببینم کدوما خوب نیستن، چون دیگه خیلی زیااااد شدن. و این خوب نیستش حس بدی بهم میده. من همیشه دوست دارم همه چی چک شده، دسته بندی شده و منظم باشه. امیدوارم به زودی درست شه. انشاا... .
امروز صبح کله پارچه خوشمزه خوردیم ، بعدش پروژه بانک رو کمی انجام دادم و رفتم سراغ یه تست محتوا. بعد الانم دارم بانک میخونم. یه موضوعی ذهنمو درگیر کرده؛ بین دو تا پالتو موندم کدوم رو بخرم! البته انتخابمو کردم یه پالتوی ستاره ای هست اما میترسم ستاره هاش کنده بشه. به خصوص اینکه ارزونم نیست که بگم طوری نیست اگه کنده شد.
دیگه خیلی امتحانا پشت سر همه. باید بخونم و کارم دارم. پس برم فعلا.
ناهار هم جوجه خوشمزه بود و عصر هم مامان سماور ذغالی رو اورد و هزارتا چای خوردیم به به که چقدر خوب بود. حالا قراره باز کلی کیک و اینا بپزیم و با چیزای باحال چای ذغالی بخوریم. انشاا... :) خدایا شکرت .
نمیدونم چی بنویسم حوصله ندارم! امتحان آز رو ۱۵ شدم. کتاب تسلی داره تموم میشه. از دانشگاه خسته شدم. اما یکمم دلم تنگ میشه برا دانشگاه از الان! و برم!
بیام از این ذهن آشفته بنویسم بلکه یکم اروم شه!
+این دوروزه همش دانشگاه و بعدش کار. خسته خسته ام اما سروصدای تلویزیون نمیذاره بخوابم! پروژه های هرروز دارم و انشاا... بیشتر هم خواهند شد. تست و اینا هم دارم. یه کار جدید هم نوشتن کمپین تبلیغاتی هست که بهش علاقمندم و اگر خدا بخواد میخوام که توی این کار برم. دیگه چی؟ یه پیج جدید اینستا میخوام بزنم از خودم بنویسم، از عمق ذهنم ! چیزایی که فکر کنم خیلی ننوشته ام درموردشون. دیگه ؟ به برنامه نویسی و مدیریت یه تیم برنامه نویسی و محتوا و اینا هم فکر میکنم. که کار بزرگیه. اما خدا هم بزرگه و باهامونه :)
+از دانشگاه بگم. حوصله درس و پروژه ندارم. استاد بانک چون یه جلسه نرفتیم قهر کرده. دیگه درس نمیده و باید خودمون بخونیم! بقیه استادای این دانشگاه اینجوری نیستن اما. ما همش در حال کنسل کردن کلاسیم این اخر ترمیه. هوش هفته پیش و پیاده سازی زبان های برنامه سازی این هفته. هیشکی هم اعتراضی نداره! اما بیش از هر چیز حوصله امتحان یا بهتر بگم وقتشو ندارم. اما خب راستش خیلی هم بدم تمیاد. بیشتر اینه که وقت ندارم باید کارامو انجام بدم :)
+ نمیرسم کتاب بخونم زیاد. تسلی بخشی های فلسفه هنوز تموم نشده. مجله داستان گرفتم واسه اولین بار. گشنمه برم خامه عسل جان بخورم :) راستی شکرت خدا جان که کاری دارم واسه انجام دادن و سالمم و میتونم کار کنم. و شکر خدا برای همه چی :)
دیشب جشن یلدا رو خونه مامان بزرگم گرفتیم و همه هم بودن. حسابی خوش گذشت خداروشکر و البته جای پدربزرگم حسابی خالی بود. امروز هم کیک خامه ای پختم واسه اولین بار، برخلاف تصورم خامه کشی اصلاااا خوب نشد. خامه شل شد و یه وضعی اصن. اما خب به هرحال خوشمزه بود.
این روزا خیلی کار میکنم خداروشکر. حوصله درس هم ندارم. مینویسم که بدونم درس بده و من نمیخوامش و بعدا واسه دانشگاه دلم تنگ نشه! البته بگم بازم خوبه ادم تحصیلات دانشگاهی داشته باشه، خوش میگذره دانشگاه اما خیلی وقتمو میگیره. باز خوبه تربیت بدنی امتحان تئوریشم اون هفته گرفت و دیگه تموم شد.
خب برم دیگه! ایده های تو سرم رو چیکار کنم؟!!!
این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیییی سرد بود. ما هم شیک نوتلا خوردیم و براونی شکلات داااغ.
چهارشنبه که امروز باشه هم کلاس اولی با استاد بد بودم و حوصله هم نداشتم ؛ واسه همین سوالاشو جواب نمیدادم و گوش نمیدادم زیاد. اخر یه سوالو جواب دادم؛ استاد گفت از معدود ادمایی که توی کلاس جواب میداد و شرکت میکرد تو بحثا و اغلب هم درست جواب میداد، این خانوم بود که امروز نمیدونم خوابه حوصله نداره یا چشه :) خوبه که برگشتی به کلاس! دلیل اصلی من این بود که استاد اون دفعه کلی نگهمون داشت و آنتراک هم که نمیده کلا، و خودمم حوصله نداشتم .
خلاصه پایتون هم زیاد گوش ندادم و بیشتر حرف زدم. دلیل این کارم اینه که حوصله نداشتم و استاد خیلی چیزای پایه یاد میده و ساده. به جای اون لیست طولانی که نوشت و گفت میخوام یاد بدم، جلسه اول.
و دیگه اینکه این چند روز حسابی سرم شلوغ بود و کار کردم خداروشکر. واقعا لذت میبرم از کار کردن :) برم فعلا
پ.ن: راستی ایتکه این استاد و استاد بانک منو جزو خوبا میدونن، منو یاد دبستانم میندازه . همیشه اولی بودم اونجا ! توی راهنمایی و بعدش دیگه حوصله نداشتم شرکت تو بحث و جواب دادن و اینا. برای کارشناسی یه ذره تغییر کرده.