+این چند روز کلی داشتم کارای تولدو انجام میدادم.امروز هم اولویه رو آماده کردیم و فقط مونده تزیین روش که فردا انجام میدیم به اضافه تزیینات اتاق.
+این چند روز کلی داشتم کارای تولدو انجام میدادم.امروز هم اولویه رو آماده کردیم و فقط مونده تزیین روش که فردا انجام میدیم به اضافه تزیینات اتاق.
+امروز از کلاس زبان که برگشتم دیدم گاردی که از اینترنت برای گوشیم سفارش داده بودم اومده،انقدر خوشگل تر از عکسشههههه :)
+قراره برای پنج جلسه باقی مونده کلاس زبان یک معلم بیاد که سیتیزن استرالیا هست و تابستون رو ایرانه.حتما جالب خواهد بود.میام مینویسم راجع بهش.
امشب تانیا جانم و کیانا جان اومدن خونمون.یه چیز خیییلی جالب اتفاق افتاد: تانیا داشت توی اتاقا برای خودش میگشت و بازی میکرد که یه دفعه اشاره کرد توی حیاط و جیغ میزد و میخواست بره توی حیاط، مامانم بردش توی ایوون اما میخواست بره توی حیاط. بردمش توی حیاط و دیدم به طرف دیوار اشاره میکنه، وقتی بردمش به ظرف در اشاره کرد و وقتی بردمش جلوی در خودش درو باز کرد، یه دفعه دیدم که مامانش جلوی دره! انقدرررر برام جالب بوددددد :)))))
دیگه اینکه کمی به من عادت کرده و راحت تر میاد بغلم و میمونه تو بغلم.کیانا میگه وقتی میگم میبرمت پیش مژگان آروم میشه :)))))) عزیزم :****
کلیییی عکس ازش گرفتم :) تانیا خانومِ نفس :)
+امروز توی کلاس زبان دوباره یه نفر بهم گفت که بهت نمیاد بیست ساله باشی و هفده هجده بهت میاد! چقدر هی این داره تکرار میشه.
و راجع به کلاس زبان اینکه خداروشکر دوباره دوسش دارم :)
+امروز کلی از کارای تولدمو انجام دادم.بیشتر چیزای تزیینی رو گرفتم و فقط چنث تا خرید کوچولو مونده.دعوتامم انجام دادم. و دارم طبق برنامه ای که نوشتم پیش میرم.به امید یک جشن تولد توپ که به هممون خوش بگذره :)
+ظهر درحالی که داشتم میرفتم بخوابم دیدم خواهرم، که توی هال پیش مادرم بود و چند دقیقه قبلش پیششون بودم، دو تا میس کال انداخته رو گوشیم.تعجب کردم و بلند گفتم چیکار داری که دیدم دوباره زنگ زد.برداشتم دیدم مامانم و خواهرم دارن برام تولدت مبارک میخونن! و بعدش هپی برزدی!! عاشقشونم ینی :*
یه جورایی دیگه دلم نمیخواد برم کلاس زبان، به نظرم تکراری شده و یه جوریه.از طرفی نمیخوامم بیکار باشم تو خونه و هیچی یاد نگیرم.کاشکی یه کلاس خوب پیدا میکردم برم.
+هی میخواستم بیام اینجا بنویسم اما نمیومدم، چون که صفحه نمایش گوشی جدیدم نسبت به گوشی قبلیم خیلییی کوچیک تره و اصلا راحت نیست باهاش بیام وبلاگمو آپ کنم.الانم با کوشی قبلی اومدم و چقدرررررر خوبه واقعا بزرگی صفحه نمایشش.درسته از بزرگی زیادش خسته شده بودم اما این چند روزی که جدیده دستم بود حسابی دلم برای این گوشیم تنگ شد و فعلا نگهش میدارم. اخیششش هرچی بگم خوبه کم گفتم :) زد اولترای عزیزم :)
البته نه اینکه ایفون بده ها ولی این صفحه نمایشش عالیه واقعا،ایفون هم دوربین و امنیت و یه سری امکاناتش بهتره و کلا گوشی خیلی خوبی هست اما برای وب گردی و به خصوص پست گذاشتن گوشی قبلیم بهتره و همچنین کتاب خوندن و فیلم دیدن، کلا کارایی که مربوط به صفحه نمایشه.واقعا میگم هرکدوم خوبی های خودشون دارن.
+اون جمعه و این جمعه تانیا جانم رو دیدم.اون جمعه اومدن خونمون با کیانا و این جمعه به من گفتن بیا باغمون.برای تانیا یک ماشینِ هل دادنی گرفته بودن که خیلی دوست داشت و وقتی بهش میگفتم بوق بزن سریع میزد :) خودم یادش دادم البته :)
کلی ازش عکس گرفتم تانیای دوست داشتنی خودمو :) دیگه اینکه حسابی با کیانا هم حرف زدیم و بهم خوش گذشت خلاصه :)
برناممون برای فردا رو هم نمیدونم :)
دیروز ،بیستم به مناسبت تولدم مامان بابام برام یک ایفون 6s خریدن:]
الان هم مشغول تنطیمات و اپلبکیشن ها هستم.
آآآآخیش چقدر حالم خوبه :) خدایا شکرت :) خدایا لطفا حال همه ما بنده هات همیشه خوبِ خوب باشه :)
خب امروز تولد بنده بود :) البته جشن تولدم رو یک تیر خواهم گرفت که ماه رمضان تموم شده باشه و کسی روزه نباشه. امروز صبح کمی رفتیم خرید و عصر رفتیم برای گوشی و کمی مامانم کار داشت.
شب نشسته بودیم توی خونه که یه دفعه بابایی اومد و گفت مژگان چشماتو ببند :) و بعد که چشمامو باز کردم دیدم برام یه کیک خریده که سورپرایز بشمممم :)))) خیلییی خوشحال و سورپرایز شدم و اصلا انتظار نداشتم :)
خدایا شکرت برای همه چیییییز :) حس خوبی دارم، حالمم عالیه :)))))
در اولین ساعت تولدم باید بگم که بیست ساله شدن حس خوبی داره :) بعدا انشاا... بیشتر خواهم نوشت :)
مامان بزرگم هر دفعه یه اسم جدید برای "کاکتوس" میگه.این دفعه گفت آلاتوسک :)))))
دلیل کاکتوس گرفتنشم اینه که میخواد از امواج موبایلش جلوگیری کنه :))))
فیلمها و سریالهایی که این چند روز دیدم اینان :شازده کوچولو ،ضدماده،گمشده در فضا،دنیای ژوارسیک و این ما هستیم.
خب طبیعتا سریال هارو که هنوزم درحال دیدنشونم چون مثلا گمشده در فضا که اصلا هنوز کاملش نیومده(حداقل در آیو که من فیلمارو اونجا میبینم). گمشده در فضا بسیار جالب و خلاقانه ست.
از اول دبستانم تا حالا ،این اولین سالیه که خرداده و امتحان ندارم.سال 94 هم اولین دی ماهی که امتحان نداشتم رو تجربه کردم. خلاصه که حس راحتی دارم :)
امروز روزه بودم و این سومین روزه ام بود.کاشکی همش رو میگرفتم...کاشکی از این به بعد توفیق داشته باشم همشو بگیرم.
امشب خدا بهم توفیق داد و دعای جوشن کبیر رو خوندم. هرکس این پست رو میبینه التماس دعا. انشاا... در دو شب دیگه هم توفیق خوندنشو داشته باشیم.
خدایا شکرت .
توضیح نوشت:روزه گرفتنم روز سیزدهم بوده اما چون ساعت از دوازده گذشته تاریخ چهاردهم ثبت میشه.
دیشب تولد شوهرخواهرم رو گرفتیم که در اصل تولدش 14 ام هست. خیلی خوش گذشت بهمون.افطاری برنج و کباب بود و مخلفات شامل خرما و زولبیا بامیه و ژله تمشک و سالاد فصل تزیین شده توسط من:) و سبزی و اینا. البته غذا رو آماده گرفتیم. خلاصه شب خوبی بود خداروشکر :)
امشب هم رفتیم چیکن برگر و پیتزا خوردیم و پریشب مرغ سوخاری و این به اون معناست که سه شبه درست و حسابی رژیمم رو رعایت نکردم اما امشب زیاد از کالری کاهش وزنم سرپیچی نکردم :) فردا کلاس زبان دارم و لیسنینگ رو گوش نکردم، حال گوش کردنشم ندارم متاسفانه اما خب با لیسنینگ بعدی حتما گوش میدم.
همینا :)
پی نوشت:
1-خدایا شکرت برای بارون امروز و برای مهربونی و بزرگی بی حد و حصرت :)
2-خدایا لطفا همه گرسنگان رو سیر کن :)
3-خدایا لطفا بهم توفیق انجام اعمال خیر رو بده :)
یک هفته و یک روز دیگه همچنان نوزده ساله ام :) و شنبه که میاد نه شنبه ی بعدش بیست ساله خواهم شد انشاا... :)
کتاب "تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم" رو الان تموم کردم.
کتاب درمورد سوء برداشت هاست.تصورات اشتباهی که مردم دارن درمورد بقیه.این کتاب کمک میکنه از یک زاویه جدید نگاه کنیم و بفهمیم مقصر خیلی اتفاقات ما نبودیم و اینکه علت کارهایی که بقیه میکنن همیشه چیزی که ما فکر میکنیم نیست.همچنین این کتاب میتونه برای والدین خیلی کمک کننده باشه .
پ.ن:چقدر امروز مطلب مینویسم :)
بعدا نوشت:بعد از چند روز بارون نیومدن چه بارون خوشگلی اومد امروز :) خدایا شکرت :)
1.
داشتیم راجع به تولد شوهرخواهرم حرف میزدیم ،خواهرم گفت که سورپرایزش نکنیم همینجوری بهش میگم بیاد چون اگه نگم تولده ممکنه کار داشته باشه و... بابام هم گفت آره بابا یه دفعه یه گربه بنداز تو بغلش یهویی این میشه سورپرایز =)))
2.
یه دفعه کوچیک که بودم (ابتدایی یا راهنمایی) پای کامپیوتر نشسته بودم که یهو مامانم اینا اومدن نشستن رو تختم. همینجوری هم توی چشماشون شیطنت بود و میخندیدن. یه دفعه به من گفتن که یه موش تو اتاقته منم کلی ترسیدم و اتفاقا یه چیز دایره ای سیاه روی تختم دیدم و فرار کردم. بعدا بهم گفتن که نه موش نیست و ترب سیاهه :) ظاهرا وقتی مدرسه بودم برام چنین نقشه ای کشیده بودن :)
نمیدونم مربوط به گرسنگی حاصل از روزه ست یا چیزی دیگه ایه،به هرحال الان دلم میخواد این چیزهارو درست کنم:
کیک ردولوت،کیک لیمویی، شیرینی پرتقالی،کیک هلو،مربای هلو :)
شب هم که قراره واقعا شله زرد بپزیم حالا نمیدونم من کمکی بکنم یا نه چون از الان گشنمه کلی. عجیبه با اینکه سحر نصف بسته الویه رو خوردم اما گرسنه ام.
خواهرم داره آشپزی میکنه،از مامانم پرسید الان گوشتا رو اضافه کنم به پیازا؟ مامانم گفت معلومه اضافه کن،احمق کی بودی؟!😁😁😁😁😁😁