خب دومین روز عید اینجوری بود:
رفتیم سیتیسنتر، من زیاد مانتوهارو دوست نداشتم. پردیس کتابم سرزدم کوچیکتر از شهر کتاب چهارباغه ولی دوست داشتنی بود که این عجیب نیست چون من کلا کتابفروشی هارو دوست دارم،کتابم گرفتم : مرد زنجبیلی. من جدیدا اینجوری شدم میرم کتابفروشی ها میخوام کتابایی بخرم مه داخل لیست نیستن و زیاد نشنیدم اسمشونو ولی دیگه از الان تصمیم گرفتم کتابای لیستمو بخونم. یه لاک شاینی خوشگلم گرفتم و کلی دلم میخوایت برم کافی شاپ اما هی میگفتم اگه برم دیگه وقت نمیکنم همه مغازه اینا رو ببینم. دیگه یه رژ بورژوا هم پسندیدم شماره ۳ که خیلی خوشگل بود اما نداشتنش فقط تسترش بود. حالا بعدا سفارشش میدم، خوشحالم باهاش اشنا شدم :)
عصرم رفتیم عیددیدنی خونه عمه ام و اونجا عمه و عروس عمهام و دختراش و دختر عمهام و پسرشو دیدم .یکی از نوهعمه هام که شش سالشه باهام کلی حرف زد و بازی کردیم ! مثل سنگکاغذقیچی اینا . کلی خوش گذشت.
دیگه چی؟ امشب یکم کتاب میخونم و شامم قرمه سبزی جان داریم. همچنین واقعا تصمیم گرفتم امسال از زندگیم بیشتر تر لذت ببرم و برنامه هم دارم براش انشاا... که سال خوبی باشه .
بریم که به امید خدا ساعات خوب دیگه ای رو شروع کنیم :)