*دیروز بعد از مدت ها اولین جمعه ای بود که هیچ پروژه و چیزای کاری انجام ندادم و درس هم نداشتم. برای همین برگشتم سر زبان و یکم خوندم. یه سری کارای شخصی هم انجام دادم و کلی حال کردم از این بیکار بودنه :)
*امروز صبح هم واسه صبحونه رفتیم کافه هرمس شعبه چهارراه آب با خواهرم. کرپ نوتلا خوردیم و آیس موکا و موهیتو. خیلی زیاد از محیط کافه اش خوشم اومد و حس بی نظیری بهم داد.
البته میخواستیم بریم کافه فیل اما جای پارک نبود، اون یکی خیابون پارک کردم که پیاده بریم یهو هرمس رو دیدم، کلا برنامه عوض شد :)
*راستی تانیا اینا دیروز اومدن باغمون، اولش نمیومد تو باغ و میگفت مُشان نه ! فکر کنم چون عروسکشو اون دفعه دعوا کرده بودم. اما بعد اومد و کلی بازی کردم باهاش و بوسش کردم :)
*همیشه فکر میکردم کتاب جدید نخرم تا موقعی که قدیمیه تموم نشده، البته بهش عمل نمیکردم! اما الان متوجه شدم اتفاقا کتاب جدیده باعث میشه این قدیمیه که پیش نمیره خوندش، زودتر تموم شه. نمونش هم همین مرد زنجبیلی که دارم واسه اینکه زودتر کتابفروشی کوچک بروکن ویل رو بخونم، میخونمش.
*و اینکه چرا این روزا زیادتر وقت دارم بیام وبلاگ؟ چون که سرم خلوت تر شده. و چون فکر کردم اگه روزا رو ثبت نکنم اصلا خوب نیست. و این نوشته هاست که واسه من میمونه بعد از گذشت سال ها :) پس زیادتر میام مینویسم.