مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۷شهریور

احساس خوبی دارم به زندگیم الان. شاید همه چیز کاملا درست نباشه اما حس میکنم خوب میشه همه چی. عاشق یوگا ام، الان کمتر عاشق آبرنگم ولی در کل حسشو دوس دارم. کارم کتاب خوندنم کتابی که دارم مینویسم. فیلمام پادکست کودک درون و همه چی. شایذ بخوام یه دوره کلاس روانشناسی شرکت کنم چون واقعا خوشم میاد ازش. ضمنا عاشق زبان خوندنم هم هستم. 

امشب و دیشب مامان بزرگ خونمون بود بعد مدتها: حضورش ارامش بخشه واقعا. بلال خوردیم و بستنی و ماهی و همه چی :) بلال ها سفت بود البته و مامان بزرگ نخورد فقط من و مامان بابا و ستاره خوردیم. و مامان بزرگ دلش ذرت مسکیکی (!) میخواد به قول خودش:) قراره براش درست کنم.

اینم برای داییم که فوت کرده و حاش خالی بود: قول میدم هرگز فراموشت نکنم و دلم همیشه برات تنگ میشه. و همیشه یادت رو زنده نگه خواهم داشت. 

مژگان ❤😻
۲۶شهریور

امشب رفتم خونه مامان بزرگ و بعد آوردمش خونمون. بهم گفت ستاره کی سالنش باز میشه، گفتم به زودی حالا باید تبلیغ اینا درست کنن. گفت خب به منم بدین پخش میکنم تو مسجد :) گفتم اخه مسجدیا نمیرن. گفت نه میدم فقط به دختر جوونا خودم میدونم به کی بدم :)

 

اینا هم بعضی چیزای کوتاه که یادداشت کردم اینجا بذارم:

اون مجله بچگی ی هزارپا داشت خواب آلود ساندویچ 

 

سگه داداشش رو صدا زد

 

یابا گفت صبحونه لاکچری 

 

تو آمادگی صدا درمیوردم کسی نمیفهمید و خوراکی خوردم معلوم گف اشکال نداره

 

بچه بودم بالای سرسره ترسیده بودم‌وایسادم یکی اومد نجاتم داد

مامان راست میگفت بعدا خاطرات بسشتر از بچگی یاد ادم میاد

 

+میدونم واضح نیست اما احتماالا خودم همیشه یادم بیاد قصیه اینا چی بوده :)

مژگان ❤😻
۲۵شهریور

امروز با تور ربته بودیم مارکده. اولش خیلی ذوق داشتم برای یه مسیر طولانی جاده ای، البته همین امسال کویر هم رفته بودیم. خلاصه خوب بود ی باع که بد نبود و غذا اینا اوکی بود خوش گذشت اما برگشتنی با ترمز شدید راننده چند نفر کمی آسیب دیدن که خوشبختانه چیز جدی ای نبود اما باعث استرس و نگرانی شد و حدود یک ساعت برای اورژانس و صورت جلسه پلیس و... منتظر بودیم. بعد هم راننده اصلا وارد ترمینال نشد و یک جایی توی اتوبان البته با کمی فاصله از پایانه ما رو پیاده کرد! کلا هم رانندگیش خیلی خوب نبود البته بیشترین بدیش ترمزهای شدیدش بود. 

خلاصه که این قضیه و اینکه سخت تاکسی گیرمون اومد باعث شد یکم خراب بشه. البته اینم بگم من معمولا موقع رخ دادن یه اتفاق اگر استرسم رو نادیده بگیرم بعدا به شکل خشونت خودشو نشون میده و دلم نمیخواد اینطور باشه و برای همین واقعا باید حسش کنم تا بعد اذیت نشم. 

این از این، یه چیز دیگه که تو این سفر یاد گرفتم دوست داشتن خودم فارغ از همه چیز بود. من این ادمی که هستن رو میشناسم. سرسختی هاش و مسیرهایی که پشت سر گذاشته. دوسش دارم! واقعا دارم به خاطر چیزی که هست. 

مژگان ❤😻
۲۳شهریور

وقتی داییم رفت تو کما، درست مثل چیزی ک قبلا تو رمانا خونده بودم خاطراتش رو فراموش کردم! سخت بود برام یاداوری ی خاطره خاص. کم کم یادم اومد اما الانم به جز چند تا چیز چند تا لحظه خیلی چیزی یادم نیست بقیه اش کلیه. 

مثل ی بار ک تو راهرو باع خوابیده بود و در جواب اینکه چرا انقدر بیحالی گفت شما دردای منو درک نمیکنین. 

چی بگم واقعا. چیز زیادی نیست برای گفتن. بی نهایت ناراحت کننده اس. دو روز بعد مرگش، شست پای چپم سر شد! و هنوزم کمی قسمتی ازش سر هست. نمیدونم چیه. حدس میزنم به خاطر دردا و ناراحتیای بیرون ریخته نشده باشه. 

و یه چیز دیگه؛ من الان مطمئن نیستم بخوام ازدواج کنم! نمیخوام ب خاطر بقیه ازدواج کنم. پس خودم چی؟ واقعا فکر نمیکنم اماده باشم. اماده هیچ چیز جدی ای. نمیدونم 

مژگان ❤😻
۱۹شهریور

+اخرای تابستونه و یکم حس عجیبی دارم. نمیدونم چرا ناراحتم وقتی در کل از گرما متنفرم اما امسال به جز این اواخر خیلی گرمم نبود و خوب بود همه چی. باوجوداین یه تابستون دیگه هم تموم شد. 

+امروز بیشتر خونه بودم فقط یه مدت کوتاه با مامان  و مامان بزرگ رفتیم خرید. 

+واقعا دلم میخواد دو کیلو (حداقل یه کیلو) کم کنم اما از وقتی تصمیم گرفتم بیشتر میخورم :/ باید اروم پیش برم فک کنم.

+اون قضیه توجه به احساساتم خیلی خوب پیش رفت. الان احساسام اینان: کمی استرس، کمی ناراحتی اما در کل خوب! باورم نمیشه بیشتر وقتا کمی استرس رو دارم با اینکه فکر میکردم اصلا ندارم. اون دمنوش اسطوخودس البته کمکم کرد و باعث شد کلی هم بخوابم 

مژگان ❤😻
۱۸شهریور

+یه سبک جدید زندگی رو شروع کردم. البته تغییرات بیشتر درونی هستن اما خیلی برام مهمه. بعدا بیشتر درموردش میتویسم. نوشتن بیشتر اینجا یک بخش ازشه.

+دیروز دو تا مهمونی بودیم. خونه خاله مامان که زانوشو عمل کرده و خونه پسرداییم برای اینکه مامان بزرگ رهام رو ببینه. من که عاشق رهام جونمم.

+امروز رفتم ایرپاد پرو ۲ خریدم. مال خودمو پنجشنبه فروختم البته هنوز پولش واریز نشده. و رفتم بیعانه داذم و امروز خریدمش. چیز خوبیه.

+حس خوبی دارم. به کارم به کتاب فیلم همه چی. بالاخره بعد مدت ها. خداروشکر خوبم و احساس خوب دارم. امیدوارم واقعا همه خوشحال باشن. خوشحالی شاید یه چیز ساده کلیشه ای باشه. اما وقتی ارزوی خوشحالی برای کسی داری در واقع داری خیلی چیزها رو پوشش میدی! باید اوضاع مالی و خونواده و روابط سلامتی همه چی خوب باشه یعنی.  اینو موقع دعا کردن فهمیدم. ضمنا عاشق نماز خوندنام هم هستم این روزا!

+۲۵ سالگی! چقدر چیز یاد گرفتم واقعا. بودجه بندی، همین برنامه جدید، و چیزای دیگه. خوبه تا اینجا خداروشکر. میدونم بقیه اش هم خوب خواهد بود.


+ من رسیدم به ساحل!

+ویو پوینت دو رو شروع کردیم بالاخره. این سری جلسه سوم میشه. 

+قراره دو کیلو وزن کم کنم و لبمو فیلر بزنم که بابت این تغییرات هم هیجان زده ام! به اصافه کمتر خط چشم زدن چون ریمل خالی بیشتر بهم میاد و شاید سایه. پیرسینگ بینی فیک هم دارم که عاشقشم. دیگه یه سری تغییر جزیی دیگه هم تو ذهنمه که انجام بدم.

+فعلا برم اما این دفعه برنامه واقعا اینه که زیادتر بیام به امید خدا :)

مژگان ❤😻
۱۰شهریور

چه جمعه قشنگیه امروز! یوگا کردم جواب پیامام رو دادم ماسک گذاشتم به کلام اب دادم دوش گرفتم زبان خوندم کتاب خوندم. خیلی رفرشینگ بود و ارامش بخش. الانم میخوام ناهار بخورم یه زنگ بزنم به عمو منوچهر. عصر میریم جایی مهمونی برای دیدن نی نی. و بعدم باغ. در ضمن برای تعطیلات سه روزه دو هفته بعد هم برنامه های قشنگی دارم که انشاا... انجام میدیم.

این هفته هم یه روزشو رفتم ساباط با نگار که متاسفانه غذاش به خوبی قبل نبود. عاشق بودجه بندی جدیدم برای هر ماه شدم. خیلی کاربردیه و مفید. دیگه چی؟ همین دیگه همه چی خوبه خداروشکر.

مژگان ❤😻
۰۷شهریور

راستی اینو نوشتم؟ اون قصیه که خیلیییهم داخلش مصمم بودم، کنسل شد! یعنی قرار نیست بیخیال شغلم بشم فعلا! خیلی فکر کردم ث چند تا راه امتحان کردم ولی نشد. بنابراین مجبورم فعلا ادامه بدم. خداروشکر سختیش کمتر شده و البته که همه چیز به دید خودمم بستگی داره. پس فعلا هستم :)

مژگان ❤😻
۰۵شهریور

چون دیگه نق و ناله درباره اینکه اینجا کم میام فایده نداره، دیگه نمیگم! پس فقط اینو میگم که امروز شلوغ بود. بعد کلاس زبان با ذوستم فاطمه قرار داشتم بعد مدتها همو دیدیم و کلی حرف زدیم ولی نه اونقدری ک باید، چون مامان بزرگم از کربلا اومده و رفتیم خونشون دیدنش: البته سرما خورده و نزدیکش نمیشه شد. خیلی بی حاله و امیذوارم زودتر خوب بشه. انشاا...

دیگه چی؟ الان خونه ام اما مامان نیست چون مواظب مامان بزرگه. 

راستی چند روز پیش با یکی از دوستای چندین ساله ام قهر کردم. تقصیر خودشم بود. مدتهای زیادی بود سر خیلی چیزا باهاش مشکل داشتم اما بالاخره به جایی رسید که باهاش حرف زدم درموردش و اوکی نشد و خلاصه بازم تلاشمو کردم و صبر کردم و... ولی اخرش نشد و رابطمو باهاش تموم کردم. اولش خیلی حس بدی داشتم ولی بعد از گذشت فقط یک روز، احساس ارامش میکردم! اون کسی بود که کنارش خودم نبودم و اذیت میشدم و حس بد میگرفتم. دیگه ذره ای بهش حس خوب ندارم و خوشحالم که تموم شد. فکر میکنم حتی بشه بهش بگم یه اذم سمی.

خداروشکر دوستای خوب دیگه ای دارم مخصوصا فاطمه و خداروشکر برای خانواده عزیزتر از جانم. 

راستی کلی برنامه ریخته بودم برای کارای زیبایی و اینا :)) نمیدونم ژل لب و.،، اما باز پشیمون شدم درست امروز ظهر. به این نتیجه رسیدم همینجوری خودمو دوست دارم. فقط مشکل ریزش مو دارم که هفته اینده واسش میرم دکتر و بعدم میرم سراغ مکمل و چیزای خارجی. همینطور اینکه بعدش پروتئین میکنم دوباره و مطمئنا عالی میشه موهام. 

همین دیگه، برم ده سال دیگه بیام :)))

مژگان ❤😻