مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

جذابیت های زندگی بنده :)❤

مژگان نوشت

❤چالِ لبخندِ تو دائم...حالِ خوبت مستمر!

❤❤اینجا بعضی حس و حال هام،عقاید و خاطراتم رو مینویسم. (چیزی مثل یک دفتر خاطرات)

❤❤❤دل را به خدا بسپار :)

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

۲۹آبان

امروز مهمون داشتیم و خیلی کیف داد چون آدمای مورد علاقم اینجا بودن. بعد ی جاش بود همه رقصیدن من نشستم و داشتیم حرف میزدیم یعنی چهار نفر جلو من وایساده بودن میرقصیدن بعد حرفم میزدیم =)))) یه لحظه گفتم خب بشینین حرف بزنیم و اونجا بود که تازه همه‌مون فهمیدیم چقدرررر کارمون عجیب بوده :)))

بعد دو روز پیش هم خونه دایی مامانم مهمون بودیم کلی خوش گذشت و لازانیا شام خوردیم و البته نون خامه ای محبوبم دو عدد.

در اصل از ۱۱ آبان تو چالش قند بودم و دو تا تخلف کوچیک داشتم تا همین دو روز پیش که دو تا نون خامه ای خوردم و روز بعدش دو تا شکلات و امروزم سه تا کوکی :/ البته یکم قندم پایین بود این دو روز پس مشکلی نیست فکر کنم! 

دیروز صبح واااای یکم دل درد داشتم پس قبل شروع کارم ی لقمه نون پنیر خوردم که بتونم قرص بخورم. وقتی دردم شروع شد قرص رو خوردم اما نگو معده ام آماده نبود و خالی بود. یعنی یه حالی شدم که هیچوقت نشدهههه بودم. یهو چشمام سیاهی میرفت سرم گیج میرفت بعد نمیتونستم حرف بزنم و انگار کل بدنم منقبض شده بود یا همچین چیزی اصلا نمی‌دونم چطور بود فقط خیلی بد بود و به خودم گفتم درد داشتم بهتر بود تا این حس! اهان راستی از تمام بدنم عرق سرد شروع کرد بره و نگاه کردم دیدم دستم یکم خیسه! خلاصه یکم بعدش قرص رو بالا آوردم و خوب شدم :/ گلاب ب روم. حالا خداروشکر قبلش کارا رو اساین کرده بودم و باز یکم خیالم راحت تر بود. یکم دراز کشیدم بعد پاشدم رفتم سرکار 

دیگه اینکه حدود دوکیلو و نیم اضافه کردم. فردا ماکارونی داریم که خیلی دوست دارم اما میخوام از همین غذای محبوبم شروع کنم کم بخورم ک عادت کنم و اینکه باز ادامه چالش قند تا خود ۱۱ آذر دیگه به هیچ وجه قند نمیخورم. بعدش میرم ی کافه لومیر همین. 

انقدر پوستم شفاف شده بود با چالش جوش زیرپوستی ها رفته بود. واقعا شفاف و براق. اهان یادم اومد ی روزم شیک تونلا خوردم :/ اما دیگه جدی نمیخورم.

خلاصه که اینجوری

راستی کلاس آبرنگ میخوام نرم دیگه. این یکشنبه واقعا معلم خیلی کم نقاشی منو چک کرد فورا رفت با یکی نشستتتت به صحبت کردن و دیگه به هیچکس سر نمیزد! هفته قبل هم دو نفر واسه ثبت نام اومده بودن تقریبا نصف ساعت کلاس کلا با اینا صحبت می‌کرد و اصلا به هیچکس سر نمیزد. و قبلا هم پیش ا‌ومده بود. واسه همین دیگه نمیرم اما تو خونه میخوام با یوتی&^وب کلی کار کنم. بعد کلاس شیرینی فرانسوی هم میخواستم برم ک ساعتش به من اصلا نمیخورخ سه روز پشت سرهم از صبح تا عصر. کاش میتونستم برم. 

همین دیگه فعلا برم یکم کتاب بخونم. گیر دادم به نشر #افر@ا

متوجه شدم بودن کنار خانواده برام خیلی مهمه و الان این روزا خیلی اهمیت دارن. مسئولیت کمتری دارم و البته کنار عزیزانم زندگی می‌کنم. میدونی مهمه که ازش لذت ببرم و بابتش شکرگزار باشم. و البته که میدونم خدا حافظ من و عزیزانم هست همیشه. امیدوارم همه همه آدما هممون شاد و خوشبخت و آروم  باشیم. 

مژگان ❤😻
۲۳آبان

این هفته عجب هفته شلوغی بودا :) شنبه رفتم شهر کتاب عزیزم 

یکشنبه کلاس هنر که عالی بود و گربه خوشگلی کشیدم

دوشنبه گفتم بمونم خونه دیگه آشپزی کردم و برنامه دوشنبه ها شد آشپزی یاد گرفتن

سه شنبه مهمون داشتیم

امروز هم شام با دوستم بیرون بودم و بعدم تولد تو کافه دعوت بودیم با ستاره

فردا میمونم خونه احتمالا 

جمعه شاید سینما

و البته شنبه هم باز شاید بریم مهمونی

خلاصه که خوبه اینجوری

اما وسطاش یکم استراحت نیاز دارم معمولا! امروز کتاب کاغذی رو تموم کردم و الکترونیکی هم دیشب

برنامم خوندن کل کتابای لیستم بود به علاوه زیاد نقاشی کردن. فعلا نقاشی زیاد نرسیدم اما کلی کتاب خوندم. راستی فکر کنم عصر یکم بارون اومده بود اما من ندیده بودم فقط دیدم کنار خیابون خیس بود و دوستم گفتم بارون زده.

حالم خوبه خداروشکر

میدونم خدا هوام رو داره

مراقبمه

و بهش اعتماد دارم

ترس رو میذارم کنار

میدونم کار ذهنه

و چیزی نیست که مدیتیشن از پسش برنیاد . 

مژگان ❤😻
۱۹آبان

خدا رو شکر می‌کنم که یاد گرفتم از داشته هام لذت ببرم. قبلا هم همین وضعیت بود اما این همه احساس رضایت و شکر گزاری نمیکردم. 

الان احساس خوشبختی می‌کنم که:

رفتم شهر کتاب و کتاب خریدم.

شام چیزبرگر خوردم.

مقوای وات:ر کا@لریست گرفتم که فردا برم کلاس هنر

شاید به زودی کلاس مجسمه سازی یا چنین چیزی برم

کارمو دارم

سالمم 

خانواده عزیزم

برنامه هام

خودم و دوست داشتن خودم

ارامش بعد از مدیتیشن که گاهی تا شب طول میکشه، مثل الان :)

خدا رو شکر بابت همه چیز.

به امید رسیدن به همه آرزوها. 

امیدوارم همه یاد بگیرن شکرگزار باشن و البته به خواسته هاشون برسن.

مژگان ❤😻
۱۸آبان

امشب خونه مامان بزرگ بودیم. پرسیدم غذای مورد علاقه ات چیه، گفت بستنی :)))))

بعد به پله برقی گفت نردبون برقی :) یکم فکر کردم تا فهمیدم چیو میگه.

بعدم قندش بالا بود، گفت خدا شفام بده بتونم بستنی بخورم :)))) اخه عزیز قلبم ♥️ کاش قندش بیاد پایین بستنی بخوره.

جمعه خوبی بود امروز. صبح خیلی نخوابیدم و حتی کتاب اینا نخوندم جوری که دوست دارم تو بیکاریم بخونم اما به خودم سخت نگرفتم. و ظهر ورزش کردم و کلیییییی خوابیدم حسابی کیف داد! شب هم اش رشته خوردیم و رفتیم خونه مامان بزرگ. به امید خدا هفته آینده یه مهمونی بدیم و برنامه دارم. یه هفته کلاس نقاشی نرفتم فوق العاده دلم تنگ شده واسه نقاشی اصلا باورم نمیشه!

مژگان ❤😻
۰۹آبان

+دارم کتاب سلا@م غریبه رو میخونم و لذتبخشه

+این روزا تصمیم دارم برم جاهای همیشگی و خوراکی های همیشگی رو بخورم و دست از امتحان کردن مداوم چیزای جدید بردارم. البته هر از گاهی اوکیه. اینطوری یکم چیزایی ک ازشون مطمئنم رو میخورم و لذت میبرم واسه مدتی. چون یکم چیزای بد امتحان کردم. مثل کیک بلک ؛فارست یا همچین چیزی که خیلی بدمزه بود.

+ ای او ۷اس جدید یکم اذیتم میکنه اما اوکی میشه. 

+انگار شبا کمی دلگیره چون زود تاریک میشه اما از سردی هوا خوشم میاد. 

+فردا عقد دعوتیم و مدتهااااست جای اینجوری نرفتیم و کلی ذوق دارم. ارایشگاه هم میرم بعد دو سال فکر کنم واسه میکاپ. آخرین بار تولد ۲۴ سالگیم بود. 

+احساس می‌کنم همه چی زود گذشت. از وقتی ک دانشجو بودم بعدش زود گذشت اما خوب بود. کار کردم و پول داشتم که چیزایی ک میخوام رو بخرم و برم بیرون. به هرحال راضی ام ب رضای خدا.

مژگان ❤😻