امروز مهمون داشتیم و خیلی کیف داد چون آدمای مورد علاقم اینجا بودن. بعد ی جاش بود همه رقصیدن من نشستم و داشتیم حرف میزدیم یعنی چهار نفر جلو من وایساده بودن میرقصیدن بعد حرفم میزدیم =)))) یه لحظه گفتم خب بشینین حرف بزنیم و اونجا بود که تازه همهمون فهمیدیم چقدرررر کارمون عجیب بوده :)))
بعد دو روز پیش هم خونه دایی مامانم مهمون بودیم کلی خوش گذشت و لازانیا شام خوردیم و البته نون خامه ای محبوبم دو عدد.
در اصل از ۱۱ آبان تو چالش قند بودم و دو تا تخلف کوچیک داشتم تا همین دو روز پیش که دو تا نون خامه ای خوردم و روز بعدش دو تا شکلات و امروزم سه تا کوکی :/ البته یکم قندم پایین بود این دو روز پس مشکلی نیست فکر کنم!
دیروز صبح واااای یکم دل درد داشتم پس قبل شروع کارم ی لقمه نون پنیر خوردم که بتونم قرص بخورم. وقتی دردم شروع شد قرص رو خوردم اما نگو معده ام آماده نبود و خالی بود. یعنی یه حالی شدم که هیچوقت نشدهههه بودم. یهو چشمام سیاهی میرفت سرم گیج میرفت بعد نمیتونستم حرف بزنم و انگار کل بدنم منقبض شده بود یا همچین چیزی اصلا نمیدونم چطور بود فقط خیلی بد بود و به خودم گفتم درد داشتم بهتر بود تا این حس! اهان راستی از تمام بدنم عرق سرد شروع کرد بره و نگاه کردم دیدم دستم یکم خیسه! خلاصه یکم بعدش قرص رو بالا آوردم و خوب شدم :/ گلاب ب روم. حالا خداروشکر قبلش کارا رو اساین کرده بودم و باز یکم خیالم راحت تر بود. یکم دراز کشیدم بعد پاشدم رفتم سرکار
دیگه اینکه حدود دوکیلو و نیم اضافه کردم. فردا ماکارونی داریم که خیلی دوست دارم اما میخوام از همین غذای محبوبم شروع کنم کم بخورم ک عادت کنم و اینکه باز ادامه چالش قند تا خود ۱۱ آذر دیگه به هیچ وجه قند نمیخورم. بعدش میرم ی کافه لومیر همین.
انقدر پوستم شفاف شده بود با چالش جوش زیرپوستی ها رفته بود. واقعا شفاف و براق. اهان یادم اومد ی روزم شیک تونلا خوردم :/ اما دیگه جدی نمیخورم.
خلاصه که اینجوری
راستی کلاس آبرنگ میخوام نرم دیگه. این یکشنبه واقعا معلم خیلی کم نقاشی منو چک کرد فورا رفت با یکی نشستتتت به صحبت کردن و دیگه به هیچکس سر نمیزد! هفته قبل هم دو نفر واسه ثبت نام اومده بودن تقریبا نصف ساعت کلاس کلا با اینا صحبت میکرد و اصلا به هیچکس سر نمیزد. و قبلا هم پیش اومده بود. واسه همین دیگه نمیرم اما تو خونه میخوام با یوتی&^وب کلی کار کنم. بعد کلاس شیرینی فرانسوی هم میخواستم برم ک ساعتش به من اصلا نمیخورخ سه روز پشت سرهم از صبح تا عصر. کاش میتونستم برم.
همین دیگه فعلا برم یکم کتاب بخونم. گیر دادم به نشر #افر@ا
متوجه شدم بودن کنار خانواده برام خیلی مهمه و الان این روزا خیلی اهمیت دارن. مسئولیت کمتری دارم و البته کنار عزیزانم زندگی میکنم. میدونی مهمه که ازش لذت ببرم و بابتش شکرگزار باشم. و البته که میدونم خدا حافظ من و عزیزانم هست همیشه. امیدوارم همه همه آدما هممون شاد و خوشبخت و آروم باشیم.